درباره سایت

آرشیو چپ سایتی است که سعی دارد بدون اینکه به سمت گرایشی حرکت کند تمام منابع و بزرگان و نظریه های تاریخ چپ را از سایت های مختلف جمع آوری کرده و تحت یک مجموعه دسته بندی شده ارائه دهد

e

اهداف : سایت آرشیو چپ با هدف ابتدا با هدف آموزش و در اختیار گذاشتن منتخب و چکیده ی آثار چپ سعی در گشترش این مجموعه به سایت های طیف چپ خواهد داشت .

MANIFEST

۱۶۲ سال از صدور مانيفست مى گذرد. طى اين زمان دراز، هزاران چاپ به زبان هاى مختلف از آن منتشر شده است. چنين به نظر مى رسد كه اين متن با كليهء زمان ها همراه بوده، كنار گذاشته نشده، به تاريخ سپرده نشده و همواره الهام بخش نسل هاى پياپى بوده است. و اين در حالى ست كه مى دانيم مانيفست در ميانهء قرن نوزدهم نوشته شده و نقطهء عزيمتش وضعيت سرمايه دارى نوپاى آن روزها ست و نيز اينكه سرمايه دارى ابتدا در چارچوب ملى شكل گرفته و سپس به شيوهء توليد جهانى...

شعر و موسیقی اعتراض

آرشیو موسیقی چپ جمعه۱۸مهٔ فریدون مشیری :اشکی در گذگاه تاریخ اشکی در گذرگاه تاریخ از همان روزی که دست حضرتِ «قابیل» گشت آلوده به خون حضرتِ «هابیل» از همان روزی که فرزندانِ «آدم» صدر پیغام‌آورانِ حضرتِ باریتعالی زهر تلخ دشمنی در خون‌شان جوشید آدمیت مرده بود گرچه آدم زنده بود. از همان روزی که «یوسف» را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون «دیوار چین» را ساختند آدمیت مرده بود.

قسمت تاریخ چپ ایران

تیرباران بر روی تپه های اوین در اواسط اسفندماه ۱۳۵۳ به زندان اوین برده می‌شود و در شبانگاه۲۹ فروردین ۱۳۵۴ همراه با ۶ نفر از رفقای گروه و ۲ نفر از زندانیان مجاهد در تپه‌های اوین توسط مأمورین ساواک و شکنجه‌گران زندان اوین تیرباران می‌گردد. شش فدایی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده، عباس سورکی. و دو مجاهد مصطفی جوان خوشدل، کاظم ذوالانوار همراه با بیژن جزنی تیرباران شدند.

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

پل ماتيك

1981-1904

پل ماتيک در سال 1904 در منطقه پومرن در آلمان متولد شد و در برلين تحت سرپرستی والدينی با آگاهی طبقاتی رشد کرد. او فعاليت سياسی اش را بسيار زود شروع كرد و بنقد در سن 14 سالگی عضو سازمان جوانان سوسياليستِ آزادِ (Freie Sozialistische Jugend) اسپارتاكيست شده بود. سپس در همين سن در سال 1918 بعنوان كارگرِ آموزشیِ ماشين سازی در شرکت زيمنس شروع به کار کرد و در همانجا نيز در طی انقلاب بعنوان نماينده كارآموزان در شورای کارگرانِ شرکت انتخاب شد.
 ماتيک با شرکت فعال در عمليات انقلابی گوناگون در انقلاب 1918 آلمان، دستگير شدن های متعدد و تهديد به قتل، و هم راستا با چپ و گرايشِ اپوزيسيونِ کمونيست های آلمان راديكاليزه شد. پس از انشعاب حزب کمونيست آلمان KPD (اسپارتاکوس) در هايدلبرگ و شکل گيری حزب کارگران کمونيست آلمان KAPD در بهار 1920، به KAPD پيوست و در سازمان جوانان اين حزب فعال شد و برای نشريه اش قلم زد.

در سال 1921، درسن 17 سالگی، برای مدتی چند برای پيدا كردنِ کار به کلن نقل مکان کرد تا اينكه اعتصابات، شورش ها و دستگيریهای جديد، هر اميد و چشم اندازی برای پيدا كردن كار را از بين برد. در همين شهر بمثابه يك سازمانده و آژيتاتورِِ KAPD  و AAU  فعاليت می کرد، و با فعالين ديگری از جمله با  يان اپل Jan Appel آشنا شد، و اين آشنائی بعدها به همكاری توسعه يافت و سال ها ادامه داشت. در عين حال در همينجا با روشنفکرانی که درAAUE  کار می کردند و قلم می زدند، مانند اتو روله Otto Rühle، ارتباط برقرار کرد.
ماتيک با افت مبارزه راديكال توده ها و اميدهای انقلابی --بخصوص پس از سال 1923-- بعد از سالها بيكاری، در 1926 به ايالات متحده مهاجرت کرد، اما همچنان ارتباطاتش را با KAPD و AAU در آلمان حفظ نمود.
در ايالات متحده ماتيک مطالعات سيستماتيكتری را، بيش از همه در رابطه با مارکس، به پيش برد. علاوه بر اين، انتشار کارِ پايهای هنريك گروسمان تحت عنوان «قانون انباشت و فروپاشی سيستم سرمايه‌داری»[1] نقشی اساسی برای ماتيک ايفا کرد، زيرا گروسمان با اين اثر، تئوری انباشت مارکس که کاملا فراموش شده بود را دوباره به مرکز مباحثات جنبش کارگری آورد. «نقد اقتصاد سياسی» برای ماتيک نه موضوعی صرفاً اقتصادی، بلکه مساله ای بود که عمدتاً در ارتباط مستقيم با تجربه انقلابی خودش مطرح بود. از اين هنگام به بعد او روی تئوری توسعه سرمايه داری مارکس و منطق درونی تضادهای اين سيستم که بطور ناگزيری به بحرانها منجر می گردند، بمثابه اساس تمام انديشههای سياسی درون جنبش کارگران به کار پرداخت.
در اواخر دهه 1920 ماتيک به شيكاگو نقل مکان نمود و در آنجا ابتدا كوشش کرد تا سازمان های گوناگون کارگری را متحد کند. در سال 1931 کوشيد تا «روزنامه كارگر شيكاگو» (Chicagoer Arbeiterzeitung)، را احيا كند كه موفق نشد. اين روزنامهای بود با فرازو نشيبهای سنتی كه زمانی نيز از جمله توسط ژوزف ديتسگن[2] ويراستاری می شد. در همين سال ها برای يك دوره به «كارگران صنعتی جهان» ([3]( IWW كه تنها سازمان اتحاديه ای انقلابی موجود در آمريكا بود پيوست. برغم وجود تفاوت های بخشهای مختلف و متفاوتِ در اتحاديه، اما اين اتحاديه قصد داشت تمام كارگران را در يك اتحاديه بزرگ جمع كند تا بتوان اعتصاب عمومی را جهت سرنگونی سرمايه داری تدارك ديد. اما دوران طلائی اعتصابات مبارزه جويانِ وابلی[4] نقداً در اوايل دهه 1930 بپايان رسيده بود، و تنها خيزش مجدد جنبش بيكاران بود كه باعث رشد کوتاه مدت منطقه ای IWW شد. در سال 1933 پل ماتيک با ارائه پيش نويس برنامه ای برای IWW سعی كرد تا به وابلی ها شالوده «ماركسيستی» محكم تری بر اساس تئوری گروسمان بدهد. با اين وجود، اين كار به وضعيت سازمان بهبود نبخشيد.
پس از تلاش‌هاي بي‌ثمري در جهت اثرگذاري از بيرون بر روي حزب متحد کارگران لنينيست سرانجام ماتيک در 1934 به همراه تني چند از دوستانش ازIWW  و تعدادي از اخراج شدگان از حزب متحد کارگران گروه کمونيست شورائي خودش را تشکيل داد. گروه اخير نشريهای تحت عنوان «نوشتارهای شورائی بين المللی» با سردبيری ماتيک منتشر میكرد كه در طی دهه 1930 همسان نشريه «نوشتارهای شورائی» (Rätekorrespondenz) وابسته به «گروه كمونيستهای بينالملل» (GIC) هلندی محسوب میشد. محتويات اين نشريه شامل ترجمه انگليسی مقالات و مباحثات اروپايی و نيز تحليل‌های اقتصادی و انتقادی سياسی در رابطه با مسائل جاری در آمريكا و ديگر نقاط جهان بود. اين گروه تماس های نزديكی با باقی مانده های گروه های كوچكِ  كمونيستِ چپِ آلمانی و هلندی (يان اّپل و پانه كوك) برقرار و حفظ كرد.
ماتيک بغير از كارِ خودش در كارخانه، نه فقط بخش بيشترِ بازبينی، ويراستاری و كارهای تكنيكی نشريه را انجام می داد، بلكه نويسنده بخش مهمی از نوشته های آن نشريه نيز بود. از ميان معدود كسانی كه مايل به ارائه منظم مقالات بودند، می توان از كارل كُرش نام برد. ماتيک با وی در سال 1935 در ارتباط قرار گرفت و برای سال های زيادی پس از مهاجرت كُرش به آمريكا در سال 1936 بعنوان يك دوست شخصی همچنان باقی ماند.
از آنجا كه «كمونيسم شورائی» اروپايی زير زمينی شد و از سال های 1935 به بعد رسماً «ناپديد» شدند، ماتيک نامِ نشريه را از سال 1938 به «ماركسيسم زنده» (Living Marxism) و پس از 1942 به «نوشتارهای نوين»  (New Essays) تغيير داد.
ماتيک از طريق كارل كُرش و هنريك گروسمان با «موسسه تحقيقاتی» هوركهايمر[5] (كه بعدها بعنوان «مكتب فرانكفورت» معروف شد) نيز ارتباطاتی داشت. در سال 1936 مطالعات جامعه شناسانه وسيعی در ارتباط با جنبش بيكاران آمريكائی برشته تحرير درآورد و برای اين موسسه ارسال داشت. اين نوشته تا انتشارش در سال 1969 در بايگانی انستيتو خاک خورد كه بعد انتشارات «نقد نوين» آنرا منتشر کرد.
پس از شركت آمريكا در جنگ جهانی دوم و پيامدش يعنی تعقيب و سركوب تمام روشنفكران منقد، چپ در آمريكا توسط مك‌آرتيسم تصفيه و نابود شد. ماتيک در اوايل سال های 1950 در مناطق روستائی گوشه گير شد. در اينجا توانست با كارهای گه‌گداری و نيز فعاليت اش بعنوان نويسنده به بقا خود ادامه دهد. در دوره پس از جنگ، او (مانند ديگران) فعاليتهای كوچك، محدود و هرازگاهی داشت، مانند نوشتن مقالات كوتاه برای گاهنامه های گوناگون. 
از سال های 1940 تا اواخر دهه 1950  ماتيک به مطالعه كينز پرداخت و يك رشته دست نوشته و مقالات انتقادی عليه تئوری و عملكرد كينزی نوشت. در اين نوشتهها، تئوریهای ماركس و گروسمان در رابطه با توسعه سرمايهداری برای شناخت نقادانه از پديده ها و مظاهر جديد سرمايه داری را گسترش داد.
با تغييرات عمومی در صحنه سياسی و عروج مجدد افكار انتقادی در سالهای 1960، ماتيک اين كار را حتی پيشتر برد. يكی از اين كارهايش كتاب «ماركس و كينز، محدوده‌های اقتصاد مختلط» (1969)[6] است كه به زبان‌های متعددی ترجمه و منتشر شد و نفوذ زيادی بر جنبش دانشجوئی پسا-68 داشت. كارِ مهم ديگرش در همين دوره كتاب « نقدِ هنريك ماركوزه -انسان يك بعدی در جامعه طبقاتی»[7] بود. در اين كتاب، اين تز را كه پرولتاريا (آنچنانكه ماركس می‌فهميد) در جامعه‌ي پيشرفته‌ي سرمايه‌داری به يك «مفهوم اسطوره ای» تبديل شده است، با قدرت مردود شمرد. با وجودی كه با تحليلِ نقادانه ايدئولوژی حاكم از سوی ماركوزه موافق بود، نشان داد كه تئوری يك بعدی بودن، خود تنها بعنوان يك ايدئولوژی وجود دارد. خودِ ماركوزه متعاقباً تائيد كرد كه نقدِ ماتيک تنها نقدِ جدی ای است كه كتابش دريافت داشته است.
تا سال‌های 1970، مقالات قديم و جديد زيادی از ماتيک به زبانهای مختلف در نشريات گوناگون به چاپ رسيد. در سال تحصيلی 1975-1974 ماتيک بعنوان «پروفسور مهمان» در دانشگاه روسكيلد دانمارك درگير بود. در اينجا، او نقدِ اقتصاد سياسی ماركس، و نيز تاريخ جنبش كارگری را تدريس كرد. بعلاوه بعنوان مرجع انتقادی در سمينارهای متعددی به همراه ديگر مهمانان مانند ماكسيميليان روبل، ارنست مندل، جوآن رابينسون و ديگران شركت جست. در سال 1977 سفر تدريسی اش را به دانشگاه شهر مكزيك به پايان رساند. در آلمان اما فقط دو بار، در سال 1971 در برلين و 1975 در هانوفر سخنرانی كرد.
پل ماتيک در آخرين سال های حياتش موفق شد شنوندگانی در ميان نسل جديد برای ديدگاه هايش بيابد. در سال 1978 مجموعه نسبتاً بزرگی از مقاله های منتخب در طی 40 سال از حيات سياسی اش تحت عنوان «كمونيسمِ ضد بلشويك» منتشر شد.
پل ماتيک در ماه فوريه 1981 در حالی كه تقريباً دستنويس كتاب ديگرش را به پايان رسانده بود درگذشت. اين دستنوشتهها بعد توسط پسرش تحت عنوان «ماركسيسم آخرين پناهگاه بورژوازی؟» منتشر شد.

 


برگفته شده از:



[1] (1929) Das Akkumulations - und Zusammenbruchsgesetz des Kapitalistischen Systems Henryk Grossmann:
 Joseph Dietzgen[2] كارگر و فيلسوف آلمانی كه ماركس از وی بعنوان "فيلسوف طبقه كارگر" نام مي برد.
 [3] ( Industrial Workers of the World ( IWW اين اتحادية كارگری در سال 1905 در شهر شيكاگر در آمريكا تاسيس شد.
 Woobly [4] ووبلی نامی است كه در عموم به اعضا IWW اطلاق می شد و هنوز نيز گاهی مي شود.
 Institut fur Sozialforschung [5] , ماكس هوركهايمر از معروفترين جامعه شناسان و "پدر" مكتب فرانكفورت.     
 Marx and Keynes. The Limits of Mixed Economy  [6]
 Critique of Herbert Marcuse - The one-dimensional man in class society  [7]

پل ماتيك

1981-1904

پل ماتيک در سال 1904 در منطقه پومرن در آلمان متولد شد و در برلين تحت سرپرستی والدينی با آگاهی طبقاتی رشد کرد. او فعاليت سياسی اش را بسيار زود شروع كرد و بنقد در سن 14 سالگی عضو سازمان جوانان سوسياليستِ آزادِ (Freie Sozialistische Jugend) اسپارتاكيست شده بود. سپس در همين سن در سال 1918 بعنوان كارگرِ آموزشیِ ماشين سازی در شرکت زيمنس شروع به کار کرد و در همانجا نيز در طی انقلاب بعنوان نماينده كارآموزان در شورای کارگرانِ شرکت انتخاب شد.
 ماتيک با شرکت فعال در عمليات انقلابی گوناگون در انقلاب 1918 آلمان، دستگير شدن های متعدد و تهديد به قتل، و هم راستا با چپ و گرايشِ اپوزيسيونِ کمونيست های آلمان راديكاليزه شد. پس از انشعاب حزب کمونيست آلمان KPD (اسپارتاکوس) در هايدلبرگ و شکل گيری حزب کارگران کمونيست آلمان KAPD در بهار 1920، به KAPD پيوست و در سازمان جوانان اين حزب فعال شد و برای نشريه اش قلم زد.

در سال 1921، درسن 17 سالگی، برای مدتی چند برای پيدا كردنِ کار به کلن نقل مکان کرد تا اينكه اعتصابات، شورش ها و دستگيریهای جديد، هر اميد و چشم اندازی برای پيدا كردن كار را از بين برد. در همين شهر بمثابه يك سازمانده و آژيتاتورِِ KAPD  و AAU  فعاليت می کرد، و با فعالين ديگری از جمله با  يان اپل Jan Appel آشنا شد، و اين آشنائی بعدها به همكاری توسعه يافت و سال ها ادامه داشت. در عين حال در همينجا با روشنفکرانی که درAAUE  کار می کردند و قلم می زدند، مانند اتو روله Otto Rühle، ارتباط برقرار کرد.
ماتيک با افت مبارزه راديكال توده ها و اميدهای انقلابی --بخصوص پس از سال 1923-- بعد از سالها بيكاری، در 1926 به ايالات متحده مهاجرت کرد، اما همچنان ارتباطاتش را با KAPD و AAU در آلمان حفظ نمود.
در ايالات متحده ماتيک مطالعات سيستماتيكتری را، بيش از همه در رابطه با مارکس، به پيش برد. علاوه بر اين، انتشار کارِ پايهای هنريك گروسمان تحت عنوان «قانون انباشت و فروپاشی سيستم سرمايه‌داری»[1] نقشی اساسی برای ماتيک ايفا کرد، زيرا گروسمان با اين اثر، تئوری انباشت مارکس که کاملا فراموش شده بود را دوباره به مرکز مباحثات جنبش کارگری آورد. «نقد اقتصاد سياسی» برای ماتيک نه موضوعی صرفاً اقتصادی، بلکه مساله ای بود که عمدتاً در ارتباط مستقيم با تجربه انقلابی خودش مطرح بود. از اين هنگام به بعد او روی تئوری توسعه سرمايه داری مارکس و منطق درونی تضادهای اين سيستم که بطور ناگزيری به بحرانها منجر می گردند، بمثابه اساس تمام انديشههای سياسی درون جنبش کارگران به کار پرداخت.
در اواخر دهه 1920 ماتيک به شيكاگو نقل مکان نمود و در آنجا ابتدا كوشش کرد تا سازمان های گوناگون کارگری را متحد کند. در سال 1931 کوشيد تا «روزنامه كارگر شيكاگو» (Chicagoer Arbeiterzeitung)، را احيا كند كه موفق نشد. اين روزنامهای بود با فرازو نشيبهای سنتی كه زمانی نيز از جمله توسط ژوزف ديتسگن[2] ويراستاری می شد. در همين سال ها برای يك دوره به «كارگران صنعتی جهان» ([3]( IWW كه تنها سازمان اتحاديه ای انقلابی موجود در آمريكا بود پيوست. برغم وجود تفاوت های بخشهای مختلف و متفاوتِ در اتحاديه، اما اين اتحاديه قصد داشت تمام كارگران را در يك اتحاديه بزرگ جمع كند تا بتوان اعتصاب عمومی را جهت سرنگونی سرمايه داری تدارك ديد. اما دوران طلائی اعتصابات مبارزه جويانِ وابلی[4] نقداً در اوايل دهه 1930 بپايان رسيده بود، و تنها خيزش مجدد جنبش بيكاران بود كه باعث رشد کوتاه مدت منطقه ای IWW شد. در سال 1933 پل ماتيک با ارائه پيش نويس برنامه ای برای IWW سعی كرد تا به وابلی ها شالوده «ماركسيستی» محكم تری بر اساس تئوری گروسمان بدهد. با اين وجود، اين كار به وضعيت سازمان بهبود نبخشيد.
پس از تلاش‌هاي بي‌ثمري در جهت اثرگذاري از بيرون بر روي حزب متحد کارگران لنينيست سرانجام ماتيک در 1934 به همراه تني چند از دوستانش ازIWW  و تعدادي از اخراج شدگان از حزب متحد کارگران گروه کمونيست شورائي خودش را تشکيل داد. گروه اخير نشريهای تحت عنوان «نوشتارهای شورائی بين المللی» با سردبيری ماتيک منتشر میكرد كه در طی دهه 1930 همسان نشريه «نوشتارهای شورائی» (Rätekorrespondenz) وابسته به «گروه كمونيستهای بينالملل» (GIC) هلندی محسوب میشد. محتويات اين نشريه شامل ترجمه انگليسی مقالات و مباحثات اروپايی و نيز تحليل‌های اقتصادی و انتقادی سياسی در رابطه با مسائل جاری در آمريكا و ديگر نقاط جهان بود. اين گروه تماس های نزديكی با باقی مانده های گروه های كوچكِ  كمونيستِ چپِ آلمانی و هلندی (يان اّپل و پانه كوك) برقرار و حفظ كرد.
ماتيک بغير از كارِ خودش در كارخانه، نه فقط بخش بيشترِ بازبينی، ويراستاری و كارهای تكنيكی نشريه را انجام می داد، بلكه نويسنده بخش مهمی از نوشته های آن نشريه نيز بود. از ميان معدود كسانی كه مايل به ارائه منظم مقالات بودند، می توان از كارل كُرش نام برد. ماتيک با وی در سال 1935 در ارتباط قرار گرفت و برای سال های زيادی پس از مهاجرت كُرش به آمريكا در سال 1936 بعنوان يك دوست شخصی همچنان باقی ماند.
از آنجا كه «كمونيسم شورائی» اروپايی زير زمينی شد و از سال های 1935 به بعد رسماً «ناپديد» شدند، ماتيک نامِ نشريه را از سال 1938 به «ماركسيسم زنده» (Living Marxism) و پس از 1942 به «نوشتارهای نوين»  (New Essays) تغيير داد.
ماتيک از طريق كارل كُرش و هنريك گروسمان با «موسسه تحقيقاتی» هوركهايمر[5] (كه بعدها بعنوان «مكتب فرانكفورت» معروف شد) نيز ارتباطاتی داشت. در سال 1936 مطالعات جامعه شناسانه وسيعی در ارتباط با جنبش بيكاران آمريكائی برشته تحرير درآورد و برای اين موسسه ارسال داشت. اين نوشته تا انتشارش در سال 1969 در بايگانی انستيتو خاک خورد كه بعد انتشارات «نقد نوين» آنرا منتشر کرد.
پس از شركت آمريكا در جنگ جهانی دوم و پيامدش يعنی تعقيب و سركوب تمام روشنفكران منقد، چپ در آمريكا توسط مك‌آرتيسم تصفيه و نابود شد. ماتيک در اوايل سال های 1950 در مناطق روستائی گوشه گير شد. در اينجا توانست با كارهای گه‌گداری و نيز فعاليت اش بعنوان نويسنده به بقا خود ادامه دهد. در دوره پس از جنگ، او (مانند ديگران) فعاليتهای كوچك، محدود و هرازگاهی داشت، مانند نوشتن مقالات كوتاه برای گاهنامه های گوناگون. 
از سال های 1940 تا اواخر دهه 1950  ماتيک به مطالعه كينز پرداخت و يك رشته دست نوشته و مقالات انتقادی عليه تئوری و عملكرد كينزی نوشت. در اين نوشتهها، تئوریهای ماركس و گروسمان در رابطه با توسعه سرمايهداری برای شناخت نقادانه از پديده ها و مظاهر جديد سرمايه داری را گسترش داد.
با تغييرات عمومی در صحنه سياسی و عروج مجدد افكار انتقادی در سالهای 1960، ماتيک اين كار را حتی پيشتر برد. يكی از اين كارهايش كتاب «ماركس و كينز، محدوده‌های اقتصاد مختلط» (1969)[6] است كه به زبان‌های متعددی ترجمه و منتشر شد و نفوذ زيادی بر جنبش دانشجوئی پسا-68 داشت. كارِ مهم ديگرش در همين دوره كتاب « نقدِ هنريك ماركوزه -انسان يك بعدی در جامعه طبقاتی»[7] بود. در اين كتاب، اين تز را كه پرولتاريا (آنچنانكه ماركس می‌فهميد) در جامعه‌ي پيشرفته‌ي سرمايه‌داری به يك «مفهوم اسطوره ای» تبديل شده است، با قدرت مردود شمرد. با وجودی كه با تحليلِ نقادانه ايدئولوژی حاكم از سوی ماركوزه موافق بود، نشان داد كه تئوری يك بعدی بودن، خود تنها بعنوان يك ايدئولوژی وجود دارد. خودِ ماركوزه متعاقباً تائيد كرد كه نقدِ ماتيک تنها نقدِ جدی ای است كه كتابش دريافت داشته است.
تا سال‌های 1970، مقالات قديم و جديد زيادی از ماتيک به زبانهای مختلف در نشريات گوناگون به چاپ رسيد. در سال تحصيلی 1975-1974 ماتيک بعنوان «پروفسور مهمان» در دانشگاه روسكيلد دانمارك درگير بود. در اينجا، او نقدِ اقتصاد سياسی ماركس، و نيز تاريخ جنبش كارگری را تدريس كرد. بعلاوه بعنوان مرجع انتقادی در سمينارهای متعددی به همراه ديگر مهمانان مانند ماكسيميليان روبل، ارنست مندل، جوآن رابينسون و ديگران شركت جست. در سال 1977 سفر تدريسی اش را به دانشگاه شهر مكزيك به پايان رساند. در آلمان اما فقط دو بار، در سال 1971 در برلين و 1975 در هانوفر سخنرانی كرد.
پل ماتيک در آخرين سال های حياتش موفق شد شنوندگانی در ميان نسل جديد برای ديدگاه هايش بيابد. در سال 1978 مجموعه نسبتاً بزرگی از مقاله های منتخب در طی 40 سال از حيات سياسی اش تحت عنوان «كمونيسمِ ضد بلشويك» منتشر شد.
پل ماتيک در ماه فوريه 1981 در حالی كه تقريباً دستنويس كتاب ديگرش را به پايان رسانده بود درگذشت. اين دستنوشتهها بعد توسط پسرش تحت عنوان «ماركسيسم آخرين پناهگاه بورژوازی؟» منتشر شد.

 


برگفته شده از:



[1] (1929) Das Akkumulations - und Zusammenbruchsgesetz des Kapitalistischen Systems Henryk Grossmann:
 Joseph Dietzgen[2] كارگر و فيلسوف آلمانی كه ماركس از وی بعنوان "فيلسوف طبقه كارگر" نام مي برد.
 [3] ( Industrial Workers of the World ( IWW اين اتحادية كارگری در سال 1905 در شهر شيكاگر در آمريكا تاسيس شد.
 Woobly [4] ووبلی نامی است كه در عموم به اعضا IWW اطلاق می شد و هنوز نيز گاهی مي شود.
 Institut fur Sozialforschung [5] , ماكس هوركهايمر از معروفترين جامعه شناسان و "پدر" مكتب فرانكفورت.     
 Marx and Keynes. The Limits of Mixed Economy  [6]
 Critique of Herbert Marcuse - The one-dimensional man in class society  [7]

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

حضور کارل مارکس در جنبش “اشغال وال استریت”

پیشگفتار 
درچرخه سرمایه جهانی که از نمادی خود گردان برخوردار گشته، و بسان “چیز در خودی” غیر قابل شناخت، گویی کل دنیا را مسخ و جادو نموده است، نقاط عطفی فرا می رسد که پوسته اسرار آمیزش فروریخته و سرشت تضادمندش پدیدار می شود.
در مناسبات سرمایه داری، چنین نقاط عطفی غالبا با ظهور بحران های اقتصادی توام بوده است. آنچه امروز در “بحران سرمایه مالی” نمایان گشته اینست که وجود بحران نه فقط ذاتی روابط سرمایه است، بلکه تعدیل بحرانهای دوران پیشین  نیز بمعنی حذف بحران نبوده و معضل انباشت سرمایه را با شدت و حدت بیشتر و ابعادی عمیقتر از نو بروز داده است.
عجین شدن بحران مزمن کنونی با ظهور جنبشهای اجتماعی جدید در ابعادی جهانی که سلطه انحصاری سرمایه مالی بر روند تولید و بازتولید هستی را به چالش کشیده اند، نشانگر نقطه آغاز نوینی در خرد عمومی است که در صورت تداوم و تعمیقش، قدرت ادراک و ظرفیت برقراری روش جدیدی از زندگی را در نهاد خود دارد.
در عین حال با ترکیدن حباب سرمایه مالی و فروریختن توهم سرمایه “خود ارزش زا”، بسیاری از متفکران دوراندیش سرمایه داری با پی بردن به ساختاری بودن بحران کنونی، درصدد چاره جویی برای خاتمه دادن به روند گسترش گسست بین انباشت سرمایه و ایجاد اشتغال برآمده اند. اقتصاد دانانی که تئوری بحران مارکس را در دوران رونق بعد از جنگ جهانی دوم برای همیشه مدفون کرده بودند، دوباره به مارکس رجوع نموده اند تا بقول خودشان با پی بردن به ماهیت بحران، از نتایج منطقی ناگوارش جلوگیری کنند. (۱)
اما روآوری به مارکس و تجدید چاپ و استقبال از کتاب «سرمایه» در سراسر جهان، و نیز ظهور گروههای مطالعاتی «سرمایه» و موضوعیتش در مباحث عمومی در میادین و اماکن اشغالی “جنبش وال استریت”، درواقع حاکی از امروزی بودن اندیشه های مارکس می باشد.

۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

خصلت کمون

کارل مارکس
مترجم: فرهاد نیکو
 
ماشین دولتی متمرکزی که با ارگان­های فراگیر و پیچیده­ی نظامی، بوروکراتیک، روحانی و قضایی‌اش، چون مار بوآ جامعه­ی مدنی حاضر را در چنبره خود می­گیرد (اسیر می­کند)، ابتدا در دوران سلطنت مطلقه به مثابه حربه­ی جامعه­ی نوپای مدرن در مبارزه برای رهایی از چنگ فئودالیسم، ساخته و پرداخته شد. امتیازات تیولداری اشراف، شهرها و روحانیون قرون وسطی به متعلقات یک قدرت دولتی یگانه تبدیل شدند؛ به نحوی که صاحب منصبان فئودالی جای خود را به مامورین حقوق‌بگیر دولتی دادند، سلاح­ها از کف مُلازِمین قرون وسطایی ملاکین و نظمیه‌های شهروندان به یک ارتش دائمی انتقال یافت، و هرج و مرج بی ‌قاعده و رنگارنگ قدرت­های متعارض قرون وسطایی جای خود را به طرح نظم یافته یک قدرت دولتی با تقسیم کار سیستماتیک و مبتنی بر سلسله مراتب سپرد. انقلاب اول فرانسه که وظیفه­ی پی‌ریزی وحدت ملی (ایجاد یک ملت) را در مقابل خود داشت، ناچار بود هر استقلال محلی، منطقه‌ای، شهری و ایالتی را به کلی در هم شکند. در واقع انقلاب ناچار بود که تمرکز و سازماندهی قدرت دولتی را که سلطنت مطلقه آغاز کرده بود، تداوم بخشد، و حوزه­ی عمل و ملحقات قدرت دولتی، تعداد ابزارها، استقلال آن را از، و حکومت ماورای طبیعی آن را بر جامعه واقعی، آن چه که در حقیقت جانشین حکومت ماورای طبیعی قرون وسطایی و قدیسین آن می­شد، توسعه دهد. هر امر مجزا و کوچکی که روابط گروه­های اجتماعی به وجود آورده بود از جامعه جدا شده، و به مثابه امر دولت، در مقابل و مستقل از جامعه تثبیت شد؛ و آن گاه تحت اداره­ی کاهنان دولتی‌ای قرار گرفت که با سلسله مراتب دقیقا مشخص شده‌ای انجام وظیفه می­کردند.
این غده­ی انگلی [روئیده بر] جامعه­ی مدنی، که خود را قرینه­ی ایده‌آل آن قلمداد می­کرد، تحت حاکمیت بناپارت اول به منتهای بلوغ خود رسید. اعاده­ی سلطنت و حکومت سلطنتی ژوئیه [١٨٣٠] جز تقسیم کار بیشتر چیزی بر آن نیفزود. این تقسیم کار به همان نسبتی که تقسیم کار درون جامعه­ی مدنی امور جدید و در نتیجه عرصه‌های جدید برای عمل­کرد دولت فراهم می­آورد، رشد می­کرد. جمهوری پارلمانی فرانسه و حکومت­های سراسر قاره­ی اروپا، در جریان مبارزه‌شان علیه انقلاب ١٨٤٨، به همراه اقدامات سرکوب­گرانه‌ای که در قبال جنبش توده‌ای آغاز می­کردند، الزاما ابزارهای عمل­کرد و تمرکز این قدرت حکومتی را نیز تقویت می­نمودند. بدین­سان کلیه­ی انقلابات [معاصر]، به جای کنار زدن این بختک مرگ­بار دستگاه دولتی، صرفا آن را کامل­تر کردند. در جنگ قدرتی که بین جناح­ها و احزاب طبقات حاکمه در جریان بود، اشغال، تصرف، کنترل و هدایت این دستگاه عریض و طویل حکومتی، عمده‌ترین غنیمت جنگی طرف فاتح محسوب می­شد. دستگاه دولتی، که بر محور شکل‌گیری ارتش­های دائمی بزرگ، انبوهی از انگل­های دولتی و قرضه‌های هنگفت دولتی استوار بود، در دوران سلطنت مطلقه سلاحی شد در دست جامعه­ی مدرن در مبارزه‌اش علیه فئودالیسم؛ مبارزه‌ای که در انقلاب فرانسه به اوج پیروزی خود رسید. و آن گاه تحت حاکمیت بناپارت اول، مبدل به ابزاری گردید که توسط آن نه فقط انقلاب و تمامی آزادی­های همگانی پایمال شد، بلکه هم­چنین انقلاب فرانسه توانست به خارج از مرزهایش دست بیاندازد و در قاره­ی اروپا به جای سلطنت­های فئودالی، حکومت­های کمابیش از نوع فرانسه ایجاد نماید. در دوران اعاده­ی سلطنت و حکومت سلطنتی ژوئیه، این دستگاه نه تنها به ابزاری در خدمت طبقه­ی متوسط جهت اِعمال قهریِ سلطه طبقاتی­اش تبدیل گردید، بلکه توسط آن و با تخصیص کلیه­ی مقامات نان و آب­دار به خانواده‌های این طبقه، استثمار دیگری به استثمار مستقیم مردم افزوده شد. و سرانجام در دوران مبارزه­ی انقلابی‌ ١٩٤٨ به صورت وسیله‌ای در خدمت قلع و قمع آن انقلاب و سرکوب کلیه­ی آرمان­های رهایی‌بخش توده‌های مردم در آمد. طفیلی دولت، اما، آخرین مرحله­ی تکوین خود را در دوران امپراتوری دوم از سر گذراند. قدرت حکومتی، با ارتشی دائمی‌اش، با بوروکراسی فراگیرش، با روحانیت عوام­فریبش، و با سلطه مراتب قضایی چاکرمنش‌اش، چنان مستقل از خود جامعه رشد کرده بود که حتی یک ماجراجوی مسخره درجه­ی دوم در راس یک دار و دسته از اوباش جنایت­کار و حریص توانست از عهده­ی اداره‌اش برآید. [این جا دیگر دستگاه دولت] به دستاویز "ائتلاف مسلحانه اروپای کهنه" بر علیه دنیای نوینی که انقلاب ١٧٨٩ بنا نهاده بود، نیازی نداشت. [این جا دیگر دولت] ملزم نبود که به صورت ابزار سلطه­ی طبقاتی که از سیستم پارلمانی، یا مرجع قانون­گذار خود تبعیت می­کند، ظاهر شود. [این جا دیگر قدرت حکومتی] منافع حتی طبقات حاکم را هم زیر پا گذاشت؛ طبقات حاکمی که جای نمایشِ پارلمانی‌شان را هیات­های قانون­گذار انتصابی و مجلس سناتورهای حقوق‌بگیر گرفته بود، [و در عین حال] خودشان از طریق آرای عمومی توافق همگانی‌شان را در به رسمیت شناختن ضرورت حفظ "نظم" - یعنی یوغ زمین­داران و سرمایه‌داران بر گُرده­ی تولید کننده - با صدور جواز سلطه­ی بلامنازع دولت اعلام کرده بودند. پشت پرده­ی مندرس نمایش مسخره‌ای از گذشته، کاخی از تبهکاری پنهان می­شد که محل رونق محافل عیش و نوش فساد موجود، جشن پیروزی انگلی‌ترین جناح، یعنی کلاهبرداران مالی، و میدان عرضِ اندام و ولنگاری کلیه­ی آثار ارتجاعی ادوار سابق بود. بدین­سان بود که قدرت دولتی آخرین و کامل­ترین تجلّی خود را در امپراتوری دوم باز یافت. امپراتوری‌ای که در ظاهر امر، پیروزی نهایی قدرت دولت بر جامعه به نظر می­رسید، 

رفرم يا انقلاب


روزا لوگزامبورگ

عنوان بالا _ رفرم يا انقلاب _ مى‌تواند در اولين نظر موجب شگفتى گردد. آيا سوسيال دمكراسى مخالف رفرم اجتماعى است؟ و يا اين كه مى‌تواند انقلاب اجتماعى و دگرگونى نظام موجود را، كه هدف نهايى اوست، در برابر رفرم اجتماعى قرار بدهد؟ مسلما نه!
در حقيقت، در جريان مبارزات روزمره براى رفرم _ به خاطر بهبود موقعيت زحمتكشان در چهارچوب وضع موجود، و به خاطر ضوابط دمكراسى _ تنها يك راه براى سوسيال دمكراسى باقى مى‌ماند. مبارزه‌ى طبقاتى را رهبرى كردن، قدرت سياسى را قبضه نمودن، و الغاى سيستم كار مزدى را هدف نهايى خود قرار دادن.
از نظر سوسيال دمكراسى، ميان رفرم اجتماعى و انقلاب اجتماعى، رابطه‌اى تفكيك ناپذير وجود دارد. به اين معنى كه رفرم اجتماعى، وسيله است و دگرگونى اجتماعى، هدف!
تازه در تئورى برنشتاين است كه ما با تقابل اين دو در جنبش‏ كارگرى مواجه مى‌شويم. و اين چيزى است كه او در مقالاتش‏ تحت عنوان «مسايل سوسياليسم»، در روزنامه‌ى «عصر نوين»، 98_1897، و هم چنين در كتابى به نام «شرايط لازم براى سوسياليسم»، مطرح كرده است. تمام اين تئورى، در عمل به چيزى جز اين نصيحت منتهى نمى‌شود كه از دگرگونى اجتماعى _ يعنى هدف نهايى سوسيال دمكراسى _ اجتناب گردد و رفرم اجتماعى _ كه وسيله‌اى در مبارزه طبقاتى است _ به هدف تبديل گردد. برنشتاين به گوياترين و تندترين لحن، نظرات خود را فرموله كرده و مى‌گويد: "هدف نهايى هرچه باشد، براى من چيزى نيست. اين جنبش‏ است كه همه چيز است."
البته از آنجايى كه هدف نهايى سوسياليسم، تنها عامل تعيين كننده‌اى است كه جنبش‏ سوسيال دمكراسى را از دمكراسى بورژوايى و راديكاليسم آن متمايز مى‌سازد و جنبش‏ كارگرى را به جاى تلاش‏ براى نجات نظام سرمايه دارى، به يك مبارزه‌ى طبقاتى عليه اين نظام و براى از بين بردن آن وامى‌دارد، در اين صورت سئوال در مورد مساله‌ى «رفرم يا انقلاب» _ به مفهومى كه نزد برنشتاين مطرح است _ براى سوسيال دمكراسى مساله‌ى هستى يا نيستى مى‌شود. در تحليل نهايى، مباحثه با برنشتاين و طرفدارانش‏ بر سر اين يا آن نحوه‌ى مبارزه و اين يا آن تاكتيك نيست، بلكه بر سر تمام موجوديت جنبش‏ سوسيال دمكراسى است.
شناخت اين مساله براى كارگران، اهميتى مضاعف دارد. زيرا اتفاقا در اين جا نقش‏ برنشتاين و نفوذ او در جنبش‏ مطرح است؛ و اين گوشت و پوست اوست، كه به معرض‏ فروش‏ گذاشته مى‌شود. جريان فرصت طلب حزبى‌اى كه برنشتاين به لحاظ تئوريك فرموله مى‌كند، جز كوششى ناخودآگاهانه به اين منظور كه تفوق عناصر خرده بورژوايى وارد حزب شده را تضمين نمايد و پراتيك و اهداف حزب را با نظرات آنان منطبق سازد، نيست. از طرف ديگر، سئوال در مورد رفرم يا انقلاب، مربوط به هدف نهايى جنبش‏ و خصلت پرولترى يا خرده بورژوايى جنبش‏ كارگرى است.

تشییع جنازهٔ پابلو نرودا

ریکاردو گاریبای:

مراسم تشییع جنازه از خانهٔ شاعر آغاز می‌شود. خانه‌ئی که در آن جسد در برابر همسر بیوه و خواهرانش آرمیده است. آئین شبِ احیا برای مرده در وسط اتاقی غرق در آب و گِل و شُل انجام پذیرفته است؛ اتاقی که روزگاری کتابخانهٔ شاعر بود. کتاب‌ها و مدارک و کاغذها به‌‌همراهِ میز و صندلی‌ها در آب و گِل غوطه‌ورند. روز قبل ارتش با برگرداندنِ مسیر نهر آبی به‌‌داخل خانه، آن را به‌‌آب بسته‌اند و هر‌چه را که جلو چشمشان آمده درهم شکسته خُرد کرده و خانه را غرقه در آب رها کرده‌اند.
گروهی از دوستان شاعر تابوت را حرکت می‌دهند. تنها سفیر مکزیک و چند تن دیگر برای همراهی بیوه و خواهران نرودا حضور پیدا کرده‌اند!
کسی موضوع را می‌پرسد. به‌او گفته می‌شود: «پابلو نرودا.» «چی!؟»
«بله، آقا، پابلو نرودا». و مطلب به‌آرامی منتشر می‌شود. و نام، درها و پنجره‌ها را می‌گشاید. در مغازه‌هایِ نیمه باز ظهور می‌یابد، از تیرهای تلفن با کارگرانی که روی آن‌ها مشغول کارند پائین می‌آید، اتوبوس‌ها را متوقف و آنها را خالی می‌کند، و مردم را دوان دوان از خیابان‌های دوردست به‌این سوی می‌کشاند. مردمی که فرا می‌رسند چشم‌های‌شان پر از اشک است و هنوز امیدوارند که خبر واقعیّت نداشته باشد. نام، همچون معجزه‌تی از خشم دارد در صدها وصدها نفر از مردم پدیدار می‌شود. مردان، زنان، کودکان، و تقریباً همگی بی‌چیز و فقیر کم و بیش همگی از زاغه‌نشینان سانتیاگو... هر یک از آنها اکنون دارد پابلو نرودا می‌شود.
ما صدای همهمه‌ئی خاکستری را از کفش‌های معمولی می‌شنویم، بوی غبار لایتناهی را می‌شنویم، روی چشم‌های‌مان بغض فرو خوردهٔ هزاران گلو را حس می‌کنیم که آمادهٔ انفجار است.
سپس صدایی می‌شنویم، محجوب، نیم‌ گرفته و شرم‌آلوده، که نهانی مویه می‌کند: «رفیق پابلو نرودا»- و پاسخی می‌شنویم از کسی که می‌گوید: «نگو که من این را گفتم»- «اینجاست اکنون و همیشه.» 

تزهائی دربارهٔ فوئرباخ

مانند بیش‌تر آثار کلاسیک مارکسیستی، اخیراً ترجمه‌ئی از بخش نخست «ایدئولوژی آلمانی»، شامل «تزهائی دربارهٔ فوئرباخ»، به‌زبان فارسی منتشر شده است که شتابزده و نادقیق است. «ایدئولوژی آلمانی»، برای مارکس و انگلس، تسویه حسابی قطعی با بنیادهای ایده‌آلیستی فلسفهٔ کلاسیک بود؛ از این رو برای درک بنیان فلسفی سیستم فکری مارکس اهمیتی بسزا دارد. به‌ویژه «تزهائی دربارهٔ فوئرباخ» که با همه کوتاهی و فشردگی خویش، در حکم سنگ بنای یک بینش فلسفی جدید دربارهٔ زندگی و جهان است. با توجه به‌اهمیت فلسفی «تزها» - که پس از مرگ مارکس، برای نخستین بار با اصلاحاتی توسط انگلس در سال ۱۸۸۸ منتشر شد – ترجمهٔ جدیدی از آن‌ها پیشنهاد می‌شود. اساس این ترجمه متنی است که Ed. Sociales پاریس در ۱۹۶۸ منتشر کرده است. مطالب داخل [ ] افزودهٔ مترجم فارسی است.

۱
نقص اصلی ماتریالیسم همهٔ فیلسوفان تاکنون (از جمله فوئرباخ) این است که شیی، واقعیت، جهان محسوس، در آن‌ها فقط به‌صورت عین یا نگرش به‌طور ذهنی درک می‌شود، نه به‌صورت فعالیت بشری مشخص، یا پراتیک. این نشان می‌دهد که چرا جنبهٔ فعال [واقعیت]، برای مخالفت با ماتریالسم، توسط ایده‌آلیسم بسط داده شد البته فقط به‌صورت انتزاعی چرا که ایده‌آلیسم طبعاً فعالیت واقعی و مشخص را چنان که هست نمی‌شناسد. فوئرباخ در پی اعیان مشخص، واقعاً متمایز از اعیان اندیشه، است. ولی خودِ فعالیت بشری را چون فعالیت عینی نمی‌نگرد. به‌همین دلیل، در کتاب «ذات مسیحیت» فقط فعالیت نظری [تئوریک] را فعالیتی اصالتاً بشری می‌گیرد و درک خود از پراتیک را به‌شکلی از تظاهر حقیر جهودوارانهٔ آن محدود می‌کند. از این‌جاست که وی اهمیت فعالیت «انقلابی» اهمیت فعالیت «علمی‌ - انتقادی» را در نمی‌یابد.
۲
این مسأله که آیا اندیشهٔ بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه، مسأله‌ئی نظری نبوده بل مسأله‌ئی عملی است. در پراتیک است که انسان باید حقیقت، یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را، این‌جا و اکنون[۱]، اثبات کند. مناقشه دربارهٔ واقعیت یا بی‌واقعیتی اندیشه‌ئی جدا از پراتیک، صرفاً مسأله‌ئی آخوندی است. 

این دو تلگراف به‌مناسبت اول ماه مه خطاب به‌کارگران ایران واصل شده است:

کارگران ایران
کارگران فولادسازی ایتالیا درودهای برادرانهٔ خود را به‌مناسبت جشن اول ماه مه به‌کارگران ایرانی تقدیم داشته، امیدوارند که کارگران، زنان، دهقانان و اقلیت‌های قومی ایران بتوانند آزادی‌های کامل سندیکائی و دمکراتیک را برای خویش تحصیل کنند، و با همکاری برادرانه بین سازمان‌های کارگری به‌استقرار صلح بین خلق‌ها دست یابند.
دبیرخانه ملی فدراسیون
کارگران فولادسازی ایتالیا – رُم
از پاریس،
به‌مناسبت اول ماه مه کنفدراسیون دمکراتیک کار فرانسه CFDT آرزو می‌کند که کارگران ایران در ایجاد یک سازمان سندیکائی نیرومند، واحد و مستقل با موفقیت کامل قرین باشند. سازمان سندیکائی باید حفظ دستاوردهای کارگران را تضمین کند و با قاطعیت در پی کسب دستاوردهای نوین باشد. CFDT همبستگی بین‌المللی خود را با کارگران ایران تجدید می‌کند و مخالفت خود را با سیاست‌هایی مثل محاصره اقتصادی که استقلال ایران را در مقابل بلوک‌ها بخطر می‌اندازد ابراز می‌دارد. CFDT آرزو می‌کند که مسألهٔ گروگان‌ها هر چه زودتر از طریق مذاکره حل شود.
ژاک شِرِک
نایب دبیرکل، مسؤول بخش بین‌المللی