از: تونی
آندره آنی
برگردان : ب . کیوان
در تاریخ اندیشه سوسیالیستی، می توان به طور شکلواره ای سه نمود بزرگ سوسیالیسم، سه «مدل»به مفهوم بسیار وسیع اصطلاح را که در قرن 19 به وجود آمدند و تا عصر ما ادامه یافتند، متمایز کرد.نخستین مدل استوار بر همیاری است. زحمتکشان در تعاونی ها سهیم اند. آن ها کارفرمایان این تعاونی ها می شوند.خدمات مشترک را به شکل دو جانبه سازمان داده و اتحادیه ها را بر پایه خود صنعت تشکیل می دهند. هر یک از آن ها نمایندگانی به مجلس منافع ملی می فرستند. در سطح سر زمینی آن ها «کمون» هایی به وجود می آورند که برای تشکیل دادن یک ارگانیسم سیاسی برای کارکردهای کرانمند متحد می شوند. بازار و رقابت باقی می مانند، اما قیمت ها دیگر قیمت های بازار سرمایه داری نیستند که سود کارفرمایان را گرد آورند: و رقابت نظام مند است. پرودون تئوری پرداز اصلی این سوسیالیسم است. (1) این سوسیالیسم نسل شمارمندی دارد. (2) سوسیالیسمِ خود مدیریت یوگوسلاوی از آن الهام می گیرد.
دومین مدل برنامه ریز است. وسیله های تولید در مالکیت
اجتماعی است. واحدهای تولید دیگر فرآورده های شان را مبادله نمی کنند. اماوظیفه
های تولید را برحسب برنامه تقسیم می کنند. بازار در این مدل ناپدید می شود. یک
ارگانیسم مرکزی از نوع اداری جانشین آن می گردد. دولت در سطح سرزمین (یا آن
چه که از آن باقی می ماند) متمرکز است. نخستین روایت این مدل را پیش از آن که مارکس
و انگلس آن را دوباره فرمول بندی کنند، نزد سن سیمون و اندیشمندان
کمونیست می یابیم . سیستم شوروی به آن واقعیت تاریخی می بخشد و به نوبه خود الهام
بخش برخی مدل های تئوریک سوسیالیسم می شود. (3) مانند سوسیالیسم کوک شورت و
کوتریل و آلبرت و هانل ...
سومین مدل، سوسیالیسم دولتی با بازار است، وسیله های تولید
توسط مؤسسه های دولتی به کار برده می شوند و تولید سود می کنند، اما آن ها به نحو
دیگری توزیع می شوند. بازار و رقابت به طور وسیع حفظ شده اند. دولت کم یا بیش از
اصول دموکراسی لیبرالی پیروی می کند. در میان بنیان گذاران آن، می توان از لویی
بلان نام برد. این مدل که تا اندازه ای با آفرینشِ بخش عمومی در شمار معینی از
کشور های غربی واقعیت یافته، امروز توسط بسیاری از تئوری پردازان «سوسیالیسم
بازار» دنبال شده است.
تمام سنت مارکسیستی بر این گمان بوده است که تنها مدل دوم
در واقع مارکسیستی است و این مدل است که کمونیسم را از رفومیسم (جلوتر خواهیم گفت
پروژه کمونیستی را از پروژه سوسیال –دموکرات )متمایز می کند. هدف این مقاله ثابت کردن این نکته
است که مارکس و انگلس در واقع هر سه مدل را البته برای مرحله های
گوناگون ساختمان کمونیسم تأیید کرده اند: برای دومین دوره پس از کسب قدرت توسط
پرولتاریا (دوره گذار) آن ها سوسیالیسم بازار را نزدیک به سومین مدل بررسی کردند؛
و تنها برای دوره دوم (دوره سوسیالیسم به معنی خاص کلمه) است که آن ها گذار به مدل
برنامه ریزی کامل را که بازار را لغو می کند، می ستودند. البته، برای خود این دوره
دوم، آن ها از سوسیالیسم دولتی برنامه ریز به منظور باز اندیشی آن در روحیه نخستین
مدل دور می شوند. بنابراین، این جا سهم انگلس قطعی است. در تقسیم کار بین
دو بنیان گذار مارکسسیم، این انگلس است که اغلب وظیفه معرفی کردن جامعه
آینده ،البته، با تکیه بر نشانه های شمارمند مارکس، اما در پرتو تفسیر کردن و
ادامه دادن آن، می پردازد. وانگهی پس از مرگ مارکس، این انگلس است
که نقد کردن دیگر مفهوم ها ، مشخص کردن مفهوم نوشته های گذشته شان،توضیح دادن موضع
مشترکشان را برعهده می گیرد. هم چنین این انگلس است که به شمار معینی اصلاح
های با اهمیت زیاد دست می یازد. با این همه، به ویژه این از اوست که ما مسئله «از
یک سوسیالیسم تا سوسیالیسم دیگر» را دنبال خواهیم کرد.
برنامه مانیفست، سوسیالیسم دولتی بازار
اگر خوب توجه کنیم، این برنامه بسیار مشهور به دوره گذاری
مربوط است که اقتصاد مختلط، نیمه سوسیالیستی، نیمه سرمایه داری را در بر می گیرد.
در واقع، پس از «پیروزی دموکراسی» مالکیت بورژوایی لغو نشده است، بلکه رفته رفته
جایش را به مالکیت دولتی سوسیالیستی می دهد. در آغاز دولت سوسیالیستی تنها اعتبار
را (که مارکس و انگلس به طور مبهم نقش کلیدی آن را در اقتصاد پولی
پیش بینی کردند) که به بانک ملی سپرده شد، در اختیار می گیرد که از انحصار یگانه
همه وسیله های حمل و نقل و شمار معینی از کارخانه ها بهره مند است. چگونه و چرا
این گذار تاریخیِ مالکیت سرمایه داری به مالکیت عمومی انجام می گیرد؟
در باره این موضوع باید جزوه انگلس: «اصول
کمونیسم» را خواند که به اختصار مقدم بر آن چیزی است که در شماره (5) [یادداشت
ها] در بیان آمده، البته می دانیم بنابر نامه ای که او خطاب به مارکس
نگاشت... گذار به سه شکل انجام می گیرد: دولت پرولتاری برخی از مؤسسه های سرمایه
داری را سلب مالکیت می کند و هم چنین روی دیگر اقدام ها برای کاهش دادن مالکیت
سرمایه داری، به ویژه مالیات تدریجی، مالیات بر ارث و حذف ارث میان قوم و خویش ها
(برادران، نوادگان و غیره)تکیه می کند. هم چنین با مبلغ هایی که بدین ترتیب به دست
می آید، می تواندمؤسسه هایی را خریداری یا ایجاد کند. بنابر این، با این اقدام های
گام به گام است که سوسیالیسم پیشرفت می کند.
یک دلیل اقتصادی در این امر وجود دارد. همان طور که مانیفست
در این باره می گوید: گذار به سوسیالیسم باید «در شرایط تولید بورژوایی» انجام
گیرد. به بیان دیگر، تنها آن جا است که اجتماعی شدن نیروهای تولیدی تا اندازه ای
پیش رفته است. (نه در شرایط کشاورزی خرده پا یا صنعتگری پیشه ورانه) واین تنها در
مقیاسی که دولت انگیزش قوی برای این اجتماعی شدن فراهم می آورد، پیشرفت می کند
(باز هم مسئله عبارت از آن چه که مانیفست می گوید «افزایش دادن به غایت شتابمند
نیروهای تولیدی») . با همه این ها می توان نتیجه گرفت که دگرگونی سوسیالیستی فقط
مسئله رابطه نیروهای سیاسی نیست، در صورتی که واژگون کردن قدرت سیاسی یک ضرورت
است، آن چه که هواداران پرودون آن را تشخیص ندادند - ، بلکه هم چنین واقعیت
مبارزه اقتصادی بین دو سیستم است. اصول کمونیسم بی اختصار آن را در اقدام
دیگری که از این قرار اعلام شده، بیان می کند: «سلب مالکیت تدریجی از مالکان ارضی،
مالکان کارخانه ها، سلاطین راه آهن و دریانوردان بازرگانی، در بخشی از راه رقابت
که توسط صنایع دولتی و در بخشی از راه ملی کردن ها برپایه پرداخت غرامت، به اجرا
در می آید. (6)
در طی این گذار که می تواند پیش از فراهم آمدن همه شرایط
اقتصادی به درازا بکشد- بازار به طور کامل باقی می ماند. در واقع، بازار کار تا
اندازه ای از بین رفته است، زیرا رقابت از راه قیمت ها بین زحمتکشان درون بخش
دولتی ناپدید می گردد و مالکان کارخانه ها به پرداختن همان مزد های مؤسسه های
دولتی وادار شده اند (این چهارمین اقدام در اصول کمونیسم اعلام شده است). و این به
همان اندازه فشاری را که توسط بیکاری وارد می شود، از بین می برد. دولت پرولتاری
کار را برای همه فراهم می آورد. در مورد زحمتکشان بخش دولتی، باید گفت که آن ها از
حالت مزدبران بیرون می آیند، زیرا توسط نمایندگان سیاسی خود به مالکان شریک مؤسسه
های ملی شده تبدیل می شوند و دیگر اضافه ارزش برای دیگران تولید نمی کنند. بنابر
این، کرانمندی ها که برای بازار فراهم آمده ، علیه سرمایه داری نقش ایفا می کند و
طرح برنامه می تواند شروع به پدیدار شدن کند.
برنامه کمونیستی : سوسیالیسم برنامه ریز
سوسیالیسم بازار فقط یگ گذار به سوسیالیسم برنامه ریز
(نخستین فاز یا فاز پایینی جامعه کمونیستی است. ما این جا نشانه هایی را می یابیم
که توسط نقد مارکسی برنامه گوتا (که فقط یادداشت های حاشیه ای هستند که
برای نشر اختصاص نیافته اند) وبه ویژه قطعه های مشهور آنتی دورینگ فراهم
آمده اند. هیچ تردیدی نیست که این سوسیالیسم، بازار را از بین می برد و سازمان دهی
آگاهانه برنامه ریزی شده را جانشین آن می کند. البته، ما با این عبارت ها که بارها
تفسیر شده اند، آشناییم: «همینکه جامعه وسیله های تولید وشغل ها را برای تولید بی
میانجی اجتماعی شده به تملک در می آورد، کار هر کس، هر قدر متفاوت از خصلت ویژه
فایده مندی اش باشد، به یک باره و به طور مستقیم کار اجتماعی می شود. بنابر این،
کمیت کار اجتماعی که فرآورده را در بر دارد، نیاز ندارد بنابر تغییر راستا تأیید
شود: آزمون روزانه نشان می دهد که چه مقدار کار به طور متوسط لازم است. جامعه تنها
می تواند حساب کندکه چند ساعت کار در ماشین بخار، در هکتولیتر گندم واپسین محصول،
در سه متر مربع پارچه از کیفیت معین وجود دارد (...) این ها، رویهمرفته، نتیجه های
چیز های گوناگون مورد مصرف اند که بین آن ها و در رابطه با کمیت های کار لازم برای
تولید شان که برنامه را مشخص می کنند، سنجیده شده اند. افراد خیلی ساده همه چیز را
بدون دخالت «ارزش» مشهور تنظیم می کنند. (7)
از این رو، رقابت و قیمت ها توسط بازار از بین می روند.
ارزش به طور مستقیم در ارتباط با کمیت کار در بیان می آید، این چیزی است که به
بتوارگی (فتیشیسم) کالا پایان می دهد.
ما باید این جا دو چیز را یادآور شویم: این برنامه برنامه
ریز تنها هنگامی می تواند عملی شود که همه وسیله های تولید به تملک جامعه در آید؛
و «تولید بی میانجی، اجتماعی شود» . یعنی در مقیاس بزرگ ، در سطح های بهره وری
بالا تولید شود. سر انجام، هدف رسیدن به فرمانروایی آگاهانه کارکرد اقتصادی ، در
جا و مکان این نیروهای کور است که بر تولید تجاری فرمانروایند. چگونه این هدف تحقق
پذیر است؟ به آن باز خواهیم گشت.
اصلاح کردن برنامه : بازگشت به شکل سوسیالیسم مشارکتی
این سوسیالیسم برنامه ریز از مسئله های ترسناک سر بر می
آوردکه مارکس و به ویژه انگلس با آن برخورد کردند و این آن ها را به
تدارک دیدن آن چه که می توان آن را اصلاح هایی نامید که به تمامی اهمیت نخستین
دارند، رهنمون می شود.
نخستین مسئله ، مسئله مشارکت واقعی زحمتکشان در طرح ریزی
برنامه و مدیریت واحد های تولیدشان است. انگلس به خوبی از مشکل آگاه بود:
«مسئله مشترک تولید نمی تواند توسط افراد آن طور که امروز هستند، تحقق یابد»...(8)
بنابر این واقعیت، سوسیالیسم برنامه ریز (سوسیالیسمی که باکونین
آن را به گونه ای که «فرمانروایی دانشمندان و کار شناسان») است، اعلام کرد، خطر
موکول کردن موضوع به زمان دور دست است، هنگامی که تقسیم کار به تمامی حذف شده
باشد. اکنون در «اصول کمونیسم» می توان خواند: «آموزش و پرورش باید با شتاب جوانان
را مستعد انتقال یافتن از یک شاخه به شاخه دیگر صنعت برحسب نیاز های جامعه و تمایل
های خاص شان سازد». (9)
این جا است که موضوع مورد بحث بسیار اتو پیایی به نظر می
رسد. چگونه باید تصور کرد که یک کارگردر وضعیت «چند فنی» بتواند با اراده پیشه اش
را تغییر دهد؟ مارکس و انگلس هرگز از این اتوپی چشم نپوشیدند. چیز
کم تر از اتوپیک اندیشه یک کارگر است که یک شناخت کافی از مدیریت واحد تولیدش، حتا
مدیریت برنامه ریزی شده یک اقتصاد ملی را دارد و کاهش این تقسیم کار ( بین تولید و
مدیریت) به درستی یک دگرگونی انقلابی را نشان می دهد.
مشکل دوُم ، مشکل استقلال نسبی واحد های تولید است. مارکس
و انگلس هرگز آن را رویارو مورد بحث قرار ندادند؛ امُا کاملاً به این
اندیشیدن تکیه کردند که آن ها از ضرورت آن آگاهند. آن چه که تغییر کلی شان را در
باره مسئله شرکت های تعاونی توضیح می دهد، نمی توان روشن تر در بیان نامه گشایش
انجمن بین المللی زحمتکشان (1864) و «جنگ داخلی در فرانسه» 1871 در بیان آورد. آن
ها پس از این که با [شرکت های تعاونی] به عنوان این که به روحیه خرده بورژوازی
مربوط اند، مبارزه کردند، از این پس هوادار آتشین آن ها شدند. امُابرای چه دوره؟
نخست بدون چون و چرا برای دوره گذار. مارکس در سومین
کتاب کاپیتال از آن در این عبارت ها صحبت کرد «در درون شکل قدیم [مالکیت خصوصی]،
کارخانه های تعاونی کارگران نخستین شکل این گسست را نشان می دهند، هر چند آشکارا
آن ها راباز تولید می کنند و نمی توانند در سازمان واقعی شان همه نقص های سیستم
موجود را باز تولید نکنند. البته، در این شرکت های تعاونی تضاد بین سرمایه و کار
از بین رفته است» (10) بنابر این، او در مقیاس معینی با چشم اندازی در پیوند است
که پرودون از آن دفاع کرده است حتا از پرودون اندیشه سرمایه گذاری
توسط اعتبار را اقتباس می کند: «این سیستم اعتبار که پایه اصلی تبدیل تدریجی مؤسسه
های سرمایه داری به شرکت های سهامی را تشکیل می دهد، وسیله توسعه تدریجی مؤسسه های
تعاونی را در مقیاس کم یا بیش ملی فراهم می آورد.(11)
... بنابر این، دولت پرولتاری دیگر فقط مؤسسه های
دولتی را به وجود نمی آورد، بلکه گسترش شرکت های تعاونی را نیز تشویق می کند. نه
آن طور که لا سال می خواست مبلغ هایی (توهمی که در دولت بورژوایی بیسمارک
رواج داشت) یا سرمایه هایی (آن طور که در مؤسسه های دولت سرمایه داری متداول است)
برای آن ها فراهم آورد، بلکه هم چنین محیط مناسبی به ویژه در زمینه اعتبار برای
شان فراهم کند.
هنگامی که همه سرمایه داران (به احتمال با جبران خسارت) سلب
مالکیت شده یا در رقابت مغلوب شده و شرکت های تعاونی همه فضای اقتصادی را تسخیر
کرده باشند، پایان این روند چه خواهد بود؟ آیا این شرکت های تعاونی به نفع مالکیت
مشترک از بین خواهند رفت، واحد های ساده تولید به تولید اجتماعی شده (که لنین
آن را به عنوان نوعی کارتل بزرگ درک می کرد) تبدیل می شوند؟ این قطعه از کتاب «جنگ
داخلی در فرانسه» به هیچ وجه در این راستا سیر نمی کند: «اگر تولید شرکت تعاونی
دام و نیرنگ باقی بماند، اگر ضروری است که سیستم سرمایه داری را روبید، اگر مجموع
انجمن های تعاونی باید تولید ملی را برحسب برنامه مشترک تنظیم کنند و بدین ترتیب
آن را زیر نظارت خود در آورند و به هرج و مرج دایمی و تشنج های دوره ای که سرنوشت
ناگزیر تولید سرمایه داری اند، پایان دهند، این اربابان، وگر نه کمونیسم، چه بسا
«ممکن» کمونیسم خواهد بود». (12)
. . . در مجموع، سوسیالیسم (نه به عنوان فاز گذار، بلکه به
عنوان فاز فرودین جامعه کمونیستی) شرکت های تعاونی به علاوهِ برنامه خواهد بود. ما
بیش از آن را نمی توانیم، امُا می توانیم آن چه را که این معنی می دهد، نتیجه
بگیریم. کارگران مالکان وسیله های تولید در دو سطح خواهند بود- شرکت تعاونی و برنامه
– که به دو سطح دموکراسی مربوط اند. مارکس و انگلس
به انتقاد کردن از شرکت های تعاونی ادامه می دهند، البته، تا آن اندازه که آن
ها منافع خاص شان را دنبال می کنند، به وسیله بازار تنظیم می شوند، برحسب انباشت
خاص خودو اتفاق های این بازار غنی یا فقیر می شوند.
هر چند مارکس و انگلس به مدل تمرکز زدا
گرویده بودند، از سوی دیگر، ما تأیید های محکم آن ها را در سطح سیاسی داریم، و این
جا انگلس است که روی تحلیل و داوری مثبت تکیه می کند که مارکس در
باره نهاد های سیاسی کمون پاریس بیان کرده است که فاصله های اش را نسبت به
تمرکز کارکردهای سیاسی که می بایست نتیجه برنامه اقتصادی رهبری کننده باشد،
نگهمیدارد. او نخست در 1885این عقیده را که آن ها نخستین جمهوری فرانسه را به عنوان ادامه
دهنده کار متمرکز کننده سلطنت مطلقه وانمود کردند، اصلاح کرد. در واقع، در همان
حکومت ژاکوبن، کمون ها، ناحیه ها، بخش ها از استقلال گسترده اداری برخوردار
بودند و این درون یک جمهوری یگانه و تقسیم ناپذیر رونما شد. (13) بناپارت،
پس از 18 برومر آزادی های محلی را از میان برمی دارد و فرماندهی حکومتی را
جانشین شان می سازد. چند سال بعد انگلس در 1891 در مقدمه خودبر چاپ جدید
«جنگ داخلی در فرانسه» در برنامه انتخاباتی کلمانسو از آن فراتر می رود:
قانون اساسی کمونی «شکل سیاسی دیکتاتوری پرولتاریا» است، آن چه که او آن را در
نقدش از برنامه ارفورت تأیید می کند. (14)
. . . این موضع گیری به نفع تمرکز زدایی سیاسی – در چارچوب یک جمهوری «یگانه
و تقسیم ناپذیر» بود (15)
. . . به نظر می رسد، این تحول دریافت های مارکس و انگلس
را در آن چه که مربوط به سازمان دهی اقتصادی جامعه آینده است تأیید و تقویت می
کند.
امروز در باره این مدل های سوسیالیسم در نزد بنیان گذاران
مارکسیسم و دوره بندی شان چه می توانیم بیندیشیم؟
دوره گذار
جامعه گذار بنابر این نوشته ها ترسیم می شود، می تواند بدین
ترتیب توصیف شود:
الف – چندین شکل مالکیت وجود
داشت. آن جا که نیروهای تولیدی کم رشد یافته اند، کم اجتماعی شده اند، (کشاورزی
کوچک، پیشه وری، تجارت کوچک، نیمه مؤسسه های صنعتی یا خدمات) سوسیالیسم هنوز با
واقعیت یافتن بسی فاصله دارد. البته، خود سرمایه داری که در شکل «اجتماعی شده»
شرکت های سهامی اش بود، از بین نرفته است، بخش سوسیالیستی با آن وارد رقابت می شود
و باید نخست با سلاح های اقتصادی اش بر آن غلبه کند. مسئله هنگامی بسیار پیچیده
است که صنعت مدرن هنوز در حالت های مبهم یا اندک رشد یافته است. زیرا در این صورت
به وجود آوردن یک بخش اجتماعی شده و وام گرفتن هر آن چه که می توانداجتماعی شده
باشد از سرمایه داری با شمار معینی از دگرگونی های مربوط به نه فقط رابطه های اجتماعی،
بلکه هم چنین سازمان دهی تولید بسیار دشوار است.
ب – با این همه، داخل کردن یک بخش سوسیالیستی حتا در مقیاس
بزرگ کافی نیست. باید از دوره گذار شمار معینی از جنبه های بازار سرمایه داری را
محدود کرد و بازار کار را آغاز نهاد. به ویژه یک قانونگذاری کار الزام آور لازم
است و این امروز ما را به سیستم جمعی بیمه های اجتماعی فرا می خواند. درست این
چیزی است که زیر فشار مبارزه های طبقاتی در کشور های غربی به ویژه پس از جنگ دوم
جهانی انجام گرفته است که می توان آن ها را به عنوان «عنصرهای سوسیالیسم» نگریست.
البته، این امر نسبت به آن چه که مارکس و انگلس بررسی کردند، از این
قرار یک کنش بسیار اراده گرایانه برای در هم نوردیدن رقابت میان کارگران باقی می
ماند. این را می دانیم که این محدودیت بازار کار طی ویرانگری بر پایه سیاست های نو
لیبرالی است. می توان اندیشید که یک چنین برنامه اجتماعی برای این که سوسیالیسم
بتواندروزی بر آن چیره شود، باید به شیوه تدریجی به کار برده شود ولی با این همه
به تحلیل می رود، زیرا کلید رقابت «صادقانه» بین بخش سوسیالیستی و بخش سرمایه داری
است.
پ – بخش سوسیالیستی می تواند به تدریج جایگزین شود، امُا می
بایست با شتاب به آستان نقد برسد. وگرنه نخواهد توانست نسبت به بخش سرمایه داری
کیفیت های لازم را داشته باشد. در این باره «اقتصاد مختلط» هرگز به این آستان نقد
در کشورهای غربی نرسیده است. (16) به استثنای دوره کوتاهی که بعد فرا رسید.
. . . مسئله در دوره شرکت های فراملی هنوز اساسی تر است.
نمی بینیم چگونه یک کشور سوسیالیستی خواهد توانست بر شرکت های این چنین نیرومند
برتری یابد که کمیت های زیادی از سرمایه هایی را که از سرمایه گذاران همه کشورها
سرازیر می شود، در اختیار دارند، مگر این که آن ها به مؤسسه های تا این اندازه
نیرومند مجهز نباشند. این جا دشواری اندازه نمودار می گردد که مارکس و انگلس
به آن توجه نکردند، زیرا آن ها به برهان آوری در چارچوب یک اقتصاد ملی ادامه
دادند. ولی با این همه، آن ها زایش شرکت هایی را که در بازار جهانی فعالیت می
کنند، پیش بینی کردند. اگر کشور مورد بحث وسیله تأمین سرمایه چنین مؤسسه را بدون
دعوت از سرمایه های خصوصی ندارد، به علاوه اگر برای در اختیار داشتن همه برگ های
برنده لازم به اتحادهای سرمایه دارانه بنابر رقابت های سرمایه داری هدایت شود، آیا
بخش سوسیالیستی تابع منطق و نیاز های این سرمایه های خصوصی نخواهد بود؟
ت – آیا بخش سوسیالیستی از مؤسسه های دولتی تشکیل می شود؟ چیزی
که هم زمان به آن چه که در کشورهای غربی انجام گرفته، می پیوندد، ولی با این همه
در حال از بین رفتن است (اغلب مؤسسه های ملی شده خصوصی شده اند. دولت سهم گویای
سهام را حفظ می کند) چیزی که امروز به زیستن در چین ادامه می دهد و آن چه که توسط
مدل های معین سوسیالیسم بازار از آن ستایش شده است. مارکس و انگلس
در راستای دیگری سمت گیری کرده اند. با وجود این، بی آن که راستای نخست (راستای
برنامه مانیفست) رد شده باشد. بخش اجتماعی شده از شرکت های بزرگ تعاونی تشکیل شده
که توسط کارگران شان، البته زیر نظارت دولت پرولتاری، دولتی که اعتبار را از راه
بانک ملی در اختیار دارد، اداره می شود.
چیز زیادی برای گفتن در باره چنین چشم انداز وجود دارد. درس
های تاریخ چندان تشویق کننده نبوده اند. البته، شاید به خاطر این است که کوشش ها
زیاد نپاییده اند. (17) من به کوشش کم بنیه در جریان پروسترویکا می اندیشم.
. . . مدل های تئوریک گوناگون سوسیالیسم راه حل مناسب جستجو
کرده اند. به عقیده من آن ها آفرینش نهادی واقعی را لازم می دانندکه می توان مقدمه
های آن را در شکل های معین «تأمین مالی همبسته» یافت. اکنون ، راه نشانه گذاری شده
تر راه مؤسسه های عمومی باقی می ماند. امُا در شرایطی که آن ها را به طور بنیادی
از مؤسسه های سرمایه داری، به ویژه استقلال واقعی مدیریت در رابطه با مالک شان (
دولت، دیگر مؤسسه های دولت، جمعواره های محلی) متمایز می کند، همه معنی اش را در
دموکراتیزه کردن درون کارکردشان (مزدبران که دارای قدرت های کنترل و تصمیم گیری
مشترک اند)، پیدا می کند، واین آن ها را به «انجمن های شرکت های تعاونی» که «جنگ
داخلی در فرانسه» در نظر داشت، نزدیک می کند. (18)
ث – بدون برنامه ریزی سوسیالیسم وجود ندارد، یعنی دست کم بدون
طرح فرمانروایی آگاهانه اقتصادکه با گزینش بزرگ جمعی ای مطابقت دارد که در سطح
سیاسی تدارک شده است. این جا است که «نظام های سوسیال دموکرات» همواره حتا در
روزگاران بسیار خوش کینز گرایی هم زمان بنابر ضعف سیاسی ، فن سالاری و اعتماد بی
اندازه به بازی سازو کارهای تجاری ناتوان بوده اند. یک چنین برنامه ریزی ناگزیر
امُا انگیزنده خواهد بود. من به زودی به آن باز خواهم گشت. به یقین برنامه ریزی در
یک اقتصادبسیار دشوار است. بنابر این بایدبر گشایش فرمانروا بود.
سوسیالیسم، نخستین فاز کمونیسم
مارکس و انگلس
لغو بازار را در ارتباط با دوره گذار که به تدریج آن را محدود می کند، مورد بحث
قرار ندادند. این خطی بودکه توسط بلشویک ها که اختلاف زیادی در مفهوم دوره گذار
داشتند، دنبال شد. با این همه، آن ها موافق هدف نهایی باقی ماندند. بر این اساس،
استالین تصمیم گرفت با تکیه بر کاربرد زور و فشار و اشتراکی کردن آمرانه سال های
30 به این هدف ها نایل آید.
ما امروز می توانیم بیندیشیم که این اشتراکی کردن یک تفسیر
نادرست تاریخی بود؛ زیرا وضعیت نیروهای تولیدی به هیچ وجه مناسب نبود. البته، باید
تا فراسو پیش رفت. آیا سوسیالیسم با برنامه ریزی یکپارچه یک بن بست تاریخی نبود؟
بنابر این، اندیشیدن به این مدل برنامه ریز که افق طرح کمونیستی خواهد بود، چه
ضرورت دارد؟
الف- بنابر
این برنامه ریزی یکپارچه به ضرورت ناممکن بودن فنی نیست، ولی با این همه محکوم به
ناکامی است. چرا؟ با وجود این، برنامه ریزی شوروی اقتصادرا به حرکت در آورد.
پیشرفت های انفرماتیک می آموزند که محاسبه های بسیار بغرنج در زمان واقعی ممکن می
شوند. البته، برنامه ریزی دستوری با نخستین مانع برخورد می کند که توسط برخی
لیبرال ها و هنوز بهتر توسط کینز به کار برده شد: نا یقینی (مفهوم غایب تئوری
مارکسیستی) پیش رو نهاده شد. حتا به یاری ابزار های بسیار پیشرفته آینده، نمی توان
تحول ذوق ها و تحول تکنیک ها (همان طور بازتاب های آن در محیط زیست) را پیش بینی
کرد. نمی توان رفتار افراد را پیش بینی و دست کم آن را از پیش معین کرد؛ آن چه که
نوآوری را از بین می برد. تاریخ مدل شوروی دلیل آن را به دست می دهد. به علاوه،
این واقعیت که برنامه ها همواره لازم بوددر مسیر خود باز بینی شود، اقتصاد تنها در
گستردگی پیشرفت کرد و اغلب بی بهره از انقلاب های فنی (و سازمانی) بود. یکی از
دلیل ها در این زمینه این بودکه نوآوری با وجود اینکه مقام های مسئول می خواستندآن
را بر انگیزند، توسط برنامه ریزان بد تعبیر شده بودکه خطر خنثی کردن محاسبه ها را
در پی داشت، مدیران مؤسسه ها نیز به نوبه خود می خواستند الزام های خود را بدون در
نظر گرفتن خطر ها عملی سازند.
سر انجام برنامه ریزی یکپارچه و دستوری (اگر یکپارچه باشد،
می تواند دستوری باشد) از عامل ها، بعد کارگران فردی، حتا جمعی کار بسیار وسیع،
سلب مسئولیت می کند. در نهایت آن ها نمی دانند برای چه و برای که کار می کنند. آن
ها «فرجام عمل های شان را نمی بینند» (بی آن که از منافع شان صحبت به میان آید).
ما این جا مسئله مطرح شده توسط انگلس، مسئله توانایی لازم برای فرمانروایی
برروند بغرنج را می یابیم. من این را گفته ام: به اعتبار یک آموزش و پرورش آغازین
و پایدار مناسب، فرمانرواشدن شناخت های لازم در مدیریت یک مؤسسه و حتا مدیریت یک
اقتصاد ملی ممکن است. البته، افق از همان طبیعت است: در مثل بسیج کردن برای رسیدن
به نرخ رشد، مصرف یا پس انداز معین یک چیز مجرد است. بنابر این تولید یک فرآورده
یک چیز بسیار مشخص است (امروز حتا کارگری که در یک کارخانه اربوس آ 380
شرکت کرده رضایت و غرور در دیدن موفقیت نخستین پرواز آن و آگاهی یافتن به این
موضوع را احساس می کندکه ثمره کارش مشتری هایی پیدا می کند).
بنابر این، اینک دست کم دو دلیل برای هر کدام برنامه ریزی
یکپارچه است که باید ترک شود. امُا آیا معنی آن این است که این کل طرح مارکسیستی
است که با مدل سوسیالیسم برنامه ریز که بازار را لغو می کند، فرو می ریزد؟
در واقع اگر، آن را از نزدیک ببینیم، مدل مارکسیستی این
نیست، این مدل بُعد معامله گرانه را حفظ می کند. نقد برنامه گوتا اندیشه
مبادله بین گواهی نامه کار که تصدیق می کند که فرد فلان قدر کار و یک فرآورده که
از «موجودی ثروت های اجتماعی» مشتق می شود، فراهم آورده است. هیچ چیز این را الغا
نمی کندکه مسئله عبارت از بلیط های جیره بندی است. فرد آزاداست فرآورده ای را که
می خواهدانتخاب کند. بنابر این، یک عرضه اجتماعی و یک تقاضا وجود دارد. امّامسئله
عبارت از یک مبادله تجاری نیست. زیرا فرآورده ها کالاهای دارای یک قیمت نیستند. در
باره رابطه میان واحد های تولید، همه چیز این اندیشیدن را پیش می آوردکه مسئله هم
چنین عبارت از مبادله است. یادآور می شویم که این ها کارگاه های واحد و حتا
کارخانه نیستند، بلکه «انجمن های شرکت های تعاونی هستند». بنابر این، تنها روش
عقلانی در نبود قیمت برای آن ها دست یازیدن به مبادله های کمیت معینی از کار در
برابر کمیت کار، دست کم توسل جستن به قیمت های داده شده است. آن چه که هیچ جا
یادآوری نشده است. در این سطح نیست که برنامه دخالت می کند، البته در آغاز روند،
هنگامی که کمیت های «کاراجتماعی لازم» را معین می کند. بنابر این، روشن است که اگر
نتوانیم با دقت تقاضا را معین کنیم، برخی فرآورده ها، فرآورده های اضافی و بقیه نا
کافی خواهند بود. آن چه که به عنوان نشانه در ارگانیسم های برنامه ریزی به کار می
رود، برای این است که آن ها برنامه های شان را تغییر دهند. در باره کارگران باید
گفت که پرداخت کردن مزد به آن ها را با همان روش یعنی مسلم بودن، مفید بودن یا
نبودن کارشان ادامه می دهند. از اینروست که جمس لاولر مدل مارکسیستی اصلاح
شده را تفسیر می کند. یعنی یک بازار «کمونیستی» وجود خواهد داشت که البته، برخی
کارکردهای بازار را حفظ می کند. زیرا دیگر نه پول ونه قیمت وجود ندارد، بلکه فقط
«بن» هایی وجود دارد که تصدیق می کند که کارگران فلان مقدار کار اجتماعی انجام
داده اند. (19)
. . . با این همه، می توانیم تردید کنیم که چنین سوسیالیسمی
دست کم به دو دلیل ممکن باشد: دلیل نخست این است که در یک اقتصاد
بغرنج و پویا، سیستم ارزش ها – کار در وضعیت نا محسوس بودن در حرکت پایدار خواهد بود
(برای هر فرآورده، ارزش – کار وسیله های تولید مورد استفاده به طور دایم تغییر می
کند). سر انجام، همان طور که مارکس می پنداشت نمی دانیم چگونه یک اقتصاد
سوسیالیستی می تواند از اعتبار صرفنظر کند، هر چند که او به نقش آفرینش پول توسط
بانک ها توجه داشت (بانک روی تولید آینده اثر می گذارد). با وجود این، اگر اعتبار
حامل نفع است، این تمامی سیستم ارزش ها – کار است که خود را دگرسان
شده می یابد. خوب تمیز نمی دهیم که چگونه کارگران به نحو دیگر برای کاربرد صرفه
جویانه وسیله های تولیدو گزینش مناسب سرمایه گذارها برانگیخته می شوند.
مارکس و انگلس نوعی
سوسیالیسم بازار را برای دوره گذار به سوسیالیسم پیشنهاد کرده اند. این نوع
سوسیالیسم هم زمان از مشخصه های دولتی بازار و مدل مشارکتی وام گرفته شده است.
آزمون دراز تاریخی که از زمان نوشته های آن ها تا کنون جریان داشته، فایده و هم
چنین دشواری های یک چنین اقدامی را نشان می دهد. در مجموع می توان سمت گیری عام آن
را بدین ترتیب کوتاه کرد:
1. چند شکل مالکیت بر حسب درجه
اجتماعی شدن نیروهای تولیدی وجود دارد.
2. مالکیت عمومی در سپهر آن چه
که امروز آن را خدمات عمومی می نامیم خود را تحمیل می کند و به کارگران امکان می
دهد توانایی ها، به ویژه مدیریت شان را به کار اندازند (ما این جا درون مایه
مارکسیستی کاهش تقسیم کار و توانایی های سیاسی، شهروندی شان را می یابیم (که با
مفهوم جمهوری که مارکس وانگلس آن را ابداع کردند)، مطابقت دارد.
3. در دیگر بخش ها، مالکیت
عمومی می تواند راه گذار به «انجمن های تعاونی» باشد و در مجموع باید مشارکت
کارگران را در مدیریت ممکن سازد.
4. گزینش های جمعی ای وجود
داردکه راه برنامه ای را می گشایدکه دیگر دستوری نخواهد بود، بلکه راهنمایانه و
ابتکاری خواهد بود: همه این ها در راستای دموکراسی اقتصادی پیش می رود. این چیزی
است که سرانجام، به طور بنیادی سوسیالیسم را در برابر کاپیتالیسم قرار می دهد.
البته، مفهومی که مارکس و انگلس از سوسیالیسم
به عنوان نخستین فاز کمونیسم به دست دادند، باید دوباره بررسی شود ، با اصلاح هایی
که آن ها به عمل آوردند، به ویژه اصلاح های انگلس و درس های تاریخ باید در
نظر گرفته شود. این مفهوم اغلب امروز به عنوان اتوپی ناب نموده شده است، در واقع،
اگر درست است که تقسیم کار هرگز نمی تواند به کلی از میان برود، اگر اصل «به هر کس
طبق کارش» نمی تواند به دقت به کار برود و اگر منافع شخصی نمی تواننددر برابر نفع
عمومی به کلی زایل شوند، بدون شک بهتر است، سوسیالیسم به عنوان جامعه ای نگریسته
شودکه توسط تضاد هایی از هر نوع دگرگون می شود. در این صورت، هدف سوسیالیسم به کنش
واداشتن این تضاد ها به شیوه پویا در راستای پیشرفت بشری است. هم چنین، برنامه
ریزی یکپارچه به نفع رهبری اقتصاد بنابر اهرم های نامستقیم عرضه و تقاضا، پول و
اعتبار به ایفا کردن نقش اقتصادی خود، البته در چارچوب آینده که توسط حسابداری در
زمان کار و اندیشه ورزی جمعی در باره ارزش های مصرف (که به ویژه مسئله عبارت از
انشعاب های فنی و ارزش های زیست محیطی است) روشن می شود، ادامه خواهد داد. با این
حساب، سوسیالیسم «کامل» اتوپی ضروری باقی می ماند. زیرا ، اگر سرمایه داری همه
مردم را به خیال پردازی در باره رفاه سرگرم می سازد، در عمل شکل های از هم پاشیدگی
اجتماعی و ویرانی سیاره را به بشریت تحمیل می کند که در دراز مدت تحمل پذیر
نیستند.
بر گردان : بهمن ماه 1390
پی نوشت ها
1. به وجود آوردن آن چه که
امروز آن را «اقتصاد اجتماعی» می نامند، از تعاونی ها، شرکت های بیمه، و انجمن ها،
اورگانیسم ها «باهدف ناسودآور» ترکیب یافته است.
2. سوسیالیسم خود مدیریت
یوگوسلاوی تا اندازه ای از آن الهام گرفته است. (با این اختلاف مهم است که مالکیت
آن جا اجتماعی است) چندین مدل تئوریک معاصر آن جا به هم می پیوندند، به ویژه مدل
های بول و گنتی و پات دوین، بنگرید به تونی آندره آنی: سوسیالیسم
آینده است.ج .2 ، ممکن ها، پاریس، انتشارت سیلپس، 2004، بخش نخست، فصل 4 : «مدل
های خود مدیریت»
3. مانند مدل های کوکشات و
کوتری و هانل: بنگریدبه: تونی آندره آنی،سوسیالیسم آینده است . همان جا ص 43-42 .
4. همان جا بخش نخست، فصل 3:
«مدل های سمت گیری شده به بیشینه سازی و توزیع برابرانه سود»
5. می دانیم که بنابر نامه ای
که او برای مارکس فرستاد این نوشته با دیدگاه های مطرح شده در مانیفست مطابقت
دارد... (بنگرید به کارل مارکس و فردریک انگلس، مجموعه آثار ، ج . 6 مسکو، انتشارت
پروگرس ص 504)
6. فردریک انگلس، اصول کمونیسم،
همان جا، ج 6 ص 4 /350 : «مدل های خود مدیریت»
7. ف . انگلس . آنتی دورینگ ،
پاریس ، انتشارات سوسیال، 1963، ص 349
8. ف . انگلس ، اصول کمونیسم ،
همان جا ، ص 353
9. همان جا
10.ک . مارکس ، کاپیتال، کتاب 111 ،ج 2 ،پاریس، انتشارات سوسیال، 1970 ، ص 105
11.همان جا ، ص 106
12.ک . مارکس، جنگ داخلی در
فرانسه، پاریس، انتشارات سوسیال، 1968 ، ص 68
13.آن چه که تاریخ دانان معاصر
انقلاب تأیید کرده اند: بنگرید به فلورانس گوتیه ، «به راستی سانترالیسم ژاکوبن؟»
اتوپی نقدی، شماره 32، پاریس سه ماهه نخست 2004
14.در باره این موضوع بنگرید به
ژاک تکسیه، «نوآوری های انگلس ، 1891 ،1885 » در ژرژ لابیکا و میشل دلبراچیو،
فردریک انگلس، دانشمند و انقلابی، پاریس، مطبوعات دانشگاهی فرانسه، 1997، صص 174-
161
15.نه یک جمهوری فدراتیو، بر
خلاف پرودون، انگلس به روح انقلاب فرانسه و مفهوم شهر وندی آن ، در پیوند با مفهوم
روسویی قرارداد اجتماعی وفادار می ماند.
16.به استثنای دوره کوتاه که به
قدرت رسیدن چپ در 1981 در فرانسه با ملی کردن تقریباً کل بخش بانکی وشمار معینی از
مؤسسه های بزرگ صنعتی و خدمات در پی داشته است.
17.من به کوشش نا پیگیر در دوره
پروسترویکا و در مقیاس کم تر به سوسیالیسم خود مدیریت یوگوسلاوی می اندیشم.
18.من شمار معینی از پیشنهاد ها
را در ارتباط با این دو راه در سوسیالیسم آینده ارائه کرده ام ، همان جا ج 2
19.بنگرید به جمس لاولر،
سوسیالیسم بازار نیویورک و لندن Routledge ، 1998 صص 52- 23