۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

صفحاتی که منتظر ورق خوردن هستند

چنان که گفتم پرداختن به تاریخ معاصر و چالش با آن، نیاز دارد به نگاه رها و تحلیلی و نباید به «پژوهش» های گذشته گان در این زمینه اتکا کرد و به آن ها باید به عنوان نقطه ی شروع نگریست. واقعیت این است که در این زمینه بسیار بیش از سینمای داستانی (که از سینمای مستند ما بسیار جلوتر است) این نویسندگان
کتاب های پژوهشی تاریخی بوده اند که در سه دهه ی اخیر فعالیت تحسین انگیزی داشته اند.این توجه به پژوهش های دست اول تاریخی تنها محدود به نویسندگان و ناشران مستقل نیست بلکه  حتی بسیاری از نهادهای کاملاً رسمی هم در این زمینه فعالیت چشم گیری داشته اند. گذشته از کتاب های گاه بسیار محققانه ، یادنامه ها و خاطره نویسی های مفصلی که در دو دهه ی اخیر به فراوانی منتشر شده است، گاه در برخی روزنامه ها و مجلات هم مطالب تأمل‌برانگیزی به چاپ می رسند. اخیراً مطلبی خواندم به قلم هوشنگ ماهرویان با عنوان «آدمکشی به نام قهرمان گرایی» و با زیرعنوان پس از چهار دهه یاد آدمکشی های تان افتاده اید؟ در این مطلب نویسنده اشاره ای دارد به اجلاسی که گویا اخیراً یکی از مشهورترین سازمان های چریکی ایران در خارج برگزار کرده و در آن قتل های درون سازمانی خود را مورد انتقاد قرار داده و از بازماندگان مقتولان پوزش خواهی کرده است؟! و در پی آن ماهرویان نقد به نسبت کوبنده ای دارد به عمل کرد کسانی که دست کم در دوران سیاه استبداد پهلوی دوم، از سوی بسیاری از روشن فکران و حتی برخی از مردمان مذهبی، قهرمانانی یکه، پاکباز و آرمان خواه قلمداد می شدند و زمانی که انقلاب شد داستان قهرمانی ها و فداکاری های شان در میان بسیاری از مردم کوچه و بازار نقل محفل بود. این مطلب را که در ماه نامه ی مهرنامه شماره ی 4 صفحه ی 16 و 17 به چاپ رسیده حتماً بخوانید.



    بیاییم تلاش کنیم با این موضوع از دید یک مستندساز کنج کاو برخورد کنیم. پس صرفاً به خواندن این مقاله بسنده نمی کنیم، می رویم و کتاب های مرتبط با این موضوع را پیدا می کنیم و می خوانیم تا خود این قهرمانان را که ماهرویان اعتقاد دارد حتی باید از بسیاری از کرده های حماسی شان هم انتقاد کنند و برای آن پوزش بخواهند، از نزدیک تر بشناسیم. فکر کنید بشود کسانی را پیدا کرد و با آن ها از این عوالم سخن گفت و سخنان آنان را شنید (که برخی شان حتماً هنوز از آن کارها دفاع هم می کنند؟) اما فکر می کنم خود این «قهرمانان» هم علاقه ی چندانی به شناخته شدن شان نداشته باشند. به نظر می رسد که این میل و خواست آنان را نباید تمایل به رفتن به تاریک خانه ی اشباح دانست، اما هر تمایلی برای نشناخته باقی ماندن زمینه ای می شود برای ساختن تاریک خانه در مراحل بعدی، به ویژه پس از دست یابی به قدرت (به قول خودشان ماشین حکومتی) و تشکیل نظام. امثال استالین و مائو جاسوسانی در درون این سازمان ها نبودند، قهرمانان آرمان گرایی هم بودند، اما از درون همین سازمان ها بود که این جباران سربرآوردند. دلیل این امر را باید از اهل نظر پرسید و در این باب کتاب های زیادی نوشته شده که نصیب سینمای مستند از این همه کتاب ها بسیار ناچیز بوده است.
    اما برای نزدیک شدن به موضوع علاوه بر انبوه کتاب های تحلیلی و تاریخی، در همان گذشته ای که از آن صحبت می کنیم نمایش نامه هایی وجود دارد که به گونه ای تمثیلی می تواند ما را به حقایقی رهنمون سازد . نمایش نامه ی «مونتسرا» نوشته ی امانوئل روبلس یکی از این-هاست، که هم در دوران ملی شدن صنعت نفت و هم پس از انقلاب توسط تئاتری های دل بسته به جریان چپ اجرا شد. چندین سال پس از افول ستاره ی جریان چپ در جهان و در پی جنگ داخلی در یوگسلاوی و قتل عام مسلمانان بوسنی هم اقتباس آزادی از این نمایش نامه نوشته ی یکی از هنرمندان خودمان به صورت یک فیلم تلویزیونی در ایران به نمایش درآمد. در «مونتسرا» داستان انسان‌هایی روایت می‌شود که در کوران یک مبارزه‌ی انقلابی ناچار از موضع‌گیری می‌شوند، یا باید با جریان انقلاب همکاری کنند و یا این‌که در جبهه‌ی دشمن قرار بگیرند. این‌که در شرایطی قرار بگیری که «خود راه بگویدت که چون باید رفت» قانون بسیاری از انقلاب‌هاست و توضیح‌دهنده‌ی یکی از مهم‌ترین دلایل فداکاری‌های شگفت‌آور بسیاری از انقلابیان در طی مسیر مبارزه است. با منطقی که این نمایش نامه ارائه می کند دیگر کسانی هم چون آن ژاندارم در حادثه ی سیاهکل سال 1349 و مثلاً فلان افسر رژیم پهلوی که دنبال مبارزان مسلح گذاشته و در حین عملیات کشته می شود و کسانی دیگر تنها و همان گونه که در تمام چهل سال گذشته از تمام تریبون های متعلق به انقلاب گفته شده، خواه ناخواه مقصرند و تکلیف آنان را اسلحه و قانون انقلاب معین می کند. اگر که این مبارزان مسلح حق داشته اند (همان گونه که خودشان و تمام معتقدان به آن گونه روش ها به آن ها حق می دادند) پس آن ژاندارم در پاسگاه سیاهکل و فلان افسر در حادثه ی مهرآباد جنوبی (که رهبران وقت آن سازمان در درگیری با مقامات امنیتی رژیم شاه جان دادند) به دلیل ایستادن در برابر نیروی انقلاب مقصر بوده است. با این منطق سخن آقای ماهرویان در جای دیگری از همان مقاله نادرست است که می گوید باید این سازمان ها از چنان افرادی از رژیم گذشته هم عذرخواهی کنند. اما اگر حق را به منطق و نگاهی که امروزه با آن به آن مبارزات نگریسته می شود و ماهرویان در این مقاله می گوید بدهیم، نه تنها کسانی مانند فلان افسر و سرمایه دار، بلکه حتی تیمسار فرسیو (رییس دادگاه نظامی وقت که 13 نفر از این مبارزان را به اعدام محکوم کرد) هم شایسته ی عذرخواهی است! زیرا او به احتمال تصمیم گیرنده نبود و مصالح آن رژیم در جای دیگری تعیین می شد. اما آن گاه تکلیف ما با اعدام بسیاری از مقامات آن رژیم پس از انقلاب چیست؟ این سوالات را و چالش ها را به این دلیل طرح کردم که بگویم اگر بخواهیم با نگاهی رها به روی دادهای تاریخ معاصر بنگریم و کسی را از پیش محکوم نکرده باشیم، چه ملات مفصل و پر و پیمانی برای کار مستند پژوهشی می توانیم فراهم کرد.
*این مطلب اولین بار در سایت ومستند منتشر شده و برای تجدید انتشار به انسان شناسی وفرهنگ ارایه شده است.

0 نظرات: