جعفر پیشهوری - یادداشتهای زندان. تهران. نشر پسیان. ۱۳۵۸، رقعی، ۱۵۰ ص.
.
جعفر پیشهوری را همه میشناسند. آدمی که زندگی سیاسی و اجتماعی خود را با حزب عدالت آغاز کرد. در پایهریزی نهضت کارگری ایران سهمی داشت. در جنبش جنگل فعال بود. در دورهٔ رضا خان بهزندان افتاد. پس از شهریور بیست، بار دیگر بهصحنهٔ مبارزات سیاسی قدم گذاشت. در وقایع آذربایجان نقشی اساسی داشت و با سرکوب آذربایجان، بهپشت پردهٔ آهنین رفت و پس از چندی درگذشت. از چگونگی درگذشت او هم مانند درگذشت بسیاری کسان دیگر، خبری در دست نیست.نام پیشهوری همواره برانگیزانندهٔ بحث و شور و پرسش بوده است. غرض از این مختصر نه پاسخیابی این پرسشها بلکه فقط توجه دادن بهیکی از نوشتههای اوست. آنچه امروز با عنوان «یادداشتهای زندان» انتشار مییابد مجموعهٔ مقالاتی است که پیشهوری در روزنامهٔ آژیر (سالهای ۲۰ تا ۲۳) دربارهٔ یازده سال زندان خود نوشته است. در این نوشته، با نویسندهئی بیگانه با تعصب و خشک اندیشی آشنا میشویم که با قلمی آکنده از انساندوستی و حساسیت تجربهٔ زندان خود را باز میگوید. بیشک این جنبه از شخصیت و سیمای پیشهوری است که تا کنون بهدقت و بهخوبی شناخته نشده است
تا کنون هر بار صحبت از زندانیان سیاسی دوران رضا خانی بهمیان میآمد همه کس بیدرنگ از «پنجاه و سه نفر» بزرگ علوی یاد میکرد. اکنون با انتشار «یادداشتهای زندان» پیشهوری ما مدرک دیگری بهدست میآوریم که نه تنها از هر لحاظ با آن دیگری قابل قیاس است، از بسیاری جهات نیز بر آن یک برتری دارد.
پیشهوری را در ششم دیماه ۱۳۰۹ توقیف میکنند و پس از یک بازجوئی ساده بهزندان میاندازند و سالها بیآنکه در دادگاهی مورد محاکمه قرار گیرد و جرمی بر او ثابت شود در زندان نگه میدارند. در این یادداشتها، هدف او بازگوئی داستان خود نیست. غرض او بازگوئی داستان «غمانگیز، وحشتناک ولی خواندنی» زندان قصر است. مینویسد: «ما در زندان یازده سال تمام دم چک واقع شده بودیم. اغلب بیدادگریها جلو چشم ما اجراء میگردید. ما در زندان مرکزی بهسر میبردیم. هرکس از بزرگ و کوچک آنجا میآمد.هر اتفاق سوئی که در خارج پیش میآمد. بهفوریت اثرش در آنجا پدیدار میگشت. اغلب قربانیها را برای تهیه مقدمات آنجا میآوردند. درواقع ما در اطاق انتظار اعدامیها منزل کرده بودیم. نصرتالدوله، تیمورتاش، فرخی، بختیاریها، ملاکین مازندران، خوانین چاه کوتاهی، اکراد، الوار، دستهجات و افراد احزاب سیاسی، همه از جلو ما دفیله داده رد میشدند.» (ص ۸).
قسمتی از این یادداشتها نخست در روزنامهٔ داد و در قسمت دیگر آن در هفتهنامهٔ ناهید و بقیه در روزنامهٔ آژیر چاپ شده است. ظاهراً یادداشتهای چاپ شده در داد و ناهید، دوباره در آژیر بهچاپ رسیده است. (صفحات ۹۲ و بعد، صفحات ۷۴ و ۸۹ کتاب حاضر) امّا نویسنده از دو مقالهٔ دیگر «فرخی در زندان» و «سوگواری دکتر ارانی» هم صبحت میکند که اوّلی ظاهراً همانی است که در آغاز کتاب دیده میشود امّا از دومی نشانی در کتاب نیست. باشد تا ناشر، چاپ دوم کتاب را با حوصله و دقت بیشتر بهانجام رساند و نه تنها از تاریخ نخستین چاپ این خاطرات خواننده را مطلع کند بلکه با افزودن قسمت یا قسمتهای دیگر بهاین یادداشتها صورت کاملتری بدهد.
پیشهوری در نظر داشته است که شرح کاملتری از ایام زندان خود تدوین کند و حتی بهخواننده وعده میدهد که برای اطلاع کامل از چگونگی احوال زندان و زندانیان در انتظار «یادبودهای یازده ساله» او باشد (ص ۱۳۹). امّا از قرار معلوم «یادبودها»... هرگز نوشته نشده است و بنابراین تجربهٔ زندان او تنها درهمین «یادداشتها» منعکس است. نویسنده این یادداشتها را یک تألیف نمیداند. یادداشت مرتب هم نیست. سرگذشت هم نمیتوانم بگویم. بهطور ساده شمهئی از مشاهداتی است که با عجله روی کاغذ آورده بهنظر خوانندگان تقدیم نمودم. از حیث انشاء و املا و پروراندن مطلب هم اعتراف میکنم نواقص زیاد دارد. ولی خواننده هم نباید فراموش کند هرچه باشد محصول دفاع خسته و فرسوده یک زندانی دهساله را مطالعه میکند.» (ص ۸ و ۹).
در این یادداشتها، نویسنده از زندان و زندانیان و زندانبانان صحبت میکند و این صحبت چنان لحن مؤثری بهخود میگیرد که خواننده هیجان زده میخواهد بهیک نفس کتاب را بهپایان برساند.
«من که کتاب و مقاله نمیخواهم بنویسم. یادداشت است. هرچه در هر موقع بهیادم میآید مینویسم. اگر ننویسم ممکن است فراموش بشود. البته منظور تصویر درون زندان است.»
پیشهوری ابداً از خودش حرف نمیزند. از آنچه در زندان میگذرد صحبت میکند. سلیقهاش نیست که اسامی زندانیان سیاسی و مبارزین تشکیلات ملی را ذکر کند: «اصولاً اسم مردم زنده را که مرور زمان از میدان سیاست بدر برده است نباید بر سر زبانها انداخت وانگهی این اشخاص هنوز هم آخرین حرف خود را نزده و معلوم نیست امروز چکار میکنند و فردا چه سیاستی پیش خواهند گرفت. ولی اسامی آنهائی که امروز در حال حیات نیستند یا در سیاست روز دخالتی ندارند بهعقیدهٔ من بیانصافی است که با سکوت بگذرد.»
استثناء بر این قاعده، شرح احوال آن گروه از گردانندگان دستگاه رضاخانی است که بهزندان میافتند: مشیرهمایون شهردار (رئیس ادارهٔ سیاسی) که بهاتهام «تمرد از مافوق» گرفتار شده بود و در زندان یادش آمده بود که «بدبختی ایران در این است که هر کس را بهکار خود نمیگمارند. من اولین پیانوزن ایرانم. حقش بود عدهئی از جوانان با ذوق را زیر دستم میگذاشتند تا تربیتشان میکردم. میگویند بیا شهربانی و آنوقت هم رئیس ادارهٔ سیاسی باش و همچنین آقای مختاری حقش بود مدرسهٔ موسیقی را اداره کند نه بهمعاونت شهربانی منصوب گردد.» (ص ۴۶). تیمور تاش، وزیر دربار که از همان روز اول زبون، بیچاره و حقیر شده بود، «از صدای جغد میترسید. میگفت این جغد بالأخره سر مرا خواهد خورد... روی صندلی خود نشسته دائماً گریه میکرد...» علیمردان خان بختیاری، یکی از مظاهر رشادت زندانیان که «سال اول توقیفش خواسته بودند جعبهٔ اصلاحش را بازرسی کنند. از آن روز تا هشت سال که در زندان بود از جعبهٔ نامبرده استفاده ننموده صورتش را اصلاح نکرد» و بعد هم صحنهٔ تکان دهندهٔ اعدام او و همراهانش. «میگفتند بعد از تیر خوردن کلاه پهلوی خود را مچاله کرده دور انداخته بود». قائم مقام رشتی، دبیر اعظم و دشتی، امیر لشکر جهانبانی که میگفتند شاه از او پرسیده است نیروی نظامی ایران در مقابل یکی از دول بزرگ چقدر میتواند ایستادگی کند؟ جواب داده است بهمحض اینکه آنها ارادهٔ حمله بکنند قشون ایران از بین خواهد رفت، و امیرلشکر شیبانی، و چند تن دیگر.
و بعد هم، زندانیان عادی و مثلاً اصغرقاتل که «هیچ خیال نمیکرد اعدامش کنند». در زندان با قندی که از ادارهٔ زندان بهطور استثناء میگرفت سکنجبین درست میکرد و میفروخت و پنجاه و شصت تومانی پول بهم زده بود. «چند نفر از زندانیان ابد را نزد او گذاشته بودند که از جنایتهائی که ممکن بود مرتکب شود جلوگیری کرده باشند. اینها از طمع ورزی اصغر استفاده کرده پولهایش را با تومانی یکریال در هفته از او قرض میکردند و میدانستند که امروز و فردا کارش تمام خواهد شد». (ص ۵۶).
و بالأخره گروهها و دستههای سیاسی. سرهنگ فولادی و یارانش که نقشهٔ کودتا و قتل رضاخان را داشتند. «سرهنگ نصرالـلهخان دربارهٔ ارتش میگفت تمام این دستگاه برای رژه ساخته شده است. عملیات و تعلیمات نظامی همه از روی ظاهرسازی و غلط است. افسران ناشی، از فنون جنگ فقط پا کوبیدن را که غیر از ورم فتق اثر دیگر ندارد یاد گرفته و بهکار میبرند. میگفت شاه حتی از افسرانی که قدشان بلندتر از قد خودش باشد خوشش نمیآید. از کس دیگر شنیدم که خود سرهنگ کلهر را فقط برای بلندی قدش متقاعد کرده بودند» (ص ۹۶). ولی معلوم نبود چه میخواستند، فرخی و سالارظفر سنجابی و حزب ملیون، یوسف ارمنی و یارانش. دربارهٔ هر کدام از اینها «یادداشتها» اطلاعات دست اول و جالب فراوانی بهدست میدهد. دوران آن پدر هم مانند دوران پسرش، دوران مقاومت مداوم آزادیخواهان و ترقیطلبان است. زندان و شکنجه و مرگ هم همه جا مترصد احوال مخالفان است و با همهٔ اینها صدای مخالف هرگز خاموش نمیشود.
زندان برای درهم شکستن زندانی ساخته شده است که در آن بهسختی زندانی و زندانبان درهم آمیختهاند بهنحوی که تشخیص این از آن میسر نمیشود زندانی برای زندانبان خبرچینی میکند و زندانبان برای زندان عرق و تریاک میآورد و حتی در باغ زندان که جای امن و خلوتی بود «ملاقات» میدهد (ص ۱۴۳). خبرچینها در زندان هم پدر میشدند!
امّا در این لجنزار هم مقاومت و پایداری همچنان ادامه مییابد. ترک غذا (اعتصاب غذا) سلاح مبارزه میشود و همدلی و همکاری سنگ بنای ایام مجلس میگردد و از زندانی سیاسی، آفرینندهٔ حماسهٔ مقاومت جامعهئی را میسازد. نویسنده در جائی مینویسد «مگر سرتاسر ایران غیر از زندان چیز دیگری بود؟ در کدام یک از امور اجتماعی آزادی داشتید؟ سال پیش هم یکی از زندانیان سیاسی که بهتازگی آزادی خود را بازیافته بود در یک مصاحبهٔ مطبوعاتی خطاب بهحاضران گفت: ما در آنجا در زندان نبودیم. شما در زندان بودید. در زندانی بهگستردگی ایران. ما در سلول خود آزاد بودیم».
«یادداشتهای زندان» خواندنی است و همواره در ادبیات زندانیان سیاسی، مقام معتبری خواهد داشت و بهعنوان یک سند انسانی و تکان دهنده اعماق واقعیت ایران دوران پهلوی را بیپیرایه و هراس انگیز آشکار میکند. باشد تا ناشر محترم در چاپ بعدی کتاب، نقایص کنونی را برطرف کند و لااقل فهرستی برای مطالب کتاب بهچاپ رساند. نشر کسب و تجارت هست امّا «فقط» کسب و تجارت نیست.
0 نظرات:
ارسال یک نظر