۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

گرسنگان جهان، تجارت آزاد بخورند

چکیده
نیمی از جمعیت جهان با درآمدی کمتر از دو دلار در روز زندگی می‌کنند و اکثر این جمعیت، دچار گرسنگی مزمن، سوءتغذیه و ناامنی غذایی هستند. در حال حاضر، یک میلیارد از ساکنان شهرهای جهان را فقرای زاغه‌ نشین تشکیل می‌دهند و تجارت جهانی، بازارهای آزاد، تجارت آزاد، سیاست صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی و بسیاری دیگر از سازمان‌های بین‌المللی، نه تنها به دنبال حل این مشکل نیستند، بلکه با تخریب پایه‌های کشاورزی و تعمیق روابط مرکزی پیرامونی، باعث افزایش فقر و به تبع آن گرسنگی می‌شوند.
بیچارگان زمین

در بسیاری از کشورها، تعداد انسان‌هایی که زندگی بی ‌ثبات و ناپایداری را می‌گذارنند، روز به روز در حال افزایش است؛ در حالی که گرسنگی نیز رو به افزایش نهاده است. در حال حاضر، حدود شش میلیارد نفر در کل جهان زندگی می‌کنند که از این میان، نیمی در شهرها و روستاها به سر می‌برند، قشر وسیعی از جمعیت جهان، وضعیت کاملا اسفناکی را تجربه می‌کنند. مطابق این تخمین‌ها، بیش از نیمی از جمعیت جهان، با درآمدی کمتر از دو دلار در روز زندگی می‌کنند که اکثر این جمعیت، یا به طور مزمن، گرسنگی و سوءتغذیه را پشت سر می‌گذارند و یا به طور مستمر نگران وعده غذایی آینده خود هستند. بسیاری از انسان‌ها به آب آشامیدنی بهداشتی دسترسی ندارند (یک میلیارد نفر)، تعداد بیشتری به برق دسترسی ندارند (دو میلیارد نفر) و بیشتر از این تعداد، به امکانات بهداشتی دسترسی ندارند (پنج میلیارد و دویست میلیون نفر).
مطابق یکی از آخرین تحقیقات صورت گرفته از سوی سازمان ملل، از میان سه میلیارد ساکنان شهرهای جهان، یک میلیارد نفر آنها در محله‌های فقیرنشین زندگی می‌کنند. این عدد، در طول سال‌های انفجار جمعیت در دهه ۱۹۹۰، به سرعت افزایش یافت. تخمین زده می‌شود که در طول پنجاه سال آینده، تعداد زاغه‌ نشین‌های دنیا، سیصد درصد افزایش یابد. (تحقیق جهانی صورت گرفته در سال ۲۰۰۳ تحت عنوان چالش زاغه‌نشین‌ها، از سوی برنامه اسکان انسانی سازمان ملل متحد).
نیم دیگر جمعیت جهان (حدود سه میلیارد نفر) در روستاها زندگی می‌کنند. بیشتر جمعیت روستایی جهان، برای خود یا برای فروش به دیگران، غذا تولید می‌کنند. بسیاری از ساکنان روستاها، در وضعیت متفاوتی به سر می‌برند، اما آنها که به زمین کشاورزی دسترسی دارند، معمولا غذای خانواده خود را تأمین می‌کنند.
وضعیت واقعی کاملا متفاوت از آمارها است. تداوم مهاجرت گسترده مردم از مناطق روستایی به شهرها، در جهان سوم هنوز ادامه دارد. هر ساله در حدود بیست تا سی میلیون نفر، روستاهای خود را به قصد شهرها ترک می‌کنند و باعث افزایش جمعیت حاشیه‌ نشین شهرها می‌شوند. این مهاجرت، در اثر شرایط بد زندگی روستایی صورت می‌گیرد؛ حال آن که آنها فکر می‌کنند در شهر زندگی بهتری خواهند داشت. علت دیگری که باعث این مهاجرت می‌گردد، تصاحب زمین‌ها از سوی سرمایه‌داران کشاورزی و ماشینی کردن کشاورزی است.
در کشورهای مرکزی کاپیتالیستی، مهاجرت به شهرها از سوی روستاییان و کشاورزان، هم زمان با ظهور اولیه کاپیتالیسم آغاز شد و تا قرن نوزده ادامه داشت. این مهاجرت، در قرن بیستم نیز تداوم یافت. با هجوم جمعیت به شهرها، فرصت‌های شغلی جدیدی در صنایع و کارخانجات پیدا شد. حال آن که با ماشینی شدن کشاورزی، نیاز به کارگران کشاورزی کاهش یافت. البته این امر، نتیجه دیگری نیز در اروپا داشت و آن کمبود فرصت‌های شغلی در شهرها برای این موج جمعیت بود. میلیون‌ها انسان از اروپا به مستعمرات سابق مهاجرت کردند. مثلا به ایالات متحده، کانادا، استرالیا و چرا که در این مستعمرات، زمین و منابع طبیعی تصرف شده از بومیان، به میزانی بود که بی‌پایان به نظر می‌رسید.
آنچه اکنون در جهان سوم در حال رخ دادن است و از اواخر قرن بیستم آغاز گردیده، چیزی بسیار متفاوت است. در حال حاضر در جهان سوم، کشاورزان، روستاییان و خانواده‌های بدون زمین، از روستاها به شهرهایی مهاجرت می‌کنند که میزان مشاغل لازم برای این نیروهای جدیدی را ندارند. البته برخی تلاش می‌کنند که به کشورهای مرکزی سرمایه‌داری مهاجرت کنند، اما در هر صورت، این محصول ازدیاد جمعیت، یعنی مهاجرت و بیکاری، بسیاری را گرفتار خویش کرده است. حاصل این امر، انفجار زاغه ‌نشینی در جهان سوم به همراه انسان‌هایی بیمار، گرسنه و بدون دسترسی به زمین برای تولید غذا بوده است.
یکی از مهم‌ترین مسائلی که انسان در آینده با آن روبه‌رو است، آتیه گروه کثیری از انسان‌هاست که اکنون در اقصی نقاط جهان به تولید غذای خود مشغول هستند، اما به زودی از زمین خود رانده خواهند شد. البته هم اکنون توجه اندکی از سوی دانشمندان، به این امر معطوف شده است.
چرا این قدر گرسنه؟
معمولا فکر می‌کنند که گرسنگی به دوره‌های خشکسالی و قحطی و یا سیل و جنگ تعلق دارد و آن را حاصل قطع شدن روند طبیعی تولید غذا می‌دانند که موجب آزار خانواده‌ها می‌گردد؛ حال آن که گرسنگی و نبود امنیت غذایی (این که فرد نمی‌داند آیا بعد از این، غذایی برای خوردن خواهد داشت یا خیر؟) وضعیت عادی بخش بزرگی از انسان‌ها شده است. سوءتغذیه مزمن، آثار مخرب و ویرانگری بر رشد مغزی و فیزیکی کودکان دارد (هر چند به شدت و روشنی قطعی نیست) و آنها را با مشکلات فراوان در یادگیری و افزایش آسیب‌پذیری از بیماری‌ها و مواجه می‌سازد. مطابق آمارهای سازمان ملل، ۸۴۰ میلیون نفر ـ ده میلیون نفر از این تعداد در کشورهای مرکزی صنعتی ـ در طول سال‌های ۲۰۰۱ ـ ۱۹۹۹ از کم غذایی و سوءتغذیه حاد رنج برده‌اند. بر مبنای این آمارها، تعداد چنین افرادی نسبت به سال‌های ۱۹۹۷ ـ ۱۹۹۵، ۱۸ میلیون افزایش یافته است. علاوه بر این تعداد، تعداد بسیار بیشتری از آنچه سازمان ملل تخمین می‌زند، در ناامنی غذایی به سر می‌برند و مراتب مختلفی از گرسنگی را تجربه می‌کنند. این تعداد، چیزی در حدود سه میلیارد نفر را شامل می‌شود. حتی اگر این تعداد فقر ۸۴۰ میلیون باشد، جدا تکان دهنده است.
در حالی که گرسنگی اساسا در اطراف شهرها وجود دارد، می‌تواند معضل دردسرآفرین‌تری در شهرها نیز باشد. انسان‌هایی که از زمین‌های خود رانده شده‌اند و توانایی تولید غذای خود را ندارند، باید راهی برای کسب درآمد پیدا کنند. وقتی توسعه اقتصادی از ایجاد شغل کافی برای حجم انسان‌های به شهر رانده شده ناتوان است، افراد سعی می‌کنند به اقتصاد غیررسمی ـ خرید کلان اشیا و فروش آنها به صورت جزیی ـ و یا جرایم روی آورند.
میزان غذایی که در جهان تولید می‌شود، برای برطرف کردن سوءتغذیه و کمبود غذا در سطح جهان کافی است. این امر، در مورد اکثر کشورها نیز صادق است. سوءتغذیه مزمن و ناامنی غذایی، اصولا حاصل فقر هستند و نه کمبود تولید غذا. برای پیدا کردن مثالی در زمینه حضور گرسنگی در کنار سیستم تولید کشاورزی‌ای که می‌تواند برای همگان به میزان کافی غذا تولید کند، نیازی نیست که از ایالات متحده خارج شویم. دوازده میلیون خانوار آمریکایی از لحاظ غذایی ناامن هستند و در نزدیک به چهار میلیون خانواده که در حدود نه میلیون نفر را در برمی‌گیرد، گرسنگی وجود دارد. کنفرانس شهرداران ایالات متحده گزارش داد که در طول سال ۲۰۰۲، درخواست کمک‌های غذایی اضطراری، به طور متوسط نوزده درصد افزایش یافته است که البته همه شهرهای ایالات متحده در این افزایش سهیم بوده‌اند. در ایالت خود ما، ورمونت، که نرخ بیکاری در آن پاییین است، در سال‌های اخیر، میزان درخواست غذا از سوی سازمان خیریه بسیار افزایش یافته است. هشتاد درصد از خانواده‌هایی که اکنون به دنبال کسب کمک در این زمینه هستند، حداقل دارای یک عضو شاغل هستند. مدیر یکی از این برنامه‌های کمک غذایی، ابراز می‌دارد: تعداد افرادی که مراجعه می‌کنند و یا یک دو روز غذا نخورده‌اند و نمی‌توانند کودکان خود را سیر کنند، رو به افزایش نهاده است.
وجود هم زمان غذای اضافی و گرسنگی، در جهان سوم نیز اتفاق افتاده است. هند یکی از نمونه‌های موفق «انقلاب سبز» محسوب می‌شود که با تلفیق تکنیک‌های اقتصاد ـ کشاورزی با تنوع گیاهی، توانسته است به تولید بسیار بیشتر مواد غذایی در سطح ملی منجر شود؛ در حالی که هند اکنون در عین دسترسی داشتن به غذای کافی، از گرسنگی گسترده‌ای رنج می‌برد.
تیتر روزنامه نیویورک تایمز، به خوبی بیانگر این امر است: «فقرای هند، به میزان مازاد محصول گندم، گرسنگی می‌کشند».(دوم دسامبر، ۲۰۰۲) این مازاد محصول کشاورزی، یا غذای خرگوش‌ها می‌شود و یا به قیمت پایین صادر می‌شود، حال آن که مردم خود هند گرسنه‌اند.
به طور کلی، گرسنه ماندن افراد به خاطر فقر (و نه کمبود مواد غذایی در جوامع)، است که منجر به سوءتغذیه یا گرسنگی مزمن می‌شود. به همین سادگی، در نظام سرمایه‌داری، غذا نیز یک کالا است؛ مانند کفش، تلویزیون و ماشین؛ و افراد حق قانونی‌ای برای دسترسی به غذا بیش از کالاهای دیگر ندارند.
اجازه بدهید تجارت آزاد بخورند!
جوابی که کشورهای مرکزی سرمایه‌داری و برخی سازمان‌های بین‌المللی مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی به همه مشکلات توسعه، از جمله گرسنگی و فقر می‌دهند، جوابی کلیشه‌ای و واحد است. بدون در نظر گرفتن خواست‌ها، نیازها و شرایط یک جامعه، رویکرد کلی این کشورها و سازمان‌ها برای حل این معضلات، شامل حذف تعرفه‌ها و دیگر موانع تجاری کالاها و مجاز کردن جریان آزاد سرمایه‌داری و کالا به داخل و خارج از کشور است.
نظریه نئولیبرال‌ها معتقد است که از میان بردن تعرفه‌ها و موانع جریان کالا و سرمایه، به کشور اجازه می‌دهد که بر مزیت نسبی خود متمرکز شود. یعنی کشورها باید بر حیطه‌هایی مانند معدن، کشاورزی، صنعت و یا تولید کالاهایی که در اثر اوضاع خاص یک کشور (آب و هوا، منابع طبیعی، نیروی کار و ) در آن مزیت نسبی دارد، متمرکز شوند تا بتوانند کالاهای مورد نیاز خود را با فروش مازاد محصول خود خریداری کنند. اینان در مجموع معتقدند که آزادسازی تجارت، بازی برنده‌ای است که طی آن همگان سود می‌برند، حال آن که این نظریه‌ها با معضلات فراوانی روبه‌رو است که در این جا مجال بررسی جامع آن نیست. البته این نظریه ‌پردازان، هرگز اشاره نمی‌کنند که اقتصاد و صنعت کشورهای غربی، در ابتدا در اثر حمایت دولت‌ها و جلوگیری از رقابت خارجی رشد کرد و حال که اقتصاد آنها به میزان کافی قدرت یافته است، خواهان حذف تعرفه‌ها و موانع از سر راه کالاهای خارجی هستند. علاوه بر این، هرگز اشاره نمی‌شود که کشاورزی ایالات متحده در اثر مشارکت شدید و وسیع دولت پیشرفت کرده؛ البته پس از غصب زمین‌های بومیان آمریکایی و واگذاری آن به اروپائیان مهاجر و توسعه زیربناهای حمل و نقل و آبیاری، توسعه تحقیقات، پرداخت یارانه به کشاورزان، تسهیلات صادراتی و که از سوی دولت صورت گرفت. دولت‌های سرمایه‌داری، در حالی که تجارت آزاد و بازار آزاد را ترویج می‌کنند، بدون این که هیچ نگرانی‌ای در مورد ریاکارانه بودن این موقعیت خود داشته باشند، هنوز هم با ابزارهای مختلف سعی در حمایت از تجارت کشور خود دارند.
نتایج مخرب
پیروی از نسخه‌های استاندارد شده ـ باز کردن مرزهای کشورهای حاشیه‌ای در برابر جریان آزاد کالاها ـ خدمات و سرمایه و نیز کاهش برنامه‌های حمایتی دولت که به سطح زندگی فقرا کمک می‌کند ـ می‌تواند مخرب باشد. نمونه‌های فراوانی در این زمینه وجود دارد که نشان می‌دهد چگونه این سیاست‌ها به فقرا صدمه زده است. دولت مالاوی با عمل به نصایح بانک جهانی و برخی سازمان‌های دیگر بین‌المللی، کمک خود به کشاورزی را کاهش و نرخ ارزش را در کشور شناور کرد. این امر، منجر به بی‌ارزش شدن پول این کشور و پنج برابر شدن قیمت رکود وارداتی گردید که بخش زیادی از کشاورزی را از دسترس کشاورزان خارج ساخت. (نیویورک تایمز، سیزدهم جولای ۲۰۰۳) هر چند برخی کشاورزان با کمک سازمان‌های بین‌المللی توانسته‌اند به کشاورزی خود ادامه دهند، اما محصول نهایی این کار، گسترش دامنه گرسنگی، آن هم در سالی بود که از لحاظ آب و هوایی برای کشاورزی مناسب بود. در کشور غنا نیز عمل به این استانداردها و کاهش تسهیلات دولتی، منجر به شکست کشاورزی گردید. (وال استریت، ژورنال، سوم دسامبر ۲۰۰۲).
آثار گذار به تجارت آزاد و بازار آزاد، در اتیوپی بسیار مخرب‌تر بوده است؛ در طی دو سال (سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲)، کشاورزی این کشور با چنان بحرانی روبه‌رو شد که در سال ۲۰۰۲ گرسنگی گسترده و قحطی، این کشور را در برگرفت.
با پیروی دولت فیلیپین از دستورالعمل‌های نئولیبرالی، درجهت تغییر تعرفه‌ها و قوانین برای مطابقت با خواسته‌های سازمان تجارت جهانی، وضعیت کشاورزی و کشاورزان در این کشور به شدت رو به افول نهاد. واردات برنج و ذرت شدت یافت و باعث بیچارگی و بدبختی وسیع و فراگیری در میان کشاورزان گردید. انتظار می‌رفت که کشاورزان به صادرات دانه‌های پرسودتر روی آورند، حال آنکه کشاورزان فیلیپین نه تنها در برابر کشاورزی شدیداً یارانه‌ای ایالات متحده، بلکه در برابر کشاورزی‌های چین و تایوان و تایلند و ویتنام نیز ضعف داشت. انتظار می‌رفت فیلیپینی‌ها به تولید سبزیجات و روی آورند، ولی آنها قدرت رقابت بین‌المللی نداشتند و بازار داخلی نیز توسط واردات پر شد.
«لورا کارلسون» محقق مرکز برنامه آمریکایی (IRC) در سخنرانی خود در ژوئن ۲۰۰۳ در برابر کمیته «صنعت تجارت خارجی، تحقیقات و انرژی» پارلمان اروپا، آنچه را در مکزیک (یکی از اولین کشورهایی که به آزدسازی روابط تجاری روی آورد) روی داده بود، تشریح کرد:
«در مجموع، دو دهه آزادسازی تجارت کشاورزی در مکزیک، منجر به موارد زیر شده است: افزایش فقر روستایی، سوءتغذیه و گرسنگی، مهاجرت به خارج از کشورو بی‌ثباتی، افزایش کار سنگین خصوصا برای زنان، افزایش قیمت‌ها برای مصرف کنندگان، افزایش سود و افزایش کنترل بر بازار از سوی تجار فراملی و واسطه‌ها در برابر ضرر کشاورزان، از دست رفتن سرمایه‌های ملی‌ای که می‌توانست در برنامه‌های توسعه مورد استفاده قرار گیرد و نیز ایجاد خطرهای جدی برای محیط زیست و تنوع جانوری».
آثار مخرب منطقه آزاد تجاری آمریکای شمالی (نفتا) بر شهروندان مکزیکی، منجر به مهاجرت شدید این مردم به آمریکا شده است. البته مکزیک سابقه مهاجرت به آمریکا را پیش از این نیز داشته است، اما در گذشته، مهاجرت از مناطقی صورت می‌گرفته که خاک مناسب کشاورزی نداشته‌اند، حال آن که موج جدید مهاجرت‌های متأثر از سیاست‌های نفتا، افرادی را به مهاجرت آمریکا واداشته است که در مناطق حاصل‌خیز زندگی می‌کنند.
آیا راه خروجی وجود دارد؟
جهان به سوی همگرایی اقتصادی بیشتر پیش می‌رود، البته تحت قوانین و مقرراتی که به نفع شرکت‌های بزرگی است که در کشورهای مرکزی سرمایه‌داری قرار دارند. اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد و کشاورزی صنعتی که اکنون تحت سلطه ایالات متحده قرار دارد در جاهای دیگر جهان نیز به اجرا درآید، وضعیت ساکنان زمین رو به وخامت خواهد نهادد. «فیدل راموس» رئیس جمهور سابق فیلیپین که روزگاری حامی و مروج شرکت در سازمان تجارت جهانی (WTO) بود، هر چند اکنون راه حل خاصی برای این مشکل ندارند، اما نسبت به افزایش افرادی که در این بازی مسخره سرگردانند، اظهار نگرانی می‌کند: «کشورهای فقیر نمی‌توانند برای مدت زیادی این امور را تحمل کنند، مردم واقعا نیازمندند، مردم در حال مردن هستند». (نیویورک تایمز، ۲۱ جولای ۲۰۰۳).
برای از میان بردن گرسنگی که بسیاری را در بر گرفته است، حذف فقر ضروری است. برنامه‌های ضد فقر که امروزه در سازمان‌های ملی و بین‌المللی شایع شده است، با این پیش فرض صورت گرفته است که اگر نظام موجود به خوبی اصلاح شود، می‌تواند جمعیت‌های حاشیه‌ای را نیز به خوبی دربرگیرد: با فراهم کردن غذا و سوپ رایگان برای فقرا، با پرداختن تسهیلات کوچک بانکی به مردم برای آغاز کار، با پرداختن یارانه به کشاورزان برای افزایش محصولات غذایی. به هر حال، کارکرد اولیه سرمایه‌داری، ایجاد یک سلسله کشورهای مرکزی ثروتمند و یک سری کشورهای حاشیه‌ای فقیر است. علاوه بر این، سرمایه‌داری همواره منجر به ایجاد یک ساخت طبقاتی می‌شود که در آن، یک طبقه زیرین کارگری، گروه‌های کثیری از کارگران که به تناوب شاغل و بی‌کار می‌شوند و یا تقریبا همیشه بی‌کار می‌مانند، وجود دارد. این افراد که در حاشیه فعالیت‌های اقتصادی قرار دارند، همان نقش اساسی و مهمی را دارند که سرمایه‌داران دارند، چرا که در مجموع، همه اینها منجر به گردش کار این نظام می‌شود.
نوشتن یک نسخه ساده که بتواند فقر و بدبختی را برطرف کند و برای همه کشورها نیز کارآمد باشد، غیرممکن است. کشورهای جهان تفاوت‌های بسیاری از لحاظ تاریخ، فرهنگ و منابع طبیعی و انسانی دارند. البته راه خروج از این معضل، قطعا امضای معاهداتی که به نفع ملت‌های ثروتمند است، نمی‌باشد؛ چرا که این معاهدات، کشورها را برای جذب سرمایه‌داری بیشتر و تحمل ساختارهای تکنولوژیک مانند بذرهای اصلاح شده ژنتیکی، تشویق می‌کند. این رویکردها، در بسیاری موارد، صرفا اوضاع را وخیم‌تر می‌کند. هم چنین کشورها باید از دریافت کمک از سازمان‌ها و آژانس‌های مختلفی که با نام توسعه شکل گرفته‌اند و کمک‌های خود را منوط به تخریب سیاست‌های دولت می‌کنند، صرف‌ نظر کنند. چنان که یکی از مقامات ارشد وزارت کشاورزی و مواد غذایی غنا می‌گوید: «قیم‌های توسعه ما، با متوقف کردن یارانه‌دهی ما به کشاورزان، برای توسعه یافتن ما! در فکر چاله کندن و شکار و خوردن ما بودند». (وال استریت ژورنال، دوم دسامبر ۲۰۰۲) با چنین قیم‌هایی در توسعه، کشورها دیگر نیازی به دشمن ندارند.
آیا راهی وجود دارد که کشورهای پیرامونی از این وضعیت وخیم خارج شوند؟ رویکردهای کلی‌ای در این زمینه وجود دارد که باید در نظر گرفته شود. ترتیبات تجاری، قطعا بهتر از «تجارت آزاد» می‌تواند کشاورزان و فقرا را در کشورهای پیرامونی مورد محافظت قرار دهد. البته تلاش برای بهبود تجارت آزاد، راه حلی برای این مشکل محسوب نمی‌شود. علاوه بر این، کشورهای پیرامونی باید نقش فعالی در کمک به کشاورزی کشورهای خود بر عهده گیرند که البته این امر کاملا از مد افتاده است و در این زمینه، نه تنها باید از تکنیک‌های تولیدی مناسب برای محیط زیست استفاده کنند، بلکه باید حجم وسیعی از کشاورزان را مورد حمایت قرار دهند. دولت‌های کشورهای پیرامونی باید تا هنگامی که تعداد مشاغل مناسب در شهرها آماده نشده است، مردم را به کشاورزی بر روی زمین مشغول دارند و به این منظور، صرف یارانه، حداقل برای غذاهای ضروری، پیش شرط اساسی حذف فقر و گرسنگی است. البته این امر نیازمند تمهیدات فراوان از جمله حمایت هدف‌دار از شیوه‌های تولید نامناسب برای محیط زیست و بهبود تأسیسات حمل و نقل و ذخیره مواد غذایی است. اصلاحات ارضی در برخی از کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا لازم است. علاوه بر این، از منظر زیست محلی، اصلاً معنی ندارد غذا را از هزاران کیلومتر آن سوتر منتقل کرد، حال آنکه می‌توان آن را در کنار محل مصرف تولید کرد. تلاش‌های کشاورزی باید بر هدف تولید محصولات کشاورزی مورد نیاز برای مصرف داخلی متمرکز شود. در این مورد، باید از سیاست کوبا پس از فروپاشی شوروی سابق درس آموخت. کوبا در این برهه، کشاورزی روستایی (و فعالیت‌های کشاورزی حیوانی) را توسعه فراوان داد، حال آن که کشاورزی ذرت در شهرها نیز اثر فراوانی در بهبود وضعیت مردم داشته است.
البته بحث بر سر این نیست که تجارت بکنیم یا نه، بلکه بحث بر سر تجارتی است که بتواند به اکثریت مردم کمک کند و کشور را توسعه دهد و البته بحثی هم بر سر به دست آوردن تکنولوژی‌ها و سرمایه‌هایی که فقط در خارج وجود دارد، نیست؛ بلکه نکته مهم، کنترل جهت‌گیری سرمایه‌گذاری‌ها است. تکنولوژی‌هایی را باید انتخاب کرد که بیشترین سود را به همراه کمترین ضرر زیست محیطی به همراه داشته باشند. بهبود وضعیت فقرای یک کشور، در ابتدا وابسته به توسعه منابع طبیعی و انسانی خود آن کشور است که در اکثر موارد، جهت‌گیری آن، خلاف خواست سرمایه‌داری بین‌المللی است.
منبع: Monthly Review فوریه ۲۰۰۴٫
برگرفته از: «ماهنامه سیاحت غرب»، سال دوم، شماره چهاردهم، شهریور ۱۳۸۳
کانون پژوهشی «نگاه»، www.negah1.com

0 نظرات: