۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

جنگ، فاشیسم، کمونیسم

دوره­ی گرامشی در تورین با افزایش نظامی­گری دولت ایتالیا همراه بود و جهشی به سوی جنگ تلقی می­شد. ایتالیا که از تشکیل امپراتوریِ کبیر خویش به دلیل اتحاد دیرهنگام خود محروم شده بود، تصمیم به اشغال بخشی از شمال آفریقا در قالب چند بندر لیبی گرفت. با وجود موفقیت نظامی، این عملیات استعمارگرانه، جناح­های سیاسی ایتالیا خصوصا جناح چپ­های این کشور را دو دوسته کرد. این تضاد، دو سال بعد، وقتی ایتالیا مجبور به تصمیم­گیری بر سر شرکت در جنگ جهانی بود، تقویت شد. وقتی که راست­ها از دخالت ایتالیا که به موجب آن بخشی از قلمرو اتریش اشغال می­شد حمایت کردند، چپ­ها به دو دسته­ی “ممتنع مطلق” و دسته­ای دیگر به سرکردگی “بنیتو موسولینی” - سردبیر وقت روزنامه­ی «آوانتی»- تقسیم شدند.
حزب طرفدار جنگ، در این قضیه به پیروزی رسید و ایتالیا به نفع فرانسه، بریتانیا و روسیه وارد جنگ شد؛ که در نتیجه­ی آن چند عقب نشینی نظامی را تجربه کرد که اوج آن، شکست فضاحت بار از نیروهای آلمان در کاپورتو در سال 1917 بود. با وجود این که ایتالیا جنگ جهانی اول را با گسترش مرزهایش به پایان برد، اما نتوانست از این امر برای پوشاندن بحران سیاسی و اقتصادی که جنگ منجر به آن شده بود استفاده کند. سال­ها پس از آن که ایتالیا به دنبال افزایش تورم و بیکاری شاهد افزایش رادیکالیسم بود،  کارگران و برزگران و سربازان سابق به دنبال رهبری جدید سیاسی بودند. در حالی که در ابتدا، گروه­هایی کاتولیک و سوسیالیست تشکبل شده بودند، از سال 1919 نیروی سیاسی جدیدی از وحدت بخشی خواسته­ها شکل گرفت. در حالی که از مبدا خود، یعنی میلان شروع به گسترش در سراسر ایتالیا کرده بود، در سال 1921 کنترل بسیاری از نقاط شمالی و مرکزی ایتالیا به دست حزب فاشیست “بنیتو موسولینی” افتاده بود.



رشد جنبش طبقه­ی کارگر و تقدم فاشیست­ها باید در متن حوادثی که در آن برهه­ی زمانی در خارج از ایتالیا به وقوع می­پیوست، در کنار هم بررسی شوند؛ اما اثرات آن­ها با تاخیر زیادی به سیاست و جامعه­ی ایتالیا می­رسید. در روسیه، فشار نظامی و اقتصادی جنگ، بحران سیاسی شدیدتری را نسبت به سایر قدرت­های درگیر جنگ ایجاد کرد. با عقب نشینی ارتش، اعتصابات توده­ها، شهرهای روسیه را کاملا فلج کرد و خصوصا در سنت پتربوزگ، پایتخت وقت، یک کمیته­ی شوراهای کارگری به همراه عده­ای سرباز کنترل شهر را در فوریه­ی 1917 به دست گرفتند. در حالی که دولت جدید در ابتدا اصلاح­طلب بود، انقلاب دوم در اکتبر 1917 کنترل شورای ملی و ارتش را به شاخه­ی بلشویک حزب کمونیست به رهبری لنین سپرد. در 1918 شورا منحل شد و جمهوری سوسیالیست کارگری، برای نخستین بار در جهان اعلان موجودیت کرد. در حالی که این واقعه، نقطه­ی مهمی در تاریخ جنبش­های سوسیالیست انقلابی بود، شورش­های پیش­رو نتوانستند دستاورد ویژه­ای داشته باشند. در بین سال­های 1918 و 1920، انقلاب­های سوسیالیستی با عمر بسیار کوتاه در آلمان، اتریش و مجارستان با سبعیت شدیدی سرکوب شدند.
در پایان سال 1915، گرامشی از بیماری­ای - که وی را وادار به ترک دانشگاه کرده بود­- رهایی یافت. او که به دلیل بیماری از خدمت سربازی نیز معاف شده بود، اوقات خود را تماما به فعالیت سیاسی اختصاص داد و برای روزنامه­های سوسیالیست وقت مانند «فریاد مردم» و «آوانتی»، مقالات فرهنگی و سیاسی می­نوشت. نخستین مقاله­ی او در باب انقلاب روسیه، در روزنامه­ی «فریاد» در آوریل سال 1917 به چاپ رسید که در آن جریان واقعی شکل دهنده­ی انقلاب را یک جریان بورژوایی خواند. او معتقد بود که انقلابی که حقیقتا به دست پرولتاریا رقم بخورد، به صورت طبیعی به یک دولت سوسیالیست منجر خواهد شد.  در یک رویکرد ضد پوزیتیویستی، او معتقد بود که انقلاب بلشویکی انقلابی بوده است علیه “سرمایه” (تالیف کارل مارکس) که در قالب آن او معتقد بود، فرض این که انقلاب کارگران تنها می­تواند پس از یک جامعه­ی بورژوایی رُخ دهد، در انقلاب روسیه نقض شده است. (روسیه در سال 1917 هنوز یک کشور فئودال بود که در آن بسیاری از کارگران، فرودستانی بی سواد بودند.) همان طور که خواهیم دید، وقایع پس از انقلاب روسیه، منجر شد که او  روند انقلاب­ها را با دقت بیشتری بررسی کند، اما با این وجود او همواره لنین را به عنوان یک رهبر انقلابی واقعی می­شناخت. این امر، به چند دلیل توجیه می­شد. همان طور که خبر موفقیت انقلاب 1917 در روسیه منتشر می­شد، کارگران ایتالیا نیز سعی در برپایی قیام نمودند؛ اما به دلیل محرومیت از رهبری و تشکیلات، این شورش به سرعت سرکوب شد.
به دنبال این امر، گرامشی به تاسیس یک روزنامه­ی به نام «ترتیب جدید» اقدام ورزید. مسئولیت این پروژه، کشف یک سنت شورایی برای طبقات کارگر ایتالیا و کشف مسیری مناسب برای انقلاب در تاریخ ایتالیا بود.
او شکل شورایی نهادهایی را در شوراهای کارخانه­های تورین (خصوصا در کارخانه­ی فیات) پیشنهاد کرد که صنعت شهر را کاملا در اختیار می­گرفت. او معتقد بود این نهادها در دو شکل با اتحادیه­های تجاری متفاوتند: اول به این دلیل که آن­ها به دنبال غصب تولید از دست سرمایه­داران بودند و دیگری به این دلیل که شورای کارخانه­ها مبنای تشکیل دولت می­شدند. در نظریه ی گرامشی، شوراهای انتخابی کارخانه­ها، شوراهای دهقانی و شوراهای منطقه­ای، جایگزین دولت بورژوایی می­شدند. و در انتها، بنیان گذار یک سیستم جهانی می­شدند. او معتقد بود این دموکراسی به جای “از بالا به پایین”، “از پایین به بالا” عمل می­کند.
ممکن است در این جا با ریچارد بلمی هم عقیده باشیم که این تلقی خوش بینانه از شوراهای کارگری، سئوالات زیادی را طرح خواهد کرد:
اول: آیا در قالب این امر، این نظریه که کارگران کارخانه از کار صنعتی راضی هستند مورد بحث قرار نخواهد گرفت؟
دوم: آیا تورین در داشتن شرایط لازم برای تشکیل شوراهای انقلابی کارگری، منحصر به فرد بود؟ به عبارتی دیگر، چرا چنین شوراهایی در دیگر شهر صنعتی ایتالیا، یعنی میلان پی­ریزی نشد؟
سوم: این ارتباطات با اکثریت روستایی چگونه برقرار می­شد؟
این دو سئوال اخیر، با رویارویی مجدد کارگران و صاحبان کارخانه­ها در تورین به سال 1920 شدت گرفت که به موجب آن، کارخانه­ی فیات دو بار به اشغال کارگران در آمد. این امر نشان داد که شوراهای کارگری می­توانند مستقل به فعالیت بپردازند. با این حال، اعتصابات حمایت سایر بخش­های ایتالیا را به همراه نداشت و هیچ تشکلی (چه حزب سوسیالیست ایتالیا و چه کنفدراسیون اتحادیه­ی تجاری ایتالیا) رهبری آن را بر عهده نگرفت. گرامشی که از فقدان رهبری ترسیده بود؛ از کمونیست­های فعال در تجمعات خواست که حزب سوسیالیست را خود به دست گیرند. با این حال، او به طرز روز افزونی از سوسیالیست­ها دورتر می­شد و به سوی تاسیس یک حزب کمونیست مستقل گام برمی­داشت. با این حال، وقتی این امر سرانچام به سال 1921 در لیورنو به وقوع پیوست، گرامشی یک شکست تلخ را تجربه کرد؛ چرا که اکثریت طبقه­ی کارگر از دنباله­روی کمونیست­ها سر باز زدند. “انفکاک لیورنو” به عقیده­ی او بزرگ­ترین پیروزی نیروهای استبدادی به شمار می­رفت.
پس از این شکست، خشونت فاشیست­ها شدت بیشتری یافت. همان گونه که دیده­ایم، فاشیست­ها تبیین سیاسی را به عهده­ی طبقه­ی متوسط می­گذاشتند. این طبقه بر اثر خیانت خود در انتهای جنگ (بسیاری از فاشیست­ها، سرباز بودند)، احساس شرمندگی می­کرد و نسبت به اهداف جنگ طلبان موضعی متخاصم داشت. فاشیست­ها قطعا راضی بودند که با طبقه­ی متوسط در مبارزه با چپ­گرایان مسلح هماهنگ شوند؛ چرا که معرفی آن­ها به عنوان ابزار صاحبان متمول صنایع و زمین­داران، نمی­توانست اهداف و ویژگی­های حزب موسولینی را نشان دهد. در حالی که گرامشی در ابتدا آن­ها را به عنوان میمون­نمایانی که ادای طبقات ثروت­مند را اجرا می­کنند مورد استهزا قرار می­داد، پس از مدتی نظرش را تغییر داد؛ چرا که متوجه وجود دو نوع فاشیسم شد: یک فایشیسم شهری و دیگری فاشیسم روستایی. این تحلیل، سازمان­دهی حزبی فاشیست­ها و توانایی آن­ها در ارائه­ی یک برنامه­ی سیاسی که به نظر سایر بخش­های جامعه جذاب می­آمد (مانند کلیسا، گروه­های محافظه­کار، سلطنت­طلبان و ارتش) را دست­کم می­گرفت. موسولینی با آگاهی از این که این جنبش در خطر متلاشی شدن است، در اکتبر 1922 در رم یک راه­پیمایی ترتیب داد. عدم تمایل پادشاه و دولت انتخابی در واکنش نسبت به این راه­پیمایی، منجر به این شد که موسولینی خود را به عنوان نخست وزیر ایتالیا بشناسد و سپس در صدد بر آمد تا این مقام را قانونا در اختیار گیرد. موسولینی در آوریل 1924 اعلام انتخابات عمومی کرد. فاشیست­ها در این انتخابات با اکثریت ضعیف به پیروزی رسیدند، اما موفق به تسلط بر پارلمان نشدند. یکی از کسانی که در این انتخابات از میان اپوزیسیون به پارلمان راه یافت، گرامشی بود.