۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

«درباره بازگشت مسئله سیاسی-استراتژیکی»

دانیل بن سعید
ترجمه بهروز عارفی
درگذشت اندوهبار دانیل بن سعید، فیلسوف و اندیشمند کمونیست فرانسوی
سحرگاه امروز، سه شنبه ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰، دانیل بن سعید، فیلسوف مبارز فرانسوی که از بیماری سختی رنج می برد، چشم از جهان فروبست.
دانیل بن سعید در ۲۵ مارس سال ۱۹۴۶، در شهر تولوز (جنوب فرانسه) بدنیا آمد. او از همان نوجوانی به مبارزات طبقاتی روی آورد. در سال ۱۹۶۶، همراه با آلن کیروین، سازمان «جوانان کمونیست انقلابی» را پایه گذاشت و در فعالیت های جنبش ۲۲ مارس شرکت داشت، جنبشی که فعالانه در جنبش مه ۶۸ نقش داشت و دانیل بن سعید از جهره های مبارز آن بود. در سال ۱۹۶۹، از وحدت جوانان کمونیست انقلابی و حزب کمونیست انترناسیونالیست، «لیگ کمونیست انقلابی» بوجود امد که بن سعید، سال ها از رهبران آن بود. دانیل بن سعید یکی از رهبران برجسته «انترناسیونال چهارم» نیز بود. در سال گذشته، فعالان لیگ کمونیست انقلابی، «حزب نوین ضد سرمایه داری» را بنیاد نهادند که دانیل بن سعید از تئوریسین های آن بشمار می رفت.
دانیل بن سعید، پس از تحصیل در «مدرسه عالی علوم انسانی سن کلو» به تدریس در دانشگاه پرداخت و تا پایان زندگی، استاد فلسفه در دانشگاه پاریس هشتم بود. از او آثار بسیاری باقی است. از کارهای پژوهشی برجسته او، کارهای وی بر روی آثار والتر بنجامین و کارل مارکس ماندگار است.
برخی از آثار دانیل بن سعید به فارسی نیز ترجمه شده است. خوانندگان را به مطالعه یکی از مقاله های او که دو سال پیش ترجمه شده است، دعوت می نماید.
بهروز عارفی
پاریس، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۰،

در مقایسه با بحث هائی که تجارب شیلی و پرتقال در سال های دهه ۱۹۷۰ بر انگیختند، از اوایل سال های دهه ۱۹۸۰ با «فقدان بحث استراتژیک» روبرو هستیم ( حتی به رغم وضعیت بسیار متفاوت نمونه های نیکاراگوئه و امریکای مرکزی). در مواجهه با ضد حمله لیبرالی، می توان سال های دهه ۱۹۸۰ حتی با عقب نشینی دیکتاتوری ها (از جمله در آمریکای لاتین) در مقابل فشار توده ها برای دموکراسی را (در بهترین حالت) سال های مقاومت اجتماعی نامیده و وجه مشخصه آن را قرار گرفتن مبارزه طبقاتی در وضعیت تدافعی دانست. این عقب نشینی سیاسی توانست شرایطی ایجاد کند که برای فهم مطلب و به زبان ساده، آن را «توهم اجتماعی» می نامیم. (در تقارن با «توهم سیاسی» که مارکس جوان وجودش را بر ملا کرد. مخاطبان مارکس افرادی بودند که رهائی «سیاسی» -حقوق مدنی- را به مثابه آخرین کلام «رهائی انسان» می پنداشتند). در وضعیت خاص، تجارب اولیه فوروم های اجتماعی از زمان برگزاری کنفرانس سیاتل Seattle(1999)، و اولین گرد هم آئی پورتو آلگر Porto Alegre(2001) تا حدودی بازتابی از این توهم است. توهم نسبت به خودکفایی جنبش های اجتماعی و به پشت صحنه رانده شدن مسئله سیاسی به مثابه پیامد نخستین مرحله رشد مبارزات اجتماعی در پایان سال های دهه ۱۹۹۰٫
من نام این پدیده را (برای ساده کردن سخن) «لحظه اتوپیک» جنبش های اجتماعی می نامم که دربرگیرنده روایت های متفاوت : توهم لیبرالی (یک لیبرالیسم کاملا کنترل شده)، اقتصاد کینزی (از نوع کینزنیانیسم اروپائی اش) و بویژه اتوپی نئو لیبرتر «نو آنارشیست» از تغییر جهان بدون کسب قدرت یا قناعت کردن به یک نظام متعادل توازن ضد قدرت ها(نظیر جان هالوویJohn Holloway ، تونی نگریT. Negri، دی R. Day). خیزش مجدد مبارزات اجتماعی بصورت پیروزی های سیاسی یا انتخاباتی متبلور شدند (در آمریکای لاتین: ونزوئلا و بولیوی). در اروپا، به جز مورد استثنائی فرانسه (نظیر کارزار علیه قانون جدید کار برای جوانان) ، این مبارزات با شکست مواجه شده و نتوانست از ادامه خصوصی سازی ها، رفرم های تامین خدمات اجتماعی، از میان رفتن حقوق اجتماعی جلوگیری نماید. این تضاد موجب می شود که در غیاب پیروزی های اجتماعی، توقعات مجددا به سوی راه حل های سیاسی (از جمله انتخاباتی) روی بگرداند، همان طوری که انتخابات ایتالیا گواه آن است (۱)
این «بازگشت مسئله سیاسی» آغازگر مجدد بحث های استراتژیکی است که هنوز لنگان است. آن مجادلاتی که کتاب های هالوی، نگری و مایکل آلبرتAlbert Michael برانگیخته اند، بررسی ترازنامه آن چه در ونزوئلا می گذرد، و انتخاب لولا در برزیل و یا حتی تغییر جهت گیری زاپاتیست ها ( که بیانیه ششم سلوا لاکاندونا Selva Lacandonaو «کارزار دیگر» در مکزیک موید آنند) همه گویای این امر می باشند. مباحثات حول طرح مانیفست لیگ کمونیست انقلابی (LCR) در فرانسه یا کتاب الکس کالینکوس Alex Callinicos (2) نیز در چنین وضعیتی معنی می یابند. مرحله نگفتن ها و مقاومت های خویشتن دارانه. («فریاد» هالووی با شعار «جهان یک کالا نیست …»، و یا«جهان فروشی نیست …») اینک در حال خاموشی است. تعیین این که چه نوع جهانی میسر است، ضروری است، بویژه کشف راه های نیل به آن.

استراتژی داریم تا استراتژی

مفاهیم استراتژی و تاکتیک ( و بعدها مفاهیم جنگ موضعی و جنگ متحرک) به اقتباس از واژه های نظامی (از جمله در آثار کلاوس ویتزClausewitz و دلبروک Delbrück) وارد جنبش کارگری شد. با وجود این، معانی آن ها بسیار تغییر کرده اند. دورانی بود که استراتژی مترادف با علم به هنر پیروزی در یک نبرد بود، و تاکتیک به ترفند جابجائی نیروها در میدان نبرد محدود می شد. از آن زمان، جنگ میان سلسله های پادشاهی گرفته تا جنگ های ملی، از جنگ تمام عیار گرفته تا جنگ جهانی (در عصر حاضر)، میدان استراتژیک کماکان بی وقفه در عرصه زمان و مکان گسترش یافته است. از این پس، می توان یک استراتژی گلوبال (در سطحی جهانی) را از «استراتژِی محدود» (مبارزه برای کسب قدرت در قلمروی مشخص) تمیز داد. تا حدودی،نظریه انقلاب مداوم طرحی اولیه از استراتژی کلی را نشان می داد: انقلاب در عرصه ملی (در یک کشور) شروع شده و تا سطح قاره و جهان گسترش می یابد؛ این انقلاب با کسب قدرت سیاسی قدمی تعیین کننده بر می دارد اما با یک «انقلاب فرهنگی» تداوم یافته و تعمیق می یابد. لذا، انقلاب، عمل را با روند و واقعه را با تاریخ در هم می آمیزد.
امروزه با وجود دولت های نیرومند که دارای استراتژی اقتصادی و نظامی جهانی اند، این بعد از استراتژی گلوبال (عمومی) در مقایسه با نیمه اول قرن بیستم اهمیت بیشتری دارد. ظهور فضاهای جدید استراتژیک قاره ای یا جهانی گواه این مدعاست. دیالکتیک انقلاب مداوم (در تقابل با نظریه امکان ایجاد سوسیالیسم در یک کشور)، به عبارت دیگر درهم تپیدگی مرزهای های ملی، قاره ای و جهانی بیشتر از هر زمانی است. امکان به دست گرفتن اهرم های قدرت سیاسی در یک کشور (نظیر ونزوئلا و بولیوی) وجود دارد، ولی بلافاصله مسئله استراتژی در سطح یک قاره (آلبا Albaعلیه آلکا Alca، گزارش مرکوسور Mercosur، پیمان آند Andesو غیره) به مثابه یک مسئله سیاست داخلی قد علم می کند. در کشورهای اروپائی در همه جا، مقاومت در برابر ضد رفرم های لیبرالی می تواند به تناسب قوا، بر دست آوردهای حقوقی و حمایت های قانونی در سطح یک کشور متکی باشد. حتی یک راه حل موقتی در مورد معضلات بخش های دولتی، مالیاتی و تامین خدمات اجتماعی وحفظ محیط زیست (برای «پایه ریزی مجدد یک اروپای اجتماعی و دموکراتیک ») از همان ابتدا یک طرح در سطح اروپا را ضروری می سازد. (۳)

فرضیه های استراتژیکی

لذا مسئله مورد بررسی در این جا به آن چه من «استراتژی محدود» نامیده ام، محدود می شود. به عبارت دیگر مبارزه برای کسب قدرت سیاسی در سطح ملی مورد نظر است. در واقع، در این جا همه ما برسر این واقعیت توافق داریم که در چاپ چوب جهانی شدن، امکان دارد دولت های ملی تضعیف شده و شاهد نوعی جابجائی اعمال حاکمیت ملی باشد. (۴) اما، قلمرو ملی (که توازن قوای طبقاتی در چارچوب آن شکل می گیرد و سرزمینی را به دولتی منصوب می کند) در قلمرومتحرک فضا های استراتژیک کماکان نقش تعیین کننده ای دارد. گزارش منتشره در شماره ۱۷۹ «نقد کمونیستی» (مارس ۲۰۰۶) به این درجه از مسائل اختصاص یافته است.
بی درنگ، آن دسته از انتقادات که ما را به داشتن بینش «مرحله ای» از روند انقلابی متهم می سازد، (از جان هالووی گرفته تا سدریک دورانCédric Durand ) (5) را کنار بگذاریم. (که بر طبق آن گویا برای ما، کسب قدرت «لازمه اولیه و بی چون و چرا»ی هر گونه تحول اجتماعی است). این استدلال اگر کاریکاتوری نباشد، ناشی از بی اطلاعی ساده است. ما هرگز طرفدار پرش با نیزه بدون خیز برداشتن نبوده ایم. این که من بارها این سوال را مطرح کرده ام که «چگونه می توان از هیچ به همه چیز رسید؟»، برای تاکید بر این نقطه است که گسست انقلابی، جهش خطرناکی است که در مناقشه بین دوطرف ، نفر سوم (بوروکراسی) سودش را ببرد. حق با گییوم لی یژاردGuillaume Liégeard است وقتی که برای اثبات این که همه چیز سفید و یا سیاه نمی باشد، عاری از حقیقت بودن این ادعا که پرولتاریا تا پیش از کسب قدرت ، هیچ شمرده می شود- حتی امر مسلمی نیست که بخواهد همه چیز بشود» را به ما یادآور می شود. استفاده از اصطلاح «همه چیز و یا هیچ چیز» که از سرود انترناسیونال به عاریت گرفته شده، صرفا به منظور تاکید بر عدم تقارن ساختاری و تقابل میان انقلاب (سیاسی) بورژوائی و انقلاب اجتماعی است.
مقولات جبهه واحد، خواست های انتقالی، ، حکومت کارگری – که تروتسکی و نیز تالهایمرThalheimer، رادک Radek، کلارا زتکین Clara Zetkinدر مباحث برنامه ای انترناسیونالیسم کمونیسم تا کنگره ششم آن، از آن دفاع می کردند که دقیقا در خدمت تبیین و پیوند هر رویدادی با شرایط تدارک آن، هر رفرمی به انقلاب و هر جنبشی به هدف نهائی آن بود. به موازات آن، نزد گرامشیGramsci مقوله های سلطه (هژمونی) و «جنگ موضعی» در همان جهت گام بر می دارند. (۶) تقابل میان شرق (مکانی که تسخیر قدرت گویا سهل تر است ولی نگهداری اش سخت تر) و غرب حکایت از همان مشغولیات فکری دارد (در این باره، به بحث های مربوط به ترازنامه انقلاب آلمان در کنگره پنجم انترناسیونال کمونیست مراجعه کنید). حتی برای یک بار هم شده، ما هرگز طرفدار تئوری سقوط Zusammenbruch Theorie نبوده ایم (۷) در این باره به کتاب جاکومو مارامائو Giacomo Marramaoمراجعه کنید.
برخلاف بینش های خودانگیخته گرای روند انقلابی و برخلاف بی تحرکی ساختارگرایانه سال های دهه ۱۹۶۰، ما همواره بر سهم «عامل ذهنی» اصرار می ورزیم. اما نه در الگوبرداری بلکه بر آن چه آنتوان آرتوس Antoine Artous در مقاله اش در مجله نقد کمونیستی اشاره دارد، و ما بر آن نام «قضیه های استراتژیکی» نهاده ا یم.، اصطلاحی که به هیچوجه بازی با کلمات نیست . یا الگو، چیزی برای کپیه کردن ، نظیر یک دستورالعمل است. یک فرضیه، راهنمائی است برای عمل و با تکیه بر تجربیات گذشته ، اما درش بر روی تجربیات وبر حسب موقعیت های جدید باز بوده و انعطاف پذیر است. بنابراین، یک خیال پردازی نبوده، بلکه چکیده ای ست از تجارب گذشته ، (تنها ماده ای که در اختیار داریم)، با علم به اینکه حال و آینده، ضرورتا غنی تر می باشند. در نتیجه، انقلابیون با همان مخاطره ای روبرو هستند که نظامیان، که به قول عوام، همیشه باندازه یک جنگ تاخیر دارند.
در پرتو تجارب بزرگ انقلابی قرن بیستم (نظیر انقلاب روسیه و انقلاب چین و نیز انقلاب آلمان، جبهه خلق در فرانسه، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ آزادی بخش ویتنام، مه ۶۸، پرتقال، شیلی …)، دو فرضیه بزرگ را می توان تمیز داد. فرضیه اعتصاب عمومی که منجر به قیام می شودGGI و فرضیه جنگ توده ای طولانیGPP. این دو به دو نوع بحران، دو نوع قدرت دوگانه و در دو شکل از نحوه پایان یابی بحران خلاصه می شوند.
در مورد اعتصاب عمومی قیامی، دوگانگی قدرت شکلی اساسا شهری دارد، از نوع کمون (نه تنها کمون پاریس بلکه شورای پتروگراد، قیام هامبورگ، قیام کانتون و قیام بارسلون و …) دو قدرت نمی توانند برای مدتی نسبتا طولانی و در فضائی متمرکز همزیستی کنند. در این مورد، با یک رودرروئی سریع برای تعیین وضعیت روبرو هستیم (که می تواند به رو در روئی طولانی منجر شود: نظیر جنگ داخلی در روسیه، جنگ آزادی بخش در ویتنام پس از قیام ۱۹۴۵ و …. ) در چنین فرضیه ای، تضعیف روحیه ارتش و عدم انظباط و سازماندهی سربازان نقش مهمی بازی می کند (کمیته سربازان در فرانسه، SUV ها در پرتقال و دسیسه های میرMir در میان ارتش شیلی، بخشی از آخرین تجارب قابل ذکر در این زمینه اند.)
در مورد جنگ توده ای طولانی، با قدرت دوگانه ای روبرو هستیم که در سطح کشور عمل می کند (نواحی آزادشده و اداره این مناطق) که می توانند زمان طولانی تری همزیستی کنند. مائو با انتشار جزوه («چرا حاکمیت سرخ می تواند در چین دوام یابد؟») در سال ۱۹۲۷ این شرایط را بخوبی درک کرد و تجربه جمهوری ینان نمونه بارز آن بود. در مورد فرضیه نخست، ارگان های قدرت بدیل به لحاظ محتوی اجتماعی منحصرا توسط شرایط شهری (نظیر کمون پارسی، شورای پتروگراد، شوراهای کارگری، کمیته میلیشیای کاتالونیا، بندهای صنعتی و چریک محلی و غیره است که تعیین می شوند در حالی که در مورد فرضیه دوم، در «ارتش خلق» متمرکز می شوند (با اکثریت دهقانی)
در بین این دو کلان فرضیه پالاییده، میتوان انواع ترکیبات بینابینی را یافت. من جمله در انقلاب کوبا و علی رغم افسانه ساده شده کانون ( عمدتا از طریق کتاب رژیس دبره انقلاب در انقلاب)، ما شاهد پیوند و خیزش کانون چریکی در مقام هسته ارتش شورشی، با تلاشهائی در جهت اداره امور و اعتصاب های عمومی در شهرهای هاوانا و سانتیاگو هستیم. رابطه بین آن ها مشکل آفرین بود، همان طوری که مکاتبات فرانک پائیسFrank Païs، دانیل راموس لاتورDaniel Ramos Latour، و شخص چه گوارا در مورد تنش موجود میان «لاسلواla selva» و «ال لانکوel llano» گواه آنند. (۸). پس از انقلاب ، روایت رسمی دولتی که حماسه قهرمانانه گرانما و بازماندگان زنده آن رابه عرش اعلی می برد تا برای پایه گذاری گروه ۲۶ ژوئیه و رهبری کاستریستی حقانیت بیشتری کسب کنند، سدی شد بر سر راه مهم همه جانبه روند انقلاب کوبا. این روایت ساده شده تاریخ، که از چریکی روستائی الگوی نمونه می سازد، انگیزه ای شد برای تجارب سال های دهه ۱۹۶۰ (در پرو، ونزوئلا، نیکاراگوئه، کلمبیا، بولیوی). در جریان نبرد های دولاپوئنتهDe la Puente و لوباتونLobaton، کامیلو تورسCamillo Torres، یون سوزاYon Sosa، لوسین کاباناس Lucien Cabanasدر مکزیک، کارلوس ماریگلا Carlos Marighela و لامارکا Lamarca در برزیل و غیره، ماجرای فاجعه بار چه گوارا در بولیوی، نابودی تقریبا کامل ساندینیست ها در ۱۹۶۳ و ۱۹۶۷ در پانکازانPancasan، فاجعه تئوپونته Teoponte در بولیوی که پایان این دوره را رقم زد.
در اوایل سال های دهه ۱۹۷۰، فرضیه استراتژیکی PRT در آرژانتین و میر در شیلی، عمدتا به نمونه ویتنامی از جنگ توده ای طولانی استناد کرد (PRT به نمونه افسانه ای از جنگ آزادی بخش الجزایر استناد می کرد). تاریخ جبهه ساندینیستی تا پیروزی اش در سال ۱۹۷۹ بر دیکتاتوری سوموزا ترکیبی بود از گرایشات مختلف. جناح GPP (جنگ طولانی توده ای) و توماس بورخه Tomas Borge، جهت گیری شان را به گسترش جنگ چریکی در کوهستان و به لزوم گرد آوری تدریجی قوا در طی یک مدت طولانی معطوف کرده بودند. گرایش پرولتری (خائیم ویلاک Jaime Wheelock) بر تاثیرات اجتماعی توسعه سرمایه داری در نیکاراگوئه و تقویت طبقه کارگر انگشت گذاشته و در عین حال چشم انداز گرد آوری نیرو در دراز مدت جهت «لحظه قیام» را در مد نظر داشت. سمت گیری گرایش «ترسریست» Tercériste[گرایش شورشی معروف به راه سوم ] (برادران اورتگا Ortega ) که ترکیبی بود از دو گرایش دیگر پیوند جبهه جنوب را با قیام ماناگوآManagua ممکن ساخت.
پس از پیروزی انقلاب، هومبرتو اورتگا اختلافات را چنین خلاصه کرد: «من سیاست انباشت منفعل نیروها را آن سیاستی می نامم که بر عدم مداخله در اوضاع و احوال مشخص و گردآوری نیروها همراه با بی تفاوتی استواراست. این انفعال در سطح اتحاد ها خود را به منصه ظهور رسانید. دلیل وجود انفعال این بود که ما می پنداشتیم که قادر به گردآوری اسلحه ، سازمان یابی بوده و میتوانیم نیروهای انسانی را بدون نبرد با دشمن متحد سازیم، بی آن که توده ها را درگیر سازیم» (۹) باوجود این، او می پذیرد که وضعیت ما و نقشه های ما را به جلو هل داد: «ما فراخوان به قیام دادیم، حوادث شتاب گرفته، شرایط عینی به ما اجازه نمی داد که آمادگی یبشتری کسب کنیم. در واقع، ما نمی توانستیم با قیام مخالفت کنیم. جنبش توده ای چنان ابعاد گسترده ای به خود گرفته بود که پیشتاز از رهبری آن ناتوان بود.» ما نمی توانستیم با چنین موجی مخالفت کنیم. تنها کاری که از ما ساخته بود، این بود که رهبری جنبش را تا حدودی به دست بگیریم و آن را هدایت کنیم.» و او جمع بندی میکند که «استراتژی ما برای قیام، همواره بر توده ها متکی بود و نه بر یک طرح نظامی. این نکته باید روشن باشد». در واقع، گزینش استراتژیک عبارت است از تنظیم تقدم های سیاسی، دوران مداخله ، شعارها و تعیین خط مشی و اتحادهای سیاسی.
از لوس دولاسلوا Los de la selva تا ال تروئنو آن لاسیودادEl trueno en la ciudad ، روایت ماریو پایراسMario Payeras از روند گواتمالائی همگی بر بازگشت از جنگل به شهر و بر تغییر رابطه میان نظامی و سیاسی، میان شهر و روستا گواهی دارد. نقد اسلحه (یا انتقاد از خود) رژیس دبره در سال ۱۹۷۴، نیز بازگوی کارنامه سال های دهه ۶۰ و تحولات ناشی از آن می باشد. در اروپا و ایالات متحده، ماجراهای فاجعه بار راف RAF در آلمان (فراکسیون ارتش سرخ)، ودرمن Weathermen در آمریکا (بگذریم از ماجرای زودگذر و مضحک چپ پرولتری در فرانسه و نظریه های سرژ ژولی – آلن ژیسمار Serge July/Alain Geismar درکتاب فراموش نشدنی «به سوی جنگ داخلی»). و نیز تلاش های مشابه دیگر در جهت جازدن چریکی روستائی به جای «چریکی شهری»، در دهه ۱۹۷۰ عملا به پایان رسیدند. تنها مواردی از جنبش مسلحانه که توانستند دوام آورند، تشکلاتی بودند که پایه اجتماعی شان در مبارزه با ستم ملی قرار داشت (ایرلند، اسکادی Euzkadi [باسک ها]) (۱۰).
لذا این فرضیه ها و تجارب استراتژیکی را نمی توان تا حد یک سمت گیری نظامی کاهش داد. آن ها مجموعه ای از وظایف سیاسی را تنظیم می کنند. از این رو که، درک PRT از انقلاب آرژانتین بمثابه جنگ آزادی بخش ملی و تقدم جنبه مسلحانه (GRP) به بهای فداکردن سازمان دهی در واحدهای تولیدی و محله ها انجامید. به همان سیاق، جهت گیری میر با تاکیدش بر «اونیتای» خلقی [اتحادخلقی] حول گرد آوری نیرو (و پایگاه در روستاها) بمنظور تدارک مبارزه مسلحانه طولانی و ارزیابی نادرست در زورآزمائی با کودتاگران، و بویژه در کم بها دادن به پیامدهای دائمی آن منتهی شد. با وجود این میگوئل انریکهMiguel Enriquez، پس از شکست «تانکازوtankazo»، یک دوره کوتاه متناسب با تشکیل حکومت پیکارگر برای آماده ساختن زورآزمائی را خوب درک کرده بود.
بدون تردید، پیروزی ساندینیست ها در سال ۱۹۷۹ نقطه عطفی بشمار می رود. این نکته ای است که دست کم ماریو پایراسMario Payeras از آن دفاع می کند، درضمن این که در گواتمالا (و السالوادور) جنبش های انقلابی دیگر تنها با دیکتاتوری های پوشالی پوسیده مواجه نبوده بلکه با کارشناسان «جنگ های فرسایشی» و «ضدشورش» اسرائیلی، تایوانی و امریکائی روبرو بودند. از آن پس، این عدم توازن رو به افزایش در بستر دکترین استراتژیکی جدید پنتاگون و جنگ «نا محدود» علیه «تروریسم » به کل جهان گسترش یافته است. این یکی از دلایلی (باضافه خشونت فوق العاده شدید اندوه بارتجربه کامبوج، ضدانقلاب بورکراتیک در شوروی، انقلاب فرهنگی در چین) که مسئله خشونت انقلابی، که تا چندی پیش حتی معصوم و رهائی بخش تلقی میشد (در بستر حماسه گراماGramma و چه گوارا و یا در لابلای نوشته های فانونFanon، جیاپGiap و کابرالCabral) امروز پر دردسر و حتا تابو به حساب می آید. بدین ترتیب است که امروزه شاهد تلاش هائی هستیم که با استفاده ازسنتز لنین و گاندی (۱۱) یا با جهت گیری بسوی سیاست عدم خشونت، کورمال کورمال یک استراتژی نامتقارن از ضعیف تا قوی را می جویند. (۱۲) (به بحث در باره بدیل و باز سازی کمونیستی مراجعه کنید). معهذا از زمان سقوط دیوار برلین تا کنون ، جهان با خشونت کمتری مواجه نیست. امروزه شرط بندی روی «راه حل مسالمت آمیز» راه حلی که در قرن افراط ها هیچ چیز بر آن مهر تایید نزد، عملی غیرمحتاطانه و از روی ساده لوحی است. اما این داستان دیگری است که از چارچوب بحث من خارج می شود.

فرضیه اعتصاب عمومی قیامی

بنابراین، فرضیه استراتژیکی که در سال های ۷۰ نقش شاقول را برای ما داشت. فرضیه GGI (اعتصاب عمومی منجر به قیام ) است که درست نقطه مقابل غالب انواع مائوئیسم جا افتاده و برداشت های تخیلی از انقلاب فرهنگی بود. به روایت آنتوان آرتوس ما از این پس «یتیم» این فرضیه خواهیم بود. این فرضیه در گذشته نوعی «کاربرد» داشت که امروز دیگر معتبر نیست، معهذا او با اصرار بر ضرورت بازسازی یک فرضیه جدی بجای تکرار بی وقفه کلمه گسست و وعده های توخالی، بر اعتبار و تناسب کماکان امروزی مقوله بحران انقلابی و قدرت دوگانه مجددا تاکید می کند. دل نگرانی او در این دو نکته متجلی می شود.
از یک طرف، آنتوان بر این واقعیت پا می فشارد که دوگانگی قدرت ممکن است بطور کامل در خارج از نهادهای موجود قرار نداشته باشد و ناگهان بصورت هرمی از سویت ها یا شوراها از هیچ پدید آیند. امکان دارد که در گذشته ای نه چندان دور هنگام بررسی و مطالعه روندهای واقعی انقلاب در دوره های آموزشی انقلابات (آلمان- اسپانیا، پرتقال، شیلی و خود انقلاب روسیه) تسلیم چنین بینش ساده گرایانه از روند واقعی رویدادها شده باشیم.
من در این مورد تردید دارم، چرا که هریک از این تجربیات فوق، ما را با دیالکتیک میان اشکال گوناگون خودسامان یابی و نهادهای پارلمانی یا شهری موجود رودررو ساخت. هر چه باشد، تا وقتی که ما توانستیم چنین بینشی داشته باشیم، توسط پاره ای از متون تصحیح می شدند (۱۳). زمانی که دیدیم ارنست ماندل پس از بررسی مجدد رابطه سویت ها (شوراها) و مجلس موسسان در روسیه به «دموکراسی مختلط» رو آورد، حتی خود ما هم احساس ناراحتی می کردیم و دچار شوک شدیم.
در واقع کاملا واضح است که به طریق اولی در کشورهائی که بیش از یک قرن سنت پارلمانی دارند، کشورهائی که در آن ها انتخابات و حق رای همگانی جا پای محکمی دارد و از مجرای انتقال حقانیت به «سوسیالیسم از طریق پائینی ها» که وزنه اصلی داشته و لیکن با حضور نهادهای نمایندگی با وزنه کمتری، روند انقلاب را نمیتوان به گونه دیگری تصور کرد.
عملا ما در مورد این نکته متحول شده ایم، برای مثال بمناسبت انقلاب نیکاراگوئه. می شد در سال ۱۹۸۰، در وضعیت جنگ داخلی و حکومت نظامی مخالف برگزاری انتخابات «آزاد» بود ولی ما اصل برگزاری انتخابات را زیر سوال نمی بردیم. ایراد ما به ساندینیست ها این بود که به چه دلیل «شورای دولتی» را منحل کردند چرا که می توانست نقش مجلس اجتماعی و یک قطب برحق را بازی کند و بدیلی در مقابل مجلس منتخب باشد. به همین ترتیب، در سطحی بسیار پائین تر، مفید تر می بود که در پورتو الگر به دیالکتیک میان نهادهای منتخب شهری (انجمن شهر) و انتخابات عمومی (کشوری) و کمیته های بودجه مشارکتی بازمی گشتیم.
در حقیقت مسئله ای که در برابر ما قرار دارد، مسئله رابطه میان دموکراسی در سطح کشوری و دموکراسی مشارکتی (کمون ، شورا ها، مجلس خلقی ستوبال Setubal در مقیاس کشوری) نیست، حتی مسئله رابطه میان دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی نیست (هردموکراسی تا حدودی نمایندگی است و لنین طرفدار وکالت تام الاختیار نبود)، ولی مسئله بر سر ایجاد یک اراده عمومی است. ایرادی که عموما (از سوی کمونیست های اروپائی یا نوربرتو بوبیوNorberto Bobbio) به دموکراسی از نوع شورائی وارد می شود، بر گرایش صنفی-طبقاتی بودن آن است: جمع جبری ( یا هرمی) از منافع خاص (گروه های بی اهمیت، موسسه تولیدی و ادارات) که توسط وکالت تام الاختیار به هم مرتبط باشد، اراده عمومی را منعکس نمی کند. تاثیرات جنبی دموکراسی نیز محدودیت های خود را دارد: اگر اهالی جلگه ای با ایجاد جاده ای مخالفت کنند یا اهالی شهری با ایجاد محلی برای انباشت زباله مخالفت کرده و آن را به شهر مجاور حواله دهند، در آن صورت باید شکلی از مرکزیت حکم وجود داشته باشد. (۱۴) در بحث با کمونیست های اروپائی، ما بر روی لزوم میانجیگیری احزاب (و بر کثرت گرائی آن ها) پافشاری می کنیم تا بتوانند تلفیقی از پیشنهادات ارائه دهند یعنی با شروع از نقطه نظرهای خاص و ترکیب آن ها یک اراده عمومی بیافرینند. . بدون این که در عالم خیال در پیچ و خم نهادهای سیاسی سرگردان شویم، ما بیش از پیش ، غالبا در اسناد برنامه ای خود، فرضیه کلی وجود دو مجلس را گنجانده ایم که ساز و کار عملی آن را تجربه تعیین خواهد کرد.
دومین نکته ای که در نقد بر نوشته آلکس کالینکوسAlex Callinicos رشته فکری آنتوان را به خود سخت مشغول می کند، این است که نوشته الکسی تا آستانه تصرف قدرت بیشتر جلو نمی رود ودر آن مرحله متوقف می شود، و ادامه ماجرا را یا به امید فرا رسیدن ندائی از غیب به حال خود رها کرده ویا امواج حرکت خود بخودی توده ها و فوران همه گیر دموکراسی شورائی راه حل خود را می یابند. با وجودی که در برنامه الکس، دفاع از آزادی های عمومی گنجانده شده، اما هیچ نشانی ازمطالبات درباره نهادهای سیاسی نیست (نظیر انتخابات عمومی با روش اکثریت نسبی، مجلس موسسان یا تک مجلسی و دموکراتیزاسیون رادیکال). ولی آن چه به سدریک دورانCédric Durand مربوط می شود، او نهاد ها را صرفا به مثابه تقویت کننده ساده استراتژی های خود مختاری و اعتراضی تلقی می کند، چیزی که در عمل بتواند به صورت مصالحه ای میان «پائین» و «بالا» ظاهر شود، به بیان دیگر یک گروه فشار پیش و پا افتاده ای از «پائینی ها»ی اولیه برای اعمال فشار به «بالائی ها» که دست نخورده باقی مانده است.
در واقع، میان مدافعان مباحث بحث انگیز در نشریه نقد کمونیستی، در مورد بدنه کلی برنامه ملهم از «قریب الوقوع بودن فاجعه» و یا برنامه انتقالی اتفاق نظر است: خواست های انتقالی، خط مشی اتحاد ها (جبهه واحد) (۱۵)، منطق سلطه (هژمونی) و درباره دیالکتیک (و نه تعارض) میان اصلاحات و انقلاب. بدین ترتیب، با جداکردن یک برنامه حداقل («ضدلیبرالی») از یک برنامه «حداکثر» (ضدسرمایه داری) و دیوار کشیدن بین این دو مخالفیم و کاملا معتقدیم که یک سیاست ضد لیبرالییسم پیگیر به ضد سرمایه داری منتهی می شود چرا که پویائی مبارزات این دوسخت در هم تنیده اند.
ما می توانیم با توجه به تناسب نیروها و سطح آگاهی موجود، در مورد فرمول بندی دقیق خواست های انتقالی به بحث بپردازیم. اما، ما به سهولت در مورد موقعیت و جایگاه مسائل مربوط به مالکیک خصوصی ابزار تولید، ارتباطات و مبادله به توافق خواهیم رسید، هم چنین در باره آموزش بخش دولتی، اموال عمومی بشریت، یا مسئله بیش از بیش با اهمیت اجتماعی کردن دانش (در تقابل با مالکیت خصوصی کارفکری). به همان ترتیب، ما براحتی با کشف اشکال اجتماعی دستمزد از طریق سیستم تامین خدمات اجتماعی موفق خواهیم شد در مسیر زوال نظام مزدبگیری گام برداریم. سرانجام ما با مخالفت با نظام کالائی تعمیم یافته گسترش بخش های رایگان یعنی «کالازدائی» را، پیشنهاد کرده و آلبته نه فقط در بخش خدمات بلکه در حیطه اجناس مصرفی مورد نیاز.
مسئله دردآور مرحله انتقالی عبارتست از مسئله «حکومت کارگری» یا «حکومت زحمتکشان». این مشکل جدیدی نیست. بحث در مورد کارنامه انقلاب آلمان و حکومت ساکس – تورنیگه Saxe-Thuringe در پنجمین کنگره انترناسیونال کمونیستی از ناروشنی حل نشده دستورکارهای اولین کنگره انترناسیونال کمونیست و وسعت دامنه تفاسیر و کاربردهای آن را بخوبی نشان می دهد. ترینت Treintدر گزارش خود تاکید می کند که «دیکتاتوری پرولتاریا از آسمان نمی افتد ؛ این پدیده آغازی دارد و حکومت کارگری مترادف با آغاز دیکتاتوری پرولتاریا است.» او در مقابل، «ساکسونی شدن» جبهه واحد را افشا می کند: «ورود کمونیست ها در یک حکومت ائتلافی در کنار صلح طلبان بورژوا برای جلوگیری از مداخله علیه انقلاب از منظر نظری نادرست نیست، اما تنها فایده حکومت هائی نظیر حکومت حزب کارگر یا حکومت کارتل چپ ها این است که برای «دموکراسی بورژوائی درون احزاب خود ما هم گوش شنوائی پیدا کنند».
در مباحثات در مورد فعالیت انترناسیونال، اسمرالSmeral اعلام می کند: آیا در مورد «تزهای کنگره خودمان» [کمونیست های چک] در فوریه ۱۹۲۳ در مورد حکومت کارگری ما همگی در موقع تدوین آن ها کاملا متقاعد بودیم که آن تزها با تصمیمات کنگره چهارم مطابقت داشتند. آنان به اتفاق آرا به تصویب رسیدند». اما «توده ها به هنگام صحبت از حکومت کارگری، به چه فکر می کنند؟ » : «در انگلستان، آن ها به حزب کارگر فکر می کنند، در آلمان و کشورهائی که سرمایه داری در حال تلاشی است، جبهه واحد به معنی این ست که کمونیست ها و سوسیال دموکرات ها بجای این که هنگام اعتصابات علیه هم مبارزه کنند، دوش بدوش هم در تظاهرات شرکت نمایند. حکومت کارگری برای این توده ها یک معنی بیشتر ندارد و هنگامی که آن ها این اصطلاح را بکار می برند،منظورشان همه احزاب کارگری متحد شده است. و اسمرال ادامه می دهد: «درس ژرف تجربه ساکس در کجا نهفته است؟ پیش از هر چیز در این که نمی توان به ناگهان و بدون دورخیز کردن با پاهای جفت شده پرید.»
روث فیشرRuth Fisher به او پاسخ می دهد که حکومت کارگری بمثابه ائتلافی از احزاب کارگر، معنایش فقط «انحلال حزب مان» می تواند باشد. کلارا زتکین در گزارش خود درباره شکست اکتبر آلمانی تاکید می کند: «من نمی توانم اعلامیه زینوویف را در مورد حکومت کارگران و دهقانان بپذیرم چرا که در آن حکومت کارگران و دهقانان اسم مستعار، یا مترادف یا همنامی است برای دیکتاتوری پرولتاریا. شاید این امر در روسیه صدق می کرد ولی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته این نکته صادق نیست. در آن کشورها، حکومت کارگران و دهقانان بیان سیاسی شرایطی است که بورژوازی دیگر قادر به حفظ قدرتش نیست اما پرولتاریا هم در وضعیت اعمال دیکتاتوری اش نیست». زینوویف در حقیقت مسلح شدن پرولتاریا، کنترل کارگری تولید، انقلاب مالیاتی را از اهداف ابتدائی حکومت کارگری» می داند.
فهرست مطالب مربوط به بحث طولانی است. مباحثات حکایت از ابهامات فراوان دارد که خود ترجمان یک تضاد واقعی و مسئله ای لاینحل بود، در حالی که مسئله مطرح شده در ارتباط با شرایط انقلابی یا پیشا انقلابی بود. ارائه راه حل و دستورالعمل برای تمام موارد و هر اوضاعی عملی غیر مسئولانه بود. با همه این ها، میتوان سه معیار مرکب و قابل انعطاف جهت مشارکت در یک ائتلاف حکومتی با چشم اندازی موقتی را تمیز داد که الف: که مسئله چنین مشارکتی تنها در شرایط بحران یا در اوضاع رشد چشم گیر بسیج اجتماعی موضوعیت داشته و قابل طرح است و نه در شرایط رکود؛ ب : که حکومت مورد نظر بنقد در مسیر پویائی گسست نظم موجود درگیر شده باشد (نمونه بسیار خاضعانه تر از مسلح شدن مورد نظر زینوویف می تواند عبارت باشد از اصلاحات ارضی رادیکال، «تهاجم خودکامانه» به حریم مالکیت خصوصی، الغای امتیازات مالیاتی، گسست از نهادهای سیاسی و حکومتی- نظیر گسست جمهوری پنجم در فرانسه، لغو معاهده های اروپائی، خروج از پیمان های نظامی و غیره)؛ ج: نکته آخر این که تناسب قوا به انقلابیون این امکان را بدهد که آن ها بتوانند در قبال تحقق و عملی شدن تعهدات، تضمینی داشته باشند، بطوری که در صورت عدم تحقق آن ها، طرف مقابل را مجبور به پرداخت بهای گزافی بکند.
در پرتو چنین رویکردی ، شرکت در حکومت لولا (برزیل) امری اشتباهی بود: الف- از حدود ده سال پیش با این سو، جنبش توده ها دائما در حال افت بوده است به استثنای جنبش بی زمین ها . ب- کارزار انتخاباتی لولا و نامه اش خطاب به برزیلی ها پیشاپیش رنگ سیاست روشن سوسیال-لیبرالی داشت و از پیش تامین هزینه اصلاحات ارضی و برنامه «ریشه کنی گرسنگی» را به خطر انداخته بود. ج – سرانجام، تناسب نیروی اجتماعی، چه در داخل حزب و چه درون حکومت به صورتی بود که حتی با یک نیمچه وزارت خانه کشاورزی، پشتیبانی از حکومت « به مثابه طناب داری که وزن یک اعدامی را تحمل می کند» نه تنها هیچ محلی از اعراب نداشت بلکه بیشتر به آویزان شدن به تار مو ئی می ماند. در مورد شرکت رفقا در حکومت، در عین حال که ما حق هرگونه مخالفت علنی را برای خود محفوظ داشته و همواره در در مورد خطرات این امر به آن ها هشدار می دادیم، اما با توجه به تاریخ کشور و ساختارهای اجتماعی آن، با توجه به نحوه شکل گیری حزب کار، این مخالفت را به مسئله ای اصولی تبدیل نکرده و ترجیح دادیم گام به گام با رفقای برزیلی با تجربه پیش رویم و همراه با آن ها به ارزیابی از شرایط بپردازیم و از درس دادن از «بیرون گود» پرهیز کردیم. (۱۶)

درباره دیکتاتوری پرولتاریا

مسئله حکومت کارگری، ما را بطور اجتناب ناپذیری به موضوع دیکتاتوری پرولتاریا می کشاند. در کنگره پیشین «اتحاد کمونیستهای انقلابی» فرانسه با اکثریت بیش از دو سوم آراء ارجاع به دیکتاتوری پرولتاریا در اسناد حذف شد. این امری منطقی بود. امروزه، واژه دیکتاتوری بیشتر دیکتاتوری های نظامی یا بوروکراتیک قرن بیستم را تداعی می کند، تا نهاد دوست داشتنی رومی با قدرت استثنائی که از طرف سنای روم و برای مدت محدود ماموریت می یافت. از آنجا که مارکس در کمون پاریس «شکل سرانجام بازیافته» این دیکتاتوری پرولتاریا را یافت، بهتر است که برای فهم بهتر از واژه های کمون، سویت ، شورا یا خودگردانی صحبت کرد تا این که به به واژه ای بت واره دخیل بندیم که در بستر تاریخ ، منشاء ابهام بسیار بوده است.
با این حال، در مورد مسئله ای که فرمول مارکس همراه با اهمیتی که به آن میدهد، در نامه مشهورش به کوگلمان Kugelmann از آن یاد کرده است، بی حساب نیستیم. عموما گرایش این ست که در «دیکتاتوری پرولتاریا» چهره رژیمی خودکامه را بگنجانیم و آن را مترادف دیکتاتوری های بوروکراتیک ببینیم. بر عکس، مسئله برای مارکس، یافتن راه حل دموکراتیک برای یک مسئله قدیمی بود، یعنی اولین باری که اکثریت (پرولتاریا) قدرت استثنائی را اعمال می کند، چرا که تا آن زمان قدرت در انحصار نخبگان فاضل و پارسا (کمیته نجات عمومی- هرچند که کمیته مورد نظر منتخب کنوانسیونی بود که خود کمیته می توانست آن کنوانسیون را فسخ نماید) یا قدرت در دست یک «گروه سه نفره» متشکل از رجال نمونه قرار داشت. (۱۷) اضافه کنیم که در آن هنگام، کلمه دیکتاتوری نوع حکومتی بود که در مقابل حکومت استبدادی خودکامه جباران قرار داشت. اما مقوله دیکتاتوری پرولتاریا در جریان بحث های سال های دهه ۱۹۷۰، آن گاه که اغلب احزاب کمونیست اروپائی آن را از برنامه خود حذف کردند، باراستراتژیک داشت. در واقع، برای مارکس محرز بود که حقوق جدید، مبین مناسبات اجتماعی جدید، از تداوم حقوق قدیم زاده نخواهد شد. میان «دو حق مساوی، زورحرف آخر را می زند». لذا انقلاب یک گذار اجباری از حالت استثنائی را الزامی می سازد. کارل اشمیت که مجادله بین لنین و کائوتسکی را بدقت مطالعه کرده، با تمایز بین «دیکتاتوری کمیسر» که وظیفه اش در شرایط بحران، حفظ نظم موجود است و «دیکتاتوری قانونی» که از طریق اعمال قدرتی که قانون به او عطا می کند تا نظم جدید را پیاده کند، کاملا درک کرده است که مسئله بر سر چیست. (۱۸) اگراین چشم انداز استراتژیک پا برجا باقی بماند، مهم نیست که چه بنامیمش، اجبارا در رابطه با سازماندهی قدرت، درباره حقوق، و در رابطه با عملکرد احزاب پیامدهائی را بدنبال می آورد.

فعلیت و عدم فعلیت یک اقدام استراتژیک

مفهوم فعلیت دوگانه است. یک معنی گسترده («دوران جنگ ها و انقلاب ها») دارد و یک معنی بلافصل یا مقطعی در شرایط دفاعی کنونی، که در آن جنبش اجتماعی نسبت به بیست سال پیش در اروپا ، خود را مطرود ترحس می کند، در رابطه با انقلاب هیچکس مدعی فعلیت از نوع بلافصل آن نیست. در مقابل ، آیا این که آن را از چشم انداز دوران هم حذف کنیم، امرخطرناکی بوده و البته بدون هزینه هم نخواهد بود. اگر منظور فرانسیس سیتلFrancis Sitel در توضیحاتش تاکید این تمایز است، که برای احتراز «از بینشی غیرواقعی از تناسب قوای کنونی»، عبارت «چشم انداز در عمل که باعث آموزش در راستای گشایش و پیشرفت مبارزات کنونی شد» را به عبارت «چشم اندازکنونی» ترجیح می دهد، دیگر نکته مورد اختلافی وجود ندارد. اما اگر منظورش این باشد که ما می توانیم هدف تسخیر قدرت را «بمثابه شرط قاطعیت (رادیکال بودن) پذیرفته ولی امروزه فعلیت داشتن، در افق مانیست»، جای بحث دارد. او توضیح می دهد که مسئله حکومتی –از زاویه پائین خط افق ما ؟- به مسئله قدرت بستگی نداشته ولی به «یک توقع متواضعانه تری» است که وظیفه اش «حفاظت از خود» در مقابل تهاجم لیبرالی است.
بدین ترتیب مسئله شرکت در حکومت را نمی توان با ورود «از در گشاد تفکر استراتژیک» که مقوله بسیار خطیر و حائز اهمیت است، مورد بررسی قرار داد بلکه باید از «دریچه تنگ چند حزب وسیع» مد نظر قرار داد. میتوان از این واهمه داشت که به جای آن که برنامه ضروری (یا استراتژی) نحوه چگونگی ساختن یک حزب را تعیین کند، برعکس، قد و قواره یک حزب و محاسبات کمی و نه کیفی باشد که برنامه ، محتوی آن و حدود و ثغور دنیای بهتر را رقم زند. کافی است به مسئله شرکت در خکومت نه به مثابه یک فاجعه استراتژیکی بلکه همچون یک «جهت گیری سیاسی» ساده بنگریم (تا حدودی شبیه به آن که ما در مورد برزیل انجام دادیم) تا زمانی که در دام تفکیک کلاسیک برنامه حداقل از برنامه حداکثر نیافتاده باشیم، «مسئله سمت گیری» بی ارتباط و جدا از چشم انداز استراتژیکی نیست. و اگر قطعا «وسیع»، دست ودل بازترو گشاده روتر است تا بسته و تنگ، اما در مورد احزاب، وسیع داریم تا وسیع: وسعت حزب کارگران برزیل ، حزب چپ آلمان، ODP، بلوک چپ، رفونداسیون کمونیستی و غیره از یک جنس نیست. فرانسیس سیتل در رابطه با پرسش «هم اکنون چگونه باید واکنش نشان داد؟» چنین نتیجه می گیرد «عاقلانه ترین تحولات در زمینه استراتژی انقلابی کاملا اثیری بنظر می آیند. » به یقین، ولی در سال ۱۹۰۵، در فوریه ۱۹۱۷، در مه ۱۹۳۶ و یا در فوریه ۱۹۶۸ هم می شد این پند و اندرز اخلاقی را هم اعلام کرد. و از این طریق مفهوم ممکن را به معنی بدون روح واقعی تنزل داد.
تشخیص فرانسیس و انطباق برنامه ای او در سطح یا در زیر خط افق بدون الزام و دخالت عملی نیست. به مجرد این که، چشم انداز ما صرفا به کسب قدرت محدود نشده بلکه در بستر روند طولانی تر از « براندازی قدرت» قرار داشته باشد آن گاه باید پذیرفت که در احزاب سنتی [منظور ما از احزاب سنتی در اینجا احزاب کمونیست یا بصورتی کلی احزاب سوسیال دموکرات است که هدف شان تسخیر قدرت حکومتی از طریق پارلمانی است] که هم خود را بر روی قدرت متمرکز کرده بود و سرانجام به جائی رسید که خود را با همان دولتی که می خواستند سرنگون کنند، وفق دادند» و در نتیجه ساخت و کارهائی را به درون خود منتقل می کنند که پویائی همان رهائی بخشی مورد نظرشان را زیر ضربه گرفته و به خطر می اندازند». از این رو برای رابطه مابین سیاست و جامعه دیالکتیک جدیدی را باید ابداع کرد. به یقین، و ما با طرد هم «توهم سیاسی» و نیز «توهم اجتماعی» چه در عمل و چه در نظریه آن را به کار خواهیم بست یا با نتیجه گیری اصولی از تجارب منفی گذشته (در مورد استقلال سازمان های اجتماعی از دولت و از احزاب، در مورد پلورالیسم سیاسی، در مورد دموکراسی درون حزبی…)
اما مسئله سرایت سازوکارهای سلطه به درون آن حزبی که«خود را با آن دولت وفق داده است» معضل اصلی ما نیست ، بلکه معضل اصلی پدیده دیگری است که هم ژرف تر و هم فراگیر تر است . و آن عبارت است از بوروکراتیزه شدن (رشد دوانیده در تقسیم کار) ذاتی جوامع مدرن: پدیده ای که بر کلیه سازمان های سندیکائی و انجمنی تاثیر می گذارد. در برابر حرفه ای شدن قدرت و «دموکراسی بازار» اگر دموکراسی حزب (در تقابل با دموکراسی رسانه ای و عوام موسوم به «افکار عمومی») یک درمان کامل نباشد، دست کم پاد زهری خواهد بود. اغلب ما در پس سانترالیسم دموکراتیک عمدتا چهره فریبنده یک سانترالیسم بوروکراتیک را می بینیم در حالی که فراموش می کنیم که میزان مشخصی از سانترالیسم خود شرط دموکراسی است و نه نفی آن.
پدیده انطباق چشم گیر یک حزب به دولت ، به استناد بولتانسکی Boltansky و چیاپلو Chiapello در کتاب «جان تازه سرمایه داری») دقیقا بازتاب شباهتی است که میان میان ساختار کاپیتال و ساختارهای وابسته به جنبش کارگری وجود دارد. این مسئله جنبی اما حیاتی است و نمی شود نسبت به آن بی تفاوت بود و نه به آسانی حلش کرد: مبارزه برای دستمزد (حقوق) و حق داشتن شغل (گاهی «حق کار» نامیده می شود) در مقایسه با رابطه سرمایه و کار مسلما مبارزه ای فرعی می باشد. در پس آن، کل مسئله بیگانگی، بت واره گی و شیی واری خوابیده است (۱۹) وقتی باور به این که اشکال «سیال»، سازماندهی در شبکه مانند، منطق همگرائی و تقرب (درتقابل با منطق های سلطه گر) مانع از باز تولید مناسبات سلطه و تفرع می شود توهم فاحشی بیش نیست. این اشکال نسبت به سازمان یابی مدرن سرمایهء رایانه ای، نسبت به انعطاف پذیری کار، نسبت به« جامعه رقیق» و غیره کاملا جور در می آید. این امر به این معنی نیست که اشکال قدیمی تبعیت از اشکال جدیدی در حال ظهور بهتر بوده و یا بر آن ها رجحت دارند، بلکه معنایش فقط این ست که هنوز شاهراهی برای خروج از این دور تسلسل استثمار و سلطه نیافته ایم.

از «حزب وسیع»

فرانسیس سیتل Francis Sitel از این بیم دارد که مفاهیم «افول» یا «بازگشت» خرد «استراتژیکی» مترادف با بسته شدن ساده یک پرانتز ساده و نوعی بازگشت به همان مجادلات مطروحه در بین الملل سوم و یا موضوعاتی کم و بیش مشابه باشد. او بر روی نیازجنبش کارگری در به دست دادن «تعاریف مجدد اساسی»، ابداع مجدد، «یک بنای نوین» تاکید می کند. مسلما درست است . اما ضمیر تاریخ بکر نیست: «همیشه از میانه راه شروع می کنیم نه از صفر»! موعظه در مورد نوآوری بازگشت به گذشته و یا سقوط به قهقرا را تضمین نمی کند. این پدیده های چنین اصیل (در زمینه زیست محیطی، فمینیسم، جنگ و حقوق…)، «این نو آوری ها» که دوران را تغذیه می کند، چیزی نیستند مگر اثرات مد که نظیر هر مد جدیدی از نقل قول های قدیمی ارتزاق می کند و نوعی بازسازی موضوعات ناکجا آبادی کهنه جنبش کارگری نوپای قرن نوزدهم. پرسش ها متعددند، ولی ما به حد توان، تلاش می کنیم – ازجمله با استناد به مانیفست- به چند نکته پاسخ گوئیم و البته بسیار مایل بودیم که یاران مان به آن می پرداختند.
فرانسیس ستیل بدرستی این نکته را یادآوری می کند که در سنت ما اصلاحات و انقلاب در سنت ما زوجی دیالکتیک را تشکیل می دهند و نه یک رو در روئی مانع الجمع دو مقوله (هرچند که شرایط در روند انقلابی یا بر عکس ارتجاعی این دو می توانند در تقابل و رودرروی یگدیگر واقع شوند) اما از روی ترس پیشگوئی می کند که «یک حزب وسیع بصورت یک حزب اصلاحات تعریف می شود» شاید چنین باشد. احتمالا. اما این ایده ای است قابل تصور، هنجاری و پیش بینی گرایانه. این به هیچوجه مشکل ما نیست. ما نباید اسب ها را پشت گاری ببندیم و برای «یک حزب وسیع» پادرهوا و احتمالی خود به ابداع یک برنامه حداقل (اصلاحات) بپردازیم. ما باید طرح و برنامه خود را مشخص کنیم. با حرکت از این نقطه است که در مواجهه با وضعیت مشخص و همراهان مشخص، مصالحه های احتمالی را ارزیابی کنیم، حتا اگر مجبور شویم از شفافیت خود کمی بکاهیم، مشروط به آن که در حیطه امور اجتماعی به لخاظ تجربی و پویائی (بسیار) کسب کنیم. این امر جدیدی نیست: ما در شکل گیری حزب کار(برزیل) (برای ساختن آن و نه با چشم انداز تاکتیکی آنتریسمentriste ) و با دفاع از مواضع مان شرکت کردیم. رفقای ما به عنوان جریانی در درون حزب رفونداسیون (بازسازی Refondation) تلاش و مبارزه می کنند: انان در پرتقال بخش لاینفکی از مجموعه (بلوک) چپ هستند. اما همه این موارد منحصر به فرد بوده و نمی توان آن ها را در مقوله گل و گشاد «حزب وسیع» جا داد.
داده های ساختاری اوضاع و احوال کنونی، بدون تردید فضائی را بروی چپ تشکلات بزرگ سنتی جنبش کارگری (سوسیال دموکرات ها، استالینینست ها و پوپولیست ها) گشوده اند. دلایل آن متعدد است. ضد- رفرم های لیبرالی، خصوصی سازی بخش دولتی، فروپاشی «دولت رفاه»، جامعه بازار، (با مساعدت فعال خود) شاخه ای را که سوسیال دموکراسی تکیه می کرد،(همچنین مدیریت پوپولیستی در برخی کشورهای امریکای لاتین) بر آن تکیه کرده بودند، بریده است. علاوه بر این، ضربه ای که احزاب کمونیست، بدنبال فروپاشی شوروی متحمل شدند همزمان بود با از دست دادن پایه های اجتماعی کارگری شان که در طی سال های دهه ۱۹۳۰ و پس از رهائی از یوغ نازیسم هیتلری کسب کرده بودند. بدون این چیزی این فضای خالی را پر بکند. لذا، بوضوح شاهد پیدایش آن چه را که اغلب آن را «فضای» قاطعیت (رادیکال) می نامند، هستیم. فضائی که از طریق ظهور جنبش های اجتماعی گوناگون و هم در انتخابات بوجود می آید (باز سازی حزب چپ در آلمان، بازسازی در ایتالیا (رفوندازیونه Rifondazione )، SSP در اسکاتلند ، رسپکت در بریتانیا ، بلوک در پرتقال ، ائتلاف سرخ ها و سبز ها در دانمارک، ماوراء چپ در فرانسه یا در یونان …). امری که اساس و منشاء گروه بندی های نوین می شود.
اما این «فضا»، یک فضای همگن و تهی(نیوتونی) نیست که کافی است اشغالش کرد. این فضا، حوزه قدرت های فوق العاده ناپایدار است. تحول چشم گیر ریفوندازیونه (بازسازی در ایتالیا) در مدت کمتر از سه سال گواه آن ست. جنبش پرشوری که از جنوا و فلورانس (۲۰) شروع شد، به حکومت ائتلافی رومانو پرودیRomano Prodi متحول شد. عامل این بی ثباتی، این واقعیت است که جنبش ها و بسیج های اجتماعی بیشتر با شکست مواجه شده اند تا پیروزی . اضافه شود که حلقه ارتباطات برای متحول ساختن و دگر گونی افق سیاسی بسیار سست است. در غیاب پیروزی های اجتماعی چشم گیر، و در آرزوی «شر کمتر» (هر کس جز برلوسکونی در ایتالیا و یا هرکس به غیر از سارکوزی و یا لوپن در فرانسه»! به بهترین وجهی فقدان یک چشم انداز دگرگونی واقعی و قناعت و تمرکز کردن به حیطه انتخاباتی را بازتاب می دهد. در این حیطه، منطق نهادهای سیاسی وزنه بسیار سنگین و تعیین کننده ای دارند (در فرانسه رئیس جمهوری از قدرت فوق العاده ای برخوردار است بطوری که انتخابات ریاست جمهوری غیرمستقیم به نوعی همه پرسی تبدیل می شود؛ و از سوی دیگر نحوه انتخاب نمایندگان پارلمان بسیار غیر دموکراتیک است). بدین ترتیب است که حفظ تعادل و خط میانه را گرفتن وبه بیان دقیق تر نشستن بین دو صندلی خطر فرصت طلبی و خطر محافظه کاری، گول زنکی بیش نیست: وزنه این دو یکسان نیست. می بایست، سر بزنگاه، اتخاذ تصمیمات خطیر را آموخت (نمونه کاملا افراطی آن، اتخاذ تصمیم برای قیام اکتبربود)، خطرات تبدیل به یک ماجراجوئی صرف را باید سنجید و آمکان پیروزی را به دقت ارزیابی کرد. یک دیالکتیسین بزرگ می گفت که ما در گیر شده ایم و باید این شرط بندی را پذیرفت. در مسابقات اسب دوانی، شرط بندان می دانند که با شانس برد یک در دو ، آدم پولدار نمی شود. و هر چند با شانس برنده شدن یک در هزار، اگر چه میزان برد بسیار بالاست، اما بختش بسیار اندک است. باید حد وسط این دو را گرفت. تهور نیز منطق خود را دارد.
جهت گیری های چپ جریاناتی در درون «ریفوندازیونه» (بازسازی) و یا لینک پارتی (حزب چپ در آلمان) تحولاتی بسیار شکننده و موقتی اند (حتی امکان بازگشت شان به عقب نیز وجود دارد)، چرا که این مبارزات اجتماعی صرفا در حیطه نمایندگی سیاسی (انتخابات) بوده و تاثیرات آن بسیار محدود است. این تحولات به حضور گرایشات انقلابی در درون احزاب و اهمیت وزنه آن ها بستگی دارد. سوای نکات کلی مشترک، وضعیت آن ها بسیار متفاوت بوده و تابعی است هم از تاریخچه جنبش کارگری (مثلا این که آیا سوسیال دموکراسی در آن دست بالا را دارد تا بقایای احزاب کمونیست)، و هم از تناسب قوای درون خود چپ: صرفا توسط ایدئولوژی نیست که می توان دستگاه (تشکیلات) مصمم را به حرکت درآورد، بلکه همچنین با منطق های اجتماعی یعنی نه صرفا با نجواکردن در خفا در گوش رهبران بلکه با تغییر دادن توازن قوای واقعا موجود و واقعی.
چشم انداز یک «نیروی جدید»، امروزه در حد یک فرمول جبری فعلیت دارد (از نگاه ما این چشم انداز پیش از ۹۱-۱۹۸۹ هم مطرح بود و از آن پس تا کنون نیز هم از اهمیتش کاسته نشده) و ترجمان عملی آن را نمی توان در قالب نسخه بندی های مبهم و کلی « حزب وسیع» یا «گروه بندی ها» تقلیل داد. ما تنها در آغاز یک روند گروه بندی مجدد هستیم. بسیار حائز اهمیت است که با دیدی استراتژیک در این راه قدم برداشته و برنامه بمنزله قطب نمایمان باشد. این یکی از شرایطی است که به ما امکان خواهد داد تا ظروف تشکیلاتی ضروری را پیدا کرده و حساب شده دل به دریا بزنیم، بدون این که به بیراهه رفته یا در ماجرائی شتاب زده درگیر شویم . و بدون مواجهه با نخستین گروه بندی، عجولانه خود را در آن منحل سازیم. فرمول های سازمانی، در واقع، بسیار متنوعند، می توانند از نوع یک حزب توده ای جدید باشد (مثل حزب کارگران برزیل در سال های دهه ۱۹۸۰، نمونه ای که در اروپا کمتر عملی است) ، یا از نوع برش و یا انشعاب اقلیتی از سوسیال دموکراسی هژمونی طلب، یا حتی احزابی که در گذشته احتمالا سانتریست ارزیابی می کردیم (ریفوندیزیونه یا بازسازی در اوایل سال های دهه ۲۰۰۰) و یا جبهه ای متشکل از گرایشات انقلابی (مانند پرتقال). از طرف دیگر، وانگهی در کشورهائی نظیر فرانسه با سازمان هائی که سنت طولانی دارند (احزاب کمونیست یا چپ رادیکال) و یا در کشورهائی که یک جنبش اجتماعی نیرومند برخوردارند (یک بار دیگر!)، تصور ادغام و وحدت صاف و ساده آن ها در کوتاه و میان مدت بسیار بعید است و تحقق فرضیه آخر محتمل است. کوله بار برنامه ای مشترک نه تنها مانعی هویتی در برابر گروه بندی های آینده نخواهد بود ، برعکس یکی از شرایط آن است. این امر موجب تعیین تقدم و تاخر اهمیت مسائل استراتژیکی و مسائل تاکتیکی می شود (بجای این که در هرموعد انتخاباتی دچار تفرقه شویم)، باعث شناخت آن زمینه سیاسی ممکن می شود که بر روی آن می توان سازمان دهی مسائل تئوریک را تشخیص داد، مصالحه هائی را که موجب قدم برداشتن به جلو و نیز آن هائی که به سوی عقب میرانند، ارزیابی کرد و اشکال موجود سازمانی را شکل داد (گرایشات درون یک حزب مشترک، اجزاء متشکله یک جبهه و غیره) البته با در نظر گرفتن وضعیت شرکت کنندگان و متناسب با درجه پویائی و افت و خیزهایشان (چپ روی ها یا راست روی ها).
تنها برای یادآوری اشاره کنیم که به طرح مسائل داغ در ارتباط با این مباحثه نپرداخته ایم، ولی در جلسات اینده بایستی مطرح شوند. م ما در نظر داریم که در دیدار سالیانه آتی طرح K (در سال ۲۰۰۷) از بحث در مورد «طبقات، عوام، تکثر» باید فراتر رفته و مسائل مربوط به نیروهای اجتماعی تغییرات انقلابی، اشکال سازمانی آن ها، هم سوئی استراتژیکی آن ها را بررسی کنیم. این مسئله، همچنین، فراتر از فرمول کلی جبهه واحد، با مسئله اتحاد ها ربط داشته و در نتیجه با تحول جامعه شناسی و دگدرگونی احزابی که از نظر سنتی «کارگری» ارزیابی شده، همچنین با تحلیل جریان هایی که مثلا در آمریکای لاتین از تشکلات پوپولیستی منتج شده اند.
——-
دانیل بن سعید Daniel BANSAID فیلسوف، متفکر و رهبر سیاسی مارکسیست فرانسوی است. او که در شورش های مه ۱۹۶۸ شرکت فعال داشت، از آغاز تاسیس «لیگ کمونیستی انقلابی،LCR » از افراد موثر این حزب به شمار می آید. وی استاد دانشگاه پاریس ده می باشد ودارای تالیفات بسیاری است. او مقاله را بالا را برای نخستین بار در سمیناری در چارچوب طرح K در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۶ در پاریس ارائه داد (www.projet-k.org). این نوشته، به متونی که در باره استراتژی در مجله نقد کمونیستی Critique communiste شماره ۱۷۹ مارس ۲۰۰۶ استناد می کند. بن سعید پس از تکمیل مباحث، در ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۶ به نوشتن مقالا فوق اقدام کرده است. برای آگاهی از مباحث یاد شده در بالا، به سایت ESSF مراجعه کنید. (www.europe-solidadire.org)

یادداشت ها:

۱ – این نکته ای ست که استاتیس کوولاکیس Stathis Kouvélakis پس از رای منفی اکثریت فرانسوی ها در رفراندوم «قانون اساسی اروپا» در مقاله ای با عنوان «بازگشت مسئله سیاسی» مورد تاکید قرار داد. به شماره ۱۴، سپتامبر ۲۰۰۵ مجله Contretemps مراجعه کنید.
۲ – Alex Callinicos, An anti-capitalist Manifesto, Polity Press, Cambridge, 2003
3 – در مورد این زمینه از مسئله فراتر نخواهم رفت. هدف یک یادآوری ساده است. (در این مورد به نظرات پیشنهادی در مباحثه ای که Das Argument برگزار کرد، مراجعه کنید.
۴ – در جلسه کاری طرحK
5 – چنین بنظر می رسد که او در مقاله اش در «نقد کمونیستی شماره ۱۷۹» «بینشی اوتوپیستی از دگرگونی اجتماعی» به ما نسبت می دهد. و نیز ما را به داشتن «زمان بندی در حرکت سیاسی منحصرا متکی بر تدارک انقلاب بمثابه نهاد تعیین کننده» منسوب می سازد. (او در مقابل این نظر، «دوران تاریخی آلترموندیالیستی – یعنی دگر جهان خواهی- و زاپاتیستی» را مطرح می کند؟؟!!. اما، در مورد نظرات جان هالووی به نقد مشروح از تلاش وی در «جهانی که باید تغییر داد » (نوشته دانیل بن سعید، انتشارات Textuel، ۲۰۰۳) و در Planète altermondialiste از همان ناشر و همچنین به مقالات Contretempsمراجعه کنید.
۶ – به کتاب Perry Anderson در مورد «تناقضات» گرامشی مراجعه کنید.
۷ – در مورد این نکته به کتاب Giacomo Marramo تحت عنوان Il politico e il transformzioni و نیز به جزوه «استراتژی ها و احزاب» (Stratégies et partis) از انتشارات La Brèche مراجعه کنید.
۸ – به روزشمار انقلاب کوبا اثر کارلوس فرانکی Carlos Franqui مراجعه کنید.
۹ – مصاحبه با مارتا هارنکرMartha Harnecker تحت عنوان «استراتژی پیروزی». اورتگا در پاسخ به سوال مربوط به زمان دعوت به قیام می گوید: «از آن جا که یک سلسله شرایط مطلوب عینی ملموس بود نظیر بحران اقتصادی، کاهش ارزش پول و بحران سیاسی. و به این دلیل که پس از حوادث سپتامبر، ما دریافتیم که ضرورت دارد که همزمان و در همان فضای استراتژیکی، قیام توده ها در سطح کشوری و تهاجم نیروهای نظامی جبهه و اعتصاب عمومی را که کارفرمایان یا در آن شرکت کرده بودند و یا آن را تقویت نموده بودند، براه انداخت. اگر ما این سه عامل استراتژیکی را هم زمان و در یک فضای استراتژیکی واحد فراهم نمی کردیم، پیروزی میسر نمیشد. ما چند بار به اعتصاب عمومی فراخوانده بودیم ولی این کار با تهاجم توده ای هماهنگ نشده بود. توده ها پیشا پیش قیام کرده بودند ولی بدون این که قیام شان با اعتصاب در هم آمیزد و در حالی که ظرفیت نظامی پیشگام بسیار ضعیف بود. و پیشگامان نیز پیش از آن، ضرباتی به دشمن وارد ساخته بودند ولی بدون این که عوامل دیگر فراهم باشند.»
۱۰ – به جلد اول کتاب «مخالفت، انقلاب، مبارزه مسلحانه و تروریسم»، انتشارات هارماتان، ۲۰۰۶ مراجعه کنید.(Dissidences, Révolution, Lutte armée et Terrorisme, volume1, L’Harmattan 2006.
11 – مقالات جدید اتین بالیبار نیز به این مطلب اختصاص یافته است.
۱۲ – میاحثات مربوط به عدم خشونت در مجله نظری Alternative از انتشارات Rifondazione comunista ، به یقین بی ارتباط با سیر جریان کنونی آن گرایش نیست.
۱۳ – از جمله مندلMandel در مجادلاتش علیه نظریه های یوروکمونیسم (کمونیسم اروپائی). به کتاب او که انتشارات ماسپرو Maspero(پاریس) منتشر کرده و بویژه به مصاحبه او با «نقد کمونیستی» (Critique communiste) مراجعه کنید.
۱۴ – تجربه بودجه مشارکتی در سطح دولت ریو گرانده دو سول مثال های روشن بسیاری در این مورد ارائه می دهد، نظیر توزیع اعتبار، سلسله مراتب تقدم هاو تقسیم تجهیزات همگانی میان نواحی مختلف مملکتی.
۱۵ – حتی اگر این مقوله جبهه واحد یا بطریق اولی مقوله جبهه واحد ضد امپریالییستی که برخی از انقلابیون آمریکای لاتین آن را با شرایط روز تطبیق داده اند، ایجاب می کند که در پرتو تحول تشکلات اجتماعی، نقش و ترکیب احزاب سیاسی و غیره مورد مباحثه مجدد قرار گیرند.
۱۶ – در این جا مسئله ای که در میان بود، علاوه بر جهت گیری در برزیل، مفهومی از بین الملل و رابطه آن با بخش های ملی بود. ولی، این مسئله از چارچوب این مقاله خارج می شود.
۱۷ – به کتاب زیر مراجعه شود:
Alessandro Galante Garrone, Philippe Buonarotti & les révolutionnaires du XIXe siècle, Paris, Champ Libre.
18 – به کتاب «دیکتاتوری» »La Dictature اثر کارل اشمیتCarl Schmitt ، انتشارات PUF مراجعه کنید.
۱۹ – در مورد بت واره پرستی به آثار ژان-ماری ونسان و آنتوان آرتوس مراجعه کنید.
۲۰ – در این باره به کتاب های زیر مراجعه کنید:
از فوستو برتینوتیFausto Bertinotti، ایده هائی که هرگز نمی میرند، انتشارات Le temps des cerises ; Daniel Bensaïd,(جهانی که باید تغییر داد) Un monde à changer, Paris, Textuel 2003 ;
و نیز تز های برتینوتی که توسط FSE در فلورانس (ایتالیا) منتشر شده است.

توضیحات مترجم:

در زیر افراد و اماکنی که نامشان در مقاله برده شده، به اختصار معرفی میشوند:
Alex Callinicos – الکساندر تئودور کالینیکوس (متولد ۲۴ ژوئیه ۱۹۵۰ در رودزیای جنوبی – زیمباوه کنونی) روشنفکر مارکسیت و عضو مرکزیت Socialist Workers’ Party
Alba & Alca – یک بدیل (آلترناتیو) بولیواری در آمریکای لاتین است.
Mercosur – جامعه اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین. به معنی بازار مشترک جنوب.
Pacte des Andes, Andean Pact – پیمان آند مرکب است از کشورهای بولیوی، کلمبیا، اکواتر، پرو و ونزوئلا
John Holloway – جان هالووی، متولد ۱۹۴۷ در دوبلین، ایرلند. او حقوق دان، جامعه شناس و فیلسوف مارکسیست است و بویژه در مکزیک با چیاپاس ها همکاری نزدیک دارد.
Eric Durand – اریک دوران، متولد ۱۹۷۵، اقتصاد دان و استاد دانشگاه لیون (فرانسه) است. وی از فعالان و مبارزان جنبش دگرجهان خواهی (آلتر موندیالیست) می باشد.
Guillaume Liégeard – گیوم لی یژار، مسئول کمیسیون فرهنگی-رسانه های اتحاد کمونیستس انقلابی فرانسه است.
August Thalheimer – اگوست تالهایمر، متولد ۱۸۸۴ در آلمان، تئوریسین مارکسیست آلمانی بوده و پس از ترک اجباری آلمان در اوایل سال های ۱۹۴۰، در ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۸ در هاوانا، کوبا در گذشت.
Karl Radek – انقلابی روس، بلشویک و از رهبران کمینترن. متولد ۱۸۸۵٫ او پس از یک زندگی پرآشوب، در سال ۱۹۳۳ در یکی از زندان های شوروی بصورت فجیعی چشم از جهان فرو بست.
Clara Zetkin – کلارا زتکین، متولد ۱۸۵۷، روزنامه نگار، معلم و زن کمونییستی بود که در سال ۱۹۳۳ در گذشت.
Giacomo Marramao – جاکومو ماراماتو، متولد ۱۹۴۶، فیلسوف ایتالیائی و استاد فلسفه در دانشگاه رم است.
Antoine Artous – آنتوان آرتو، استاد علوم سیاسی در پاریس، و عضو تحریریه Critique Communiste و Contre temps.
SUV – در پرتقال، به جنبش «سربازان متحد پیروز خواهند شد» در سال های دهه ۱۹۷۰ اتلاق می شد. (Soldats Unis Vaincront)
La selva & el llano – از مناطق واقع در کلمبیا
PRT – در آرژانتین، حزب انقلابی کارگران؛ Partido Revolucionario de los Trabadjadores, Argentina.
Jaime Wheelock – خائیم ویلاک، وزیر کشاورزی نیکاراگوئه در سال های ۱۹۸۲ – ۱۹۷۹
Srge July – سرژ ژولی، متولد ۱۹۴۲ در پاریس، روزنامه نگار و مدیر پیشین روزنامه لیبراسیون. او در گذشته دور، از رهبران جنبش مه ۱۹۶۸ فرانسه بود.
Alain Geismar – آلن زیسمار، متولد ۱۹۳۹ در پاریس، از رهبران مه ۱۹۶۸٫ اکنون استاد علوم سیاسی در پاریس است و به حزب سوسیالیسیت نزدیک است.
Mario Payeras – ماریو پایراس، نویسنده اهل گواتمالا، ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۵٫
Albert Treint – آلبر ترن، ۱۹۷۱ – ۱۸۸۹ (پاریس)، از رهبران پیشین حزب کمونیست فرانسه و عضئ کمیته انترناسیونال سوم.
Saxe& Thuringe – دو ایالت مجاور در شرق آلمان (به آلمانیSaxe & Thuringen )
B.Smeral – اسمرال از فعالان حزب کومنیست چک در دهه ۲۰ و ۱۹۳۰ بود.
Ruth Fisher – خانم روث فیشر، سیاستمدار کمونیست آلمانی-اطریشی بود (۱۹۶۱ – ۱۸۸۸)
Carl Schmitt – کارل اشمیت، (۱۹۸۵ – ۱۸۸۸) حقوق دان و فیلسوف کاتولیک آلمانی
Francis Sitel – فرانسیسی سیتل از فعالان اتحاد کمونیستی انقلابی فرانسه LCR است.
Rifondzione – ریفونیزیونه کمونیستا، حزب کمونیست بازسازی شده ایتالیا ست که در دولت ائتلافی رومانو پرودی شرکت دارد. رهبر این حزب برتینوتی Bertinoti است.
Luc Boltansky (Boltanski) – جامعه شناس معاصر فرانسوی، متولد ۱۹۴۰، از همکاران پی یر بوردیو فقید بود که بعد ها از وی فاصله گرفت. او از طرفداران جامعه شناسی پراگماتیک (و مخالف با جامعه شناسی منتقد) بود. استاد مدرسه عالی علوم انسانی در پاریس.
Eve Chiapello – او شیاپللو، استاد حسابداری و مدیریت در پاریس، در سال ۱۹۹۰، به اتفاق بولتانسکی کتاب «جان چجدید سرمایه داری» را تالیف کرده اند.
Entriste (Entryist) – مشتق از انتریسم. به ورود اعضای یک حزب کمونیست در داخل حزبی با گرایشات نزدیک برای متحول ساختن آن می نامند. برای مثال، در ده های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، گروهی از تروتسکیسیت های بلژیک وارد حزب کمونیست بلژیک شدند تا سیاست آن را تغییر دهند.

0 نظرات: