در اواسط فوریه، ایالات متحده به همراه خدمه بریتانیایی خود، حمله به شهر مارجاه در استان هلمند افغانستان را آغاز کرد.
این شهر و مناطق اطراف آن برای چندین سال در دست طالبان بوده است. این عملیات که از مدت ها پیش با ریختن اعلامیه ها در سطح شهر اعلام و تبلیغ شده بود، اولین حرکت بزرگ استراتژی جدید ایالات متحده و نیروهای ناتو تحت عنوان ” هجوم” بود که پیرو دستور اوباما در دسامبر ۲۰۰۹، به اجر درآمد.
“هجوم” که در راستای آن ۳۰۰۰۰ نیروی امریکایی و ۵۰۰۰ نیروهای دیگر ناتو به افغانستان اعزام میشوند، تعداد کل نیروهای امریکا و ناتو را حدودا به ۱۰۰۰۰۰ و ۲۰۰۰۰ نفر افزایش خواهد داد که به مقدار قابل توجهی از تعداد سربازان روسی در اواخر سال ۱۹۸۰ بیشتر است (۱) این “هجوم” قرار است که با در نظر داشتن موارد ذیل به شورش پایان دهد :
جدا کردن مردم از شورشیان
تقویت ارتش و پلیس افغانستان
پیشنهاد عفو برای جنگجویان طالبان در صورت تغیر جبهه
تقویت دولت کابل
فعال کردن توسعه ِ زیر ساخت های کشوری
همزمان با دستور عملیات “هجوم”، اوباما اظهار داشت که اعزام نیروهای بیشتر، در واقع آماده سازی برای ترک نیروهای ایالات متحده امریکا که در ژویئه سال ۲۰۱۱ آغاز خواهد شد، میباشد.
بدنبال اعلام عملیات “هجوم” کنفرانسی به میزبانی بریتانیا در لندن در اواخر ژانویه برگزار شد. بنظر میرسد که صلح و مذاکره با طالبان پیام متحدین از این کنفرانس بوده باشد. عربستان سعودی و پاکستان که در این کنفرانس حضور داشتند ماموریت آوردن طالبان به میز مذاکره شدند. در عین حال به رئیس جمهور افغانستان دستور داده شد که دولت خویش را از وجود افراد فاسد پاک کرده و برای تشکیل اجلاس بزرگ، با همه بزرگان قبیله، معروف به لویه “جرگه” برای تسهیل مذاکرات صلح، اقدام کند. همزمان، ناتو به آموزش ارتش و پلیس تا رساندن تعداد آن به ۳۰۰۰۰ نفر که آخر الامر کنترل آن را به دست دولت کابل خواهد سپرد، ادامه خواهد داد.
در عین حال عملیات ناتو ادامه یافته تا به طالبان ثابت کند که قادر به پیروزی نظامی نخواهند بود.
واضح است که پیشنهاد امریکا و سر سپردگانش از اظهارات بلندپروازانه قبلی خود در مورد افغانستان به میزان قابل توجهی کاهش یافته است.
تمام حرافی ها در مورد دموکراسی و آزادی، حقوق بشر، آزادی زنان افغان، شکست دادن بنیاد گرائی اسلامی و غیره که بوش و بلر شدیدن از آن دم میزدند، به فراموشی سپرده شده است. حالا صحبت ها صرفا حول و حوش تشکیل دولت دست نشانده به همراهی بنیاد گرایان اسلامی با حمایت پولی ایالات متحده و ارتش کوچک که قادر به کنترل کشور باشد، میباشند.
جالب توجه است که این اهداف چگونه مشابه اهداف روسها هنگام ترک افغانستان در سال ۱۹۸۹ میباشند. هدف روسها نیز تشکیل یک دولت دست نشانده که بتواند با حمایت اقتصادی و نظامی محدود در قدرت بماند، بود.
در واقع آنها در انجام این کار موفق شدند. دولت نجیب الله تا زمانیکه پشتیبانی سوخت. سلاح و مشاوران روسی فراهم بود، کنترل دولت و باز نگاه داشتن راه های ارتباطی را در دست داشت، اما هزینه ها قابل ادامه دادن نبود. با فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی، این دولت نیز سقوط کرد.
درک دلایلی که متحدین اهداف خود را کاهش داده اند، مشکل نیست. نیروهای مهاجم در افغانستان با رفتار های متکبر انه خود نسبت به کشته شدگان غیر نظامی آنچنان منفور شده اند که خود به عامل اصلی برای جذب افراد به طالبان شده است. دولت افغانستان که متحدین از آن حمایت میکنند دولتیست بغایت فاسد. گزارش سازمان شفافیت بین المللی، دولت افغانستان را دومین دولت فاسد در دنیا معرفی کرده است. (۲) این دولتی است طبقه بندی شده از ائتلاف جنگ سالاران و قاچاقچیان مواد مخدر، همچنین به دنبال تقلب آشکار در انتخابات سال ۲۰۰۹ که کرزای را به کرسی ریاست جمهوری نشاند، دولتیست نا مشروع.
سال ۲۰۰۹ تا به حال، با کشته شدن ۵۲۰ نفر از سربازان، بدترین سال برای نیروهای مهاجم بوده است. حمایت و پشتیبانی در داخل کشورهای عضو ناتو، با داشتن هزینه های هنگفت، در حال فرو ریختن است. در همان حال آمار بیکاری در امریکا ۱۰ در صد و تعداد بیخانمان بین ۲/۳ تا ۳/۵ میلیون نفر (۳) و همه اینها همراه با هزینه های بی حد و حساب جنگ. در آخرین بودجه نظامی امریکا در سال ۲۰۱۰، برای جنگ در عراق و افغانستان ۱۳۰ میلیارد دلار هزینه در نظر گرفته شده است و هزینه “هجوم” مبلغ ۳۰ میلیارد دلار دیگر به این مبلغ اضافه میکند.سایر هزینه های پنهان نیز وجود دارند که توسط کنگره نظارت نمیشود. اگر چه دلایل واقعی که چرا امریکا و متحدینش این جنگ را آغاز کردند، همیشه پنهان نگاه داشته میشوند، اما بهرحال دلایل ذیل که برای مصرف داخلی گفته میشوند، بسیار مضحک مینمایند. (۴) افزون بر این، این دلایل همیشه در حال اصلاح بوده و نظر سنجی ها نشان میدهند که به طور عام کسی آنها را باور نمیکند.
اکثریت مردم در کشورهای عضو ناتو چیز زیادی در مورد جنگ افغانستان، نمیدانند. دولتهای هلند و کانادا از اعضای ناتو، تهدید به خروج نیروهای خود از افغانستان کرده اند، فرانسه و آلمان هم تمایل چندانی به متعهد کردن خود برای اعزام نیروهای بیشتر، نشان نمیدهند.
ژنرال مک کریستال مسوول عملیات در افغانستان قبل از موافقت با اجرای “هجوم” شکست در جنگ با طالبان را اعلام کرده بود، آیا رویکرد جدید موفق خواهد شد؟
افغانستان – تحت الحمایه ماندگار ایالات متحده امریکا؟
علی رغم تمامی حرافی ها، طرح جدید چیزی نیست جز طرح قدیم، صرفا نسخه کمتر بلندپروازانه آن. ایالات متحده کماکان، به همان صورتی که دولت بوش خواستار آن بود، هدف تشکیل یک دولت تحت الحمایت خود را، در سر میپروراند. کاهش اهداف، در اصل، به رسمیت شناختن محدودیت قدرت نظامی ایالات متحده و نیز نیاز رسیدن به هدف از طریق مذاکره همراه با استفاده از نیروی نظامیست. نقاط ضعف این طرح که بسیاری از مفسران بورژوایی نیز بدان اشاره کرده اند، اتکای آن به دولت کابل و جدا کردن شورشیان از مردم میباشند.
پیروزی امریکا بر طالبان در سال ۲۰۱۰ با حمایت از یک طرف درگیر در جنگ داخلی یعنی “ائتلاف شمال” که عمدتا از مردمان تاجیک تشکیل شده بود و بر علیه دولت طالبان که عمدتا پشتون بودند، بدست آمد. طالبان هرگز نتوانست حتی با حمایت عربستان سعودی و پاکستان بر تمامی افغانستان مسلط شود. دولت فعلی و از آن مهمتر ارتش، تماما از نیروهای دشمن سابق طالبان که قبل از تهاجم امریکا با آن در جنگ بودند، تشکیل شده است. ساختن ارتش و پلیس بناچار به معنی تقویت کنترل تاجیک بر این نیروهاست، وقتی همراه آن فساد و عدم مشروعیت دولت فعلی در نظر گرفته شود، جای تعجب نخواهد بود که پشتون ها حمایت امریکا از آنها را حمایت از گانگسترها تلقی کنند. افزون بر اینها، امریکا حیطه جنگ را به مناطق پشتون پاکستان گسترش داده و از این طریق پشتون ها را در دو طرف مرز از هم بیگانه ساخته است. وزیر دفاع ایالات متحده با یکی کردن طالبان و القاعده و دلالت ضمنی آن به مردم پشتون، جنگ را بشکل جنگ با مردم پشتون در آورده است. اقدامات امریکا برای اکثریت اهالی پشتون بعنوان زمینه سازی کشاندن تمام منطقه به جنگ میباشد تا پیش درآمد خروج نیروها. ۱۲ میلیون پشتون در افغانستان زندگی میکنند که بالغ بر ۴۲ در صد جمعیت ان را تشکیل میدهند و ۱۲ میلیون دیگر در پاکستان. در حال حاضر بنظر میرسد که اکثریت، از شورشیان حمایت میکنند و با افت و خیز مبارزه، شورشیان به غیر نظامیان و بر عکس تغیر شکل میدهند. بنابرین استراتژی ایالات متحده بر جدا کردن شورشیان از غیر نظامیان، بدون تغیرات اساسی در دیدگاه پشتون ها، خیلی دشوار خواهد بود. اعتبار امریکا افول کرده است، به غیر از کشته شدن هزاران غیر نظامی، بمباران بیرویه و بی محابا، شکنجه زندانیان و ناپدید شدن آنها در سیاهچالهای سازمان سیا در بلگرام و گوانتانامو و نقاط دیگرکه هرگز از آنها خبری نمیشود به بخشی از دانش عمومی تبدیل شده است، این امر پیشنهاد عفو عمومی را صرفا به عنوان یک ترفند ارزان ارائه میدهد.
“هجوم” که قرار بود بر پایه موفقیت های آن در استان انبار عراق، به اجرا در آید، اما همانطوریکه از طرف روزنامه نگاران بورژوا نیز عنوان شده، شرایط در افغانستان کاملا متفاوت است. (۵)در عراق شورشیان سنی در جنگ داخلی از شبه نظامیان شیعه شکست خورده بودند و آمادگی پناه به ایالات متحده، برای حمایت در مقابل شیعیان را داشتند، اما این در مورد افغانستان صدق نمیکند.
برعکس، شورشیان افغانی بنظر میرسد که در حال بهتر کردن موقعیت خود در برابر مهاجمین اند بعلاوه با اعلام اینکه “هجوم” پیش درآمد خروج نیروها در ۱۸ ماه آینده است، اوباما نشان داده که توان یک جنگ طولانی را ندارد، پیامی که شورشیان و حامیان در یافته اند اینست که آنها تنها باید صبر کنند تا امریکا آنجا را ترک کند. بدون حمایت مردم پشتون امکان دستیابی به نوعی از حل و فصل، در آینده نزدیک محتمل بنظر نمیرسد. موضع فعلی طالبان که مذاکره تنها پس از خروج نیروهای مهاجم قابل برسیست، برای ایالات متحده قابل قبول نیست و دولت کابل به وضوح خواستار ترک نیروهای امریکایی نیست. کرزای در کنفرانس لندن اظهار داشت که بر خلاف پیشنهاد اوباما، بجای ۱۸ ماه، ۱۵ سال برای آموزش پرسنل ارتش و پلیس به زمان نیاز است. از ایمیل هائیکه از سفیر امریکا، ایکنبری، زمان بررسی فرستادن نیروی بیشتر ، به مطبوعات درز کرده،نشانگر مشکلات امریکا با دولت کرزای میباشد. در یکی از این ایمیل های به بیرون درز یافته چنین میخوانیم :
رئیس جمهور کرزای شریک مناسبی برای ما نیست، او کماکان از مسولیت برای دفاع از کشور، مسائل حکومتی و توسعه شانه خالی میکند، او و اطرافیانش نمیخواهند که نیروهای ما افغانستان را ترک کنند و صرفا خوشحال اند که ما بیشتر سرمایه گزاری کنیم. آنها فرض را بر این گذشته اند که برای یک جنگ بی پایان بر علیه تروریسم و داشتن پایگاهای نظامی در برابر قدرت های محلی، سرزمینشان را به تملک درآوریم. (۶)
آخرین جمله نشان میدهد که کرزای در مورد اهداف ایالات متحده کاملا درست فکر میکند و همین طور ارزیابی اکینبری از کرزای به عنوان دست نشانده بی کفایت هم کاملا درست میباشد.
سخت گیری احتمالی طالبان، کنار گذاشتن جامعه پشتون، پایگاه طالبان، و بی کفایتی رژیم کابل برای انجام مقاصد ایالات متحده، بدین معناست که استراتژی ایالات متحده به احتمال یقین به شکست خواهد انجامید.
اگرچه امپریالیسم امریکا ممکن است که استراتژی خود را تغیر داده باشد، اما اهداف عینی منطقه ای، دقیقا همان هائیست که در دوران بوش بود.
اهداف ایالات متحده امریکا
اهداف منطقه ائی ایالات متحده امریکاو کنترل مناطق عمده تولید انرژی در جهان یعنی خاورمیانه و حوزه دریای خزر میباشد. این به معنای ایجاد رژیم های مطیع و حمایت از آنها و از بین بردن رژیم های مخالف با منافع امریکاست. همه اینها نیاز به داشتن نیرو و پایگاه های نظامیست که بتوان از آنجا در منطقه اقدام نظامی کرد. جنگ در افغانستان و عراق بخشی از اهداف منطقه ائی امریکا را تشکیل میدهد. افغانستان به عنوان دروازه ورود به منطقه پر ثروت گاز و نفت ترکمنستان و حوزه دریای خزر نگریسته میشود.
همانطور که در نوشته های قبلی توضیح داده ایم (۷) خواست ایالات متحده برای بردن نفت این منطقه به اقیانوس هند از طریق خطوط لوله نفت در افغانستان و در نتیجه محروم کردن روسیه و چین از این منابع انرژیست. شکست طالبان در تضمین تشکیل یک دولت مطمئن و مهیا کردن شرایط برای برنامه های ایالات متحده در ساختن خطوط لوله نفت،باعث حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ شد. حملات ۱۱ سپتامبر بهانه این حمله را آماده کرد اما دلیل اصلی این حمله نبود.
سه تحول اخیر نشان میدهد که اهداف منطقه ائی ایالات متحده نه تنها با زمان بوش تغیری نکرده بلکه بطور جدی توسط رژیم اوباما، علی رغم موعظه های او در باره “تغییر”، همچنان دنبال میشوند. اول، تشدید جنگ در افغانستان که استراتژی “هجوم” به وضوح نشانگر آنست. ایالات متحده در نظر دارد به هر طریقی یک رژیم دست نشانده در این کشور تشکیل داده و خود را برای مدت طولانی صاحب پایگاه نظامی در آن کند. این قدمیست در راه بدست آوردن گاز و نفت منطقه. دوم، گسترش جنگ به پاکستان که اوباما آنرا بطور آشکاری به عنوان بخشی از جنگ افغانستان تعریف کرده است. در دوره اوباما، حملات به خاک پاکستان توسط هواپیما های بدون سرنشین افزایش یافته است. (۸) صدها نفر در این حملات جان خود را از دست داده اند، علاوه بر عملیات نظامی در جبهه های استان های مختلف، عملیات سری ایالات متحده در داخل پاکستان شدت یافته اند. حضور سربازان امریکایی در داخل پاکستان، در اوایل ماه فوریه هنگامیکه سه سرباز امریکایی با بمب های طلبان در شمال غرب استان مرزی کشته شدند، توجه عمومی را به خود جلب کرد. متعاقب آن، ایالات متحده پذیرفت که سربازان امریکایی نگهبانان مرزی را آموزش میداده اند. این ظاهرآ بخشی از جنگ مخفی ایالات متحده است که بودجه ان در ارقام منتشر شده کمک به پاکستان دیده نمیشود. آموزش نیروهای مرزی بخشی از برنامه کمک ۴۰۰ میلیون دلاریست که قبلا محرمانه تلقی می شده است. (۹)
علاوه بر اینها، ایالات متحده به طور مستقیم درگیر ارائه مشاوره و تسلیحات برای ارتش پاکستان شده است. در سال ۲۰۰۹، ایالات متحده مبلغ ۳ میلیارد دلار به ارتش پاکستان کمک کرد، و گزارش شده که رابرت گیتس وزیر دفاع در طول سفر ماه ژانویه پیشنهاد ۱۲ هواپیمای بدون سرنشین برای استفاده بر علیه نیروهای طلبان را به ارتش پاکستان داده است. سوم، تشدید عملیات در خلیج فارس بر علیه ایران، ایالات متحده در حال حاضر بطور مستقیم در امور یمن دخالت میکند. نیروهای ویژه آن در این کشور در حال فعالیت اند و هواپیماهای بدون سرنشین آن به کشتن مظنونان در شمال مشغولند. کنگره امریکا مبلغ ۱۲۱ میلیون دلار را برای سر پا نگهداشتن رژیم منفور و آموزش ارتش یمن تصویب کرده است. (۱۰)
در ماه فوریه به عنوان بخشی از مجموعه اقدامات علیه ایران، ایالات متحده نیروهای دریایی قادر به انهدام موشک ها را به خلیج فارس اعزام کرد و اعلام کرد که دفاع موشکی در کشور های کویت، امارات متحده عربی، قطر و بحرین نصب خواهند شد. افزون بر اینها، میلیاردها دلار تسلیحات به کشورهای حاشیه خلیج فروخته شده است. به عنوان مثال امارات حالا صاحب ۸۰ فروند جنگنده اف ۱۶ است که ژنرال پتراوس با رجز خوانی اعلام کرد که قادر است تمامی نیروی هوایی ایران را منهدم کند. اینگونه اقدامات به وضوح برای خنثی کردن هر گونه ضدحمله ایران، متعاقب حمله به تاسیسات هسته ای آن، طراحی شده اند. این صرفا دلالت بر این دارد که حمله مستقیم به ایران و آمادگی برای آن دوباره در حال برسیست. رژیم ایران کماکان مورد قبول ایالات متحده نیست و امریکا به نوعی قصد تغیر آنرا دارد. اغلب پرسیده میشود که چرا امریکا یگانه ابر قدرت موجود، در حالیکه دشمنانش از طرف قدرت های بزرگ حمایت نمیشوند، هنوز قادر به دستیابی اهداف خود نیست؟
مبارزه پنهان امپریالیستی
زمانیکه روسها تلاش میکردند که یک حکومت دست نشانده در افغانستان تشکیل دهند، مقاومت اسلامی به سرعت و آشکارا مسلح و مورد حمایت امریکا قرار گرفت. این تصویر آینه وار از جنگ ویتنام بود. تحولات این دو جنگ، نمایانگر عمومی از الگوی مبارزه ملی بود که پس از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی بلوک شوروی ادامه داشت. این جنگها از طرف کمونیسم چپ بمثابه جنگ های درون امپریالیستی ارزیابی شدند، حتی اگر قدرت های عمده امپریالیستی خود مستقیما در جنگ نبودند، اما از آنجائیکه حکومت های دست نشانده شان را حمایت میکردند بنابرین جنگ های عاملین امپریالیستی را آفریده بودند. یکی از دلایلی که ایالات متحده هراسی از فرو رفتن در باتلاق عراق و افغانستان را به خود راه نمیداد این بود که فکر میکرد که دوره تاریخی جدیدی که با فروپاشی امپریالیسم روسیه آغاز شده بود، دیگر الگوی جنگ های قبلی نمیتواند تکرار شود.
آنها استدلال میکردند که هیچ نیروی دیگری، جرأت پشتیبانی آشکار از نیروهای مخالف امریکا را نخواهد کرد و بنابرین رسیدن به اهدافشان نسبتا راحت خواهد بود. اگر چه درست است که هیچ قدرتی جرأت پشتیبانی مستقیم دشمنان امریکا را نکرده، بهرحال رقبای ایالات متحده توانسته اند راه هایی را پیدا کنند که به برنامه های آن صدمه زده و بطور غیر مستقیم از دشمنان امریکا حمایت کنند. در این جنگها بعدهای نهانی و امپریالیستی وجود دارند که آنها را در زمره جنگ های درون امپریالیستی قرار میدهد.
در جنگ افغانستان، حامی اصلی طالبان بخشی از ارتش پاکستان، سرویس اطلاعاتی یا همان ای سی ای میباشد. (۱۱) این گروه منافع پاکستان را در راستای منافع امریکآ نمیبیند. آنها احساس میکنند که از امریکا رودستی خورده و قربانی منافع گسترده تر آن قرار گرفته اند. آنها علی الخصوص از حمایت امریکا از هند و دخالت هند در افغانستان و آموزش نیروهای نظامی افغانستان بتوسط هند، ناراضی اند، آنها اتحاد با متحد قدیمی خود چین را بیشتر به نفع پاکستان میدانند.
بنابرین پاکستان در یک موقعیت کلاسیک، اما خطرناک، به معنی قرا دادن یک قدرت امپریالیست در مقابل قدرت امپریالیستی دیگر قرار گرفته است. در این بازی، طالبان حکم یک مهره را برای پاکستان دارد.
در این صحنه تئاتر، هم چین و هم روسیه دقیقا از اهداف امریکا برای حذف آنها از منابع انرژی آسیای مرکزی و خاورمیانه آگاهند و بدین خاطر “سازمان همکاری های شانگهای” را برای مقابله با نفوذ امریکا در آسیای مرکزی، تشکیل داده اند. آنها از اینکه امریکا در باتلاق عراق و افغانستان گیر کند خوشحال اند. در این فرصت آنها به ساختن خطوط لوله برای انتقال گاز و نفت کاسپین به شمال و شرق، مشغولند. بنابرین، جنگ افغانستان یک جنگ درون امپریالیستیست.
همین داستان در خاورمیانه هم صدق میکند، جائیکه روسیه و چین از مناطقی که تحت سلطه امریکاست، حذف شده اند و امریکا تلاش میکند که دسترسی آنها را به این مناطق مسدود کند. چین و روسیه به طرف ایران جذب شده اند جائیکه، به ضرر امریکا، قرداد های عظیم نفت و گاز با ایران منعقد شده است. تلاش امریکا برای تغیر رژیم ایران از طریق تحریم و یا از طریق حمله مستقیم، بخاطر حمایت های دیپلوماتیک چین و روسیه از ایران، با موانع فزاینده روبرو شده است. روسیه همچنان به راه اندازی پروژه های هسته ای غیر نظامی ایران کمک میکند و چین برای ساختن لوله گاز برای حمل گاز ایران به شرق از طریق پاکستان، در حال مذاکره است . تمام اینها، تلاش های امریکا برای منزوی کردن ایران را تضعیف کرده است. (۱۲) بنابرین درگیری ها در خلیج نیز دارای ابعاد درون امپریالیستیست.
فصل خونین دیگری در غارت گری امپریایستی
تشدید جنگ توسط اوباما، فصل خونین دیگری را در مبارزه برای کنترل منابع انرژی آسیای مرکزی گشوده است. “هجوم” به جنگ پایان نخواهد داد، بر عکس به ویرانی و از دست دادن جانهای بیشتری منجر خواهد شد. طنز دادن جایزه “صلح” نوبل به اوباما، هنگامیکه او به گسترش جنگ در افغانستان دست میزد نشانگر تباهی جامعه بورژوازیست. (۱۳). در سخنرانی پذیرفتن جایزه، او دوباره به همان یاوه همیشگی امپریالیستی، که از طلوع جامعه طبقاتی گفته شده، ” جنگ راه برای صلح” است را تکرار کرد. اگر چه او به گسترش جنگ دامن زده، اما او استدلال کرد که به صلح و تسلیم دشمن منجر خواهد شد.
اوباما چهره جدید امپریالیسم امریکا ست که دقیقا همان اهداف بوش را دنبال میکند. هیچ کسی از این امر نباید بهت زده شود از آنجائیکه اهداف امپریالیسم امریکا از نیاز های سرمایه داری امریکا، علی الخصوص از رقابتی و سودآور بودن آن، تعیین میشود.
این نیاز ها را زیر ساخت های سرمایه داری امریکا بوجود میآورد، نیازهائیکه روبنای سیاسی صرفا میتوانند انعکاس آن باشد. سیاستمداران در جایگاهی که قرا داده شده اند، تنها میتوانند این نیاز ها را بیان کنند و تفاوت ماهوی و اساسی بین سیاستمداران بورژوازی وجود ندارد و تفاوت ها صرفا آرایشی اند.
در حالیکه جوایز صلح اعطا و سخنهای زیبا گفته میشوند، نیروی تخریبی مهیب امپریالیستی که سرمایه داری تخم آنرا پرا کنده، با انهدام و کشتار در همه کشور ها، آثار شوم و مخرب خود را به جا میگذارد و مثل همیشه خواهان فداکاری ها و قربانیآن بیشتریست.
شکست طلبی انقلابی
همانطور که در سطور بالا نشان دادیم جنگ افغانستان یک جنگ درون امپریالیستیست . تنها پاسخ لازم بر علیه جنگهای درون امپریالیستی، اتخاذ سیاست های شکست طلبی انقلابیست. این بدان معناست که فرا خوان کمونیستها به کارگران باید بر اساس :
مخالفت با جنگ بر اساس منافع طبقاتی
عدم حمایت از هیچ یک از طرفین درگیری
ادامه مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی خودی
همدردی با مبارزات طبقه کارگر در جبهه مقابل
جهت گیری این سیاست ها، تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی و سرنگونی بورژوازیست. این همان سیاستیست که بلشویک ها در جنگ جهانی اول اتخاذ کردند که قدم های تعیین کننده، برای انقلاب اکتبر بود.
بخش عمده ی آنچه معمولا “چپ” نامیده میشود از دشمنان امپریالیسم امریکا حمایت میکنند، آنها استدلال میکنند که امپریالیسم اصلی، قبل از آنکه آنها برای منافع طبقاتی خود مبارزه کنند، باید شکست خورده باشد. بنابرین منافع کارگران باید تابع منافع بورژوازی و ملیت باشد.
پشتیبانی و حمایت “چپ” از گروه هایی نظیر “حماس” در غزه “حزب الله ” در لبنان و “طالبان” در افغانستان، تنها بدین دلیل است که آنها با امپریالیسم اصلی مبارزه میکنند. ماهیت بغایت ارتجاعی این گروه ها برای آنها مسئله واقعی نیست. مسئله اصلی اینست که این گروه ها دست نشانده امپریالیسم بوده و “چپ” با حمایت از آنها سیاست های ماهیتا بورژوائی خود را آشکار میکند. حمایت آنها نشانگر حمایت از قدرت امپریالیستیست که با امپریالیسم امریکا مخالفت میورزد و در نتیجه حمایت از ادامه جنگ امپریالیستیست. تلفات یک قدرت امپریالیستی به معنای تقویت و استفاده بردن قدرت امپریالیستی رقیب میباشد که هر دو مواضع محکم و پایداری را برای ادامه سرمایه داری و بر علیه منافع طبقه کارگر دارند.
اگر چه ما میدانیم که جنگ در افغانستان و عراق در مقایسه با جنگ تمام عیار امپریالیستی، جنگ های جزئی بشمار میروند و چشم انداز تبدیل این جنگ ها به جنگ داخلی بسیار کم است، به هر حال هنوز هم ضروریست که کمونیستها مخالفت با این جنگ ها را از موضع منافع طبقاتی و در جهت از بین بردن جامعه سرمایه داری ادامه دهند. جنگ امپریالیستی نتیجه مستقیم سیستم تولید سرمایه داریست و تنها با سرنگونی مناسبات تولیدی سرمایه داری میتواند خاتمه یابد. اقدامات کارگران برای منافع طبقاتی خود، علی الخصوص زمانیکه این اقدامات نقشه های جنگی بورژوازی را مختل میکند، نطفه هائی هستند که میتوانند به مخالفت واقعی طبقاتی بر علیه جنگ امپریالیستی و ساخت فرم بالاتری از جامعه منجر شود.
(۱) روسها در اوج جنگ ۱۲۰۰۰۰ سرباز در افغانستان داشتند.
(2) مراجعه کنید به گزارش سازمان شفافیت بین المللی بتاریخ هفدهم اکتبر ۲۰۰۹
(3) این احتمالا از ارقام واقعی کمتر است روجوع کنید به pbs.org now/shows/526/homeless-facts.html
(4) به ما گفته میشود که جنگ برای شکست القاعده، نشاندن دمکراسی، امن نگاه داشتن خیابانهای نیویورک و لندن ، آزاد کردن زنان افغان و شکست بنیاد گرائی اسلامی و غیره …..است
(۱) روجوع کنید به روزنامه ایندیپندنت مقاله پاتریک کوکبرن تحت عنوان ” هجوم امریکا صرفا جنگ را طولانی خواهد کرد” بتاریخ پنجم دسامبر ۲۰۱۰
(6) نقل قول شده در گاردین بتاریخ ۲۷ ژانویه ۲۰۱۰. ایکنبری با “هجوم” مخالفت کرد و این اخبار به بیرون درز داده شد که به دیدگاه های او وزنه بخشد .
(7)ر ک ب چشم اندازهای انقلابی شماره ۵۰، “بازی بزرگ در آسیای مرکزی ، امپریالیسم امریکا ریسک هایش را افزایش میدهد.”
(8) در یک روز، دوم ژانویه ۲۰۱۰ ، هواپیماهای بدون سرنشین، در شمال استان وزیرستان پاکستان، با استفاده از ۱۷ موشک مناطقی را مورد هدف حملات خود قرار دادند. ایندیپندنت دوم فوریه ۲۰۱۰
این حملات نشان دهنده ترور ” دشمنان مشکوک” بدون طی مراحل قانونیست. اینها قرار است که بخشی از ” ارزش” های ما، ارزش هائیکه مدام به ما گفته میشود که برای آنها در حال جنگ هستیم.آنها صد ها نفر را فقط بخاطر اینکه اتفاقی جایی بودند که امریکایی ها فکر میکردند مضنونانشان آنجا باشند، میکشند.
(9) ر ک ب ایندپندنت بتاریخ چهارم فوریه ۲۰۱۰
(10) ر ک ب پرس تی وی presstv.ir id=3510203
(11) خیلی جالب بود که در کنفرانس لندن از پاکستانی ها خواسته شده بود که طالبان را به میز مذاکره بیاورند. این قبول روشن این مساله است که پاکستان نگهبان دروازه ورود به طالبان است.
(12) این موضوع در جزییات بیشتر در چشم اندازهای انقلابی شماره ۵۰، “بازی بزرگ در آسیای مرکزی ، امپریالیسم امریکا ریسک هایش را افزایش میدهد” شرح داده شده است.
0 نظرات:
ارسال یک نظر