«پیشۀ تبعید، امید است»
«آلمان آنجاست که من هستم» - گتوی پناهنده
جیمز کی. لیون
ترجمۀ ناصر رحمانی نژاد
ارنست بلوخ2، فیلسوف تبعیدی آلمانی، در سال 1939 با مشاهدۀ هنرمندان پناهنده در آمریکا، آنها را در دو گروه چنین تشریح کرد. گروه اول آنها که آلمان نازی را از زندگی خود حذف کرده و تمام پیوندهای خود را با زندگی و فرهنگ آلمانی قطع کرده بودند. اینان زبان مادری خود را تحقیر میکردند و «آمریکایی مآب» شده بودند، آنهم با چنان حرارتی که شیوه و رفتار عاریتی شان، ظاهری – اگر نه مضحک – احمقانه به آنها بخشیده بود.
گروه دوم میخواستند یک جزیرۀ فرهنگی آلمانی در آمریکا ایجاد کنند. آنها با تشبث به مفاهیم ساده لوحانۀ زندگی آمریکایی که از منابع اروپایی گردآوری شده بود، خود را برتر احساس کرده و آمریکا را سرزمینی از لحاظ فرهنگی تکامل نایافته، همچون ماهوارۀ خُردی در یک کیهانِ اروپا-محور می دیدند. آنها با ترکیبی از تحقیر و تعصب عزم کرده بودند که بومیان را تربیت کرده و تعلیم دهند، و در عین حال در برابر این بیماری مهلک به نام «همگونی»3 مقاومت می کردند.
برشت در برابر این تقسیمبندی سادۀ هر دو گروه قد عَلَم کرد. او به انتخاب خود و بنا به ضرورت، در طول دو سال اول اقامت خود در آمریکا، با پناهندگان اروپایی حشر و نشر زیادی داشت. او در بیشتر زمینهها به گروه دوم نزدیکتر بود، زیرا اروپا محققاً جهان او بود. او با قصد بازگشت چنین می نویسد: “پیشۀ تبعید، داشتن امید است.” (مجموعۀ آثار، جلد بیستم، صفحۀ 284) از طرف دیگر، علاقۀ او به دانستن دربارۀ آمریکا و گرایش ذاتی او به گرفتن موضعی مخالف در برابر همه چیز، او را در عدم توافق با اکثر پناهندگان قرار می داد.
نومیدی برشت هنگامی که دریافت اعتبار اروپایی او در آمریکا به هیچ گرفته می شود، برخی از تند خویی های او را در دو سال اول توضیح می دهد. در عین حال، او فروغلتیدن در مغاک احساس ترحم به خویشتن را نمی پذیرفت؛ احساسی که بسیاری از تبعیدی ها، بویژه آنها که شهرت و اعتبار اروپایی داشتند، همراه با روایت های عامه از محنت هایشان رواج داده بودند. هنگامی که برتولد ویرتل4 در سال 1941 نوشت که یک جلد از اشعار آلمانی5 او به زودی در نیویورک منتشر خواهد شد، برشت بخاطر چاپ اشعارش، در زمانه ای که کتابها به آسانی بیشتر سوزانده میشوند تا چاپ، به او تبریک گفت و توصیه کرد هر چیزی که در مقدمه احتمال ترحم به خویش، رنج فردی، inter exilem, silent misae یا «چندان عجب مدار که هنوز زنده ام»6 را به ذهن می آورد، حذف شود. و در سال 1946، پس از خواندن شعر نومی رپلانسکی7 به نام «شهر شب دهشتناک»، برشت تمام شعر را تحسین میکند بجز یک بند آن، که بنظر او تجربۀ تبعید را احساساتی و در نتیجه تحریف کرده است:
تبعید خاموش وار درون شهرهای پریشانی حرکت می کند،
زبانی را که هرگز آرزویش را نداشته میآموزد
ضربان تند قلبش
خیابانهای بیگانه را پر می کند.
ویرتل این بند را بعلت مخالفت برشت حذف کرد.8
برشت در مورد زندگی در تبعید هیچگونه توهمی نداشت. اما، برخلاف بسیاری از پناهندگان، بنظر میرسید که از وضعیت خود احساس غرور میکند و تصویر ناخواسته در تبعید بودن را ترویج می داد. در مارس 1942 به کارن میکائیلیس9، نویسندۀ دانمارکی که به خانوادۀ برشت، پس از فرار از آلمان، در دانمارک پناه داده بود، نوشت: “تاریخ ادبیات ما به نویسندگان تبعیدی خود مباهات ندارد، بهمان اندازه که، مثلاً، چینیها بدان می بالند. ما باین دلیل که ادبیات مان هنوز خیلی جوان است و به اندازۀ کافی ترویج پیدا نکرده، باید خود را تبرئه بدانیم. من شنیدهام که غزل سرایان و فیلسوفان چینی خود به تبعید می رفته اند، همانطور که در کشور ما به آکادمی می روند.” (مجموعۀ آثار، جلد نوزدهم، ص 478). برشت، برخلاف بسیاری از پناهندگان، تبعید را، بویژه برای نویسندگان، همچون یک ضرورت سیاسی می دید. او سختیهای تبعید را پذیرفته بود؛ در «گفتگوی پناهندگان»10 تبعید را بعنوان «بهترین مکتب برای دیالکتیک» ستایش میکند (مجموعۀ آثار، جلد چهارم، ص 1462). بنظر او تجربۀ فرار اجباری و تجربۀ تبعید در سرزمین بیگانه، نتایج گریز ناپذیر مبارزه اش علیه فاشیسم بوده است.
احساس ترحم نکردن به خویش تنها ویژگی برشت نبود که او را از دیگران مجزا می ساخت. او نه در نخوت فرهنگی و نه در انزوای بسیاری از پناهندگان اروپایی سهیم بود. از نگاه یک ناظر، تعداد قابل ملاحظه ای از آنان خود را همچون معلمان آتنی در رم جدید می دیدند.11 برشت مطلبی را نقل میکند که خود شنیده است به توماس مان12 نسبت می دهند، اما همچنین توسط دیگران که خود را سخنگویان فرهنگ آلمانی در تبعید میدانند نیز اظهار شده است. این مطلب با کمی اختلاف چنین است: "آلمان آنجاست که من هستم" یا به روایتی که برشت به مان نسبت می دهد، «فرهنگ آلمانی آنجاست که من هستم» (مجموعه آثار، جلد نوزدهم، ص 480). برشت نمیپذیرد که خود را مبلغ چیزی بداند که آن را بعنوان میراث فرهنگی مشکوکی می شناسد، و همچنین نمیپذیرد که آلمان را همراه خود به تبعید آورده است.13 مأموریت او ترویج یک اصل مهم بود – ایدههای تئاتری و آثار برتولت برشت که، تصادفاً، از خاک آلمان سربرآورده بود.
حقیقت این است که برشت در برابر همگون شدن در زندگی و طرز تفکر آمریکایی مقاومت ورزید. پاسخهای او را، دوستان هنگامی که او در برابر غذای آمریکایی قرار میگرفت اغلب شنیده اند: “ما از این نوع غذا در آوگسبورگ نداشتیم.” (آوگسبورگ محل تولد برشت). او همچنین یک بار غذای اروپایی ناآشنایی را که همسر یکی از دوستان پناهنده جلوی او گذاشت، دوست نداشت و آن را با توضیحی نظیر اینکه او تجربه را در تئاتر دوست دارد نه در آشپزخانه، رد کرد.14 برشت با وجود آنکه مدعی بود هرگز زبان انگلیسی را خوب نیاموخته، در یادداشت هایش، اما، دوستانی را که سالها در ایالات متحده بودهاند بی آنکه زبان آموخته باشند، سرزنش کرده است. امتناع او از طرفدار یهود بودن، در زمانی که پناهندگان آلمانی به ندای وجدان حس میکردند چارۀ دیگری ندارند (همسر برشت یهودی بود)، نشان میدهد که چگونه برشت حتا در میان آنها یک بیگانه به حساب می آمد. کورتنر مدعی است که برشت کل موضوع ضدیهودگرایی را بحث بیارزشی تلقی می کرد، چرا که مَنِشی برتری جویانه بخود می گرفت.15 برشت بدلایل مختلف راهی جدا از اکثر افراد خُرده-فرهنگ پناهندگان داشت.
شاید تنها حوزۀ مورد توافق، تحسین پرزیدنت فرانکلین دِلانو روزولت بود. تعداد کمی از آمریکائیان میتوانند میزان ستایش روزولت توسط پناهندگان آلمانی زبان را درک کنند.16 پناهندگان آلمانی به رئیس جمهور آمریکا، که سیاستهای لیبرالی او از نفرت او به هیتلر سرچشمه می گرفت، بعنوان کسی که کمک کرد تا زندگی بسیاری از آنها نجات یابد، همچون تجسم یک پدر، و در افراطی ترین شکل آن همچون یک ناجی، نگاه می کنند. اصلاحات اجتماعی روزولت همچنین بنظر آنها درخشان ترین وجه دموکراسی آمریکایی جلوه می کند. شعرها و ستایش های مربوط به روزولت که به زبان آلمانی نوشته شده اند، اگر چه صمیمانه، اغلب به نحو دردناکی شرمسار کننده بودند. برشت از چنین احساساتی پرهیز می کرد. اما دوستان اظهار میکنند که او هرگز صحبتی جز به احترام دربارۀ روزولت نکرده است. یادداشتها و نامههای برشت حاکی از ستایش او نسبت به مردی است که در احترام مرگش او را یک «دموکرات روشن ضمیر» نامیده.17
چنین انتظار میرود که تجربۀ تبعید به نزدیکی میان پناهندگان شکل می بخشد، حال آنکه در غیر این صورت آنها هیچ چیز مشترکی ندارند. عموماً چنین بوده. اما از آن بیش، آنها با خود دسیسه ها، حسادتها و اختلافات سیاسی اروپایی شان را به آمریکا آورده بودند. در بسیاری از موارد سختیهای تبعید، و بویژه اینگونه خیالبافی ها که بخت الطافش را دریغ ورزیده، منّیت ها را جریحه دار میکرد و تفاوتها را بسیار بزرگتر از تناسب شان می ساخت. آنها که در آمریکا کامیاب شدند (و این شامل بسیاری از کسانی بود که در اروپا شهرت کمی داشته یا اساساً شهرتی نداشتند) توانستند بخشنده و بلند همت باشند، و اغلب بودند. اما آنها که برای بقاء خود سخت تلاش کردند یا گرسنگی کشیدند، وقت و موقعیت فراخ تری برای غیبت های پیش پا افتاده و از پشت خنجر زدن داشتند. بدگویی عمومیت داشت، و برای دادن اطلاعات دربارۀ دشمنان چپ و راست، شتاب بود. در چنین جوّی، اف بی آی منبع حاضر و آمادۀ خبرچین ها دربارۀ برشت و بسیاری دیگر بود. پرونده های اف بی آی آشکارا نشان میدهد که اکثریت آنها که دربارۀ برشت اطلاعات تهیه کرده بودند، مهاجران بوده اند.
برشت این جوّ را بسیار ناراحتکننده می دید. در نامهای به کُرش18 در اکتبر 1941، که سعی میکند برخی از موارد پیش پاافتاده در جامعۀ تبعیدی را توضیح دهد، تأکید میکند که او در اعماق جنگل های فنلاند آنقدر از جهان دور نیفتاده بود که در اینجا: “دشمنی ها در اینجا مثل علف هرز می روید، و مثل علف هرز بدون هیچ بذری. یهودیها یکدیگر را به ضد یهود متهم می کنند، و آلمانی ها به یکدیگر اتهام طرفدار یهود می زنند.” با وجود این، برشت نیز، نمیتواند در برابر غلتیدن در همین غیبت های پیش پاافتاده مقاومت کند، بویژه در طول ماههای سخت اول تبعید. او در یکی از یادداشتهای روزانهاش مینویسد که کورتنر شنیده است که فریتس لانگ19 نظریههای ضد یهود ابراز می کند، و رولف نورنبرگ20 از لُر21 متنفر است؛ در یکی دیگر از یادداشت هایش خاطر نشان میکند که لیلی لاته22 یار و همراه طولانی مدت لانگ، با یکی از دوستان به دَدَر می رود.23 همچنین در مقولۀ غیبت کردن، یکی از یادداشتهای برشت میگوید که آلفرد دوبلین24 و هاینریش مان25، دو نویسندۀ ممتاز آلمانی، پس از اتمام قرارداد کوتاه مدتی بعنوان فیلمنامه نویس، بی پول هستند. مان، پس از انقضای قرارداد 6000 دلار در سال با کمپانی برادران وارنر، درواقع از برادرش توماس پول دریافت میکرده است، و دوبلین از «صندوق فیلم اروپایی».26 این که برشت زحمت ثبت چنین غیبت هایی را در دفتر یادداشتهای روزانهاش به خود هموار می کرده، نشان میدهد که او در طول ماههای اول اقامت در آمریکا تا چه اندازه احساس تنهایی و بی ثمری میکرده است. این یادداشتها همچنین روال ذهنی کسی را منعکس میکند که در اساس او را به مارکسیسم هدایت کرد – یعنی همدردی او با شکست خوردگان و اعتقادش به بازماندۀ تطبیق نیافته.
«ندار» بودن در جهانی که «داراها» مهاجران موفقی بودند که به عقیدۀ برشت، مردمانی تصنعی یا کم استعداد بودند، در او بدترین چیزها را متجلی ساخت. او بطور خصوصی روبرت تورن27 و پال هنرید28 را تحقیر میکرد؛ هر دوی آنها از بازیگران موفق هالیوود بودند که برشت را به خانۀ خود دعوت کرده و با او بخوبی رفتار کردند.29 اریک رمارک، نویسندۀ «در غرب خبری نیست» و هماکنون نویسندۀ موفق هالیوود، یکبار که تصادفاً به میهمانی شب سال نو در 1941 که برشت نیز حضور داشت وارد شد، در یادداشت یک سطری برشت هدف تصویر ویران کنندهای قرار گرفت: «رمارک تاکسیدو30 پوشیده است، به هانس هاینتس اِوِرس31 [نویسندۀ مردم پسند نازی] می ماند؛ بنظرم میرسد او چیزی کم دارد، احتمالاً یک عینک یک چشمی»32 یادداشتهای روزانۀ برشت عقیدۀ او را دربارۀ فرانتس ورفل، نویسندۀ اتریشی که داستان ترانۀ برنادت و نمایشنامۀ جاکوبوسکی و سرهنگ او در سالهای چهل مُهر موفقیت بر هالیوود و برادوی زد، ثبت کرده است. برشت او را «فرونتس مقدس هالیوود، گش ورفل33» مینامد و مینویسد که او داستان نمایشنامه اش، جاکوبوسکی را از یک مهاجر بینوا، که بخاطر آن هیچ چیز دریافت نکرده، دزدیده است.34
پال هنرید بیاد میآورد که، هیجان انگیز بود که در جنگ جهانی دوم در هالیوود باشی، چون «هرکس که سرش به تنش می ارزید، آنجا بود» یعنی یک رژۀ بینالمللی از روشنفکران، هنرمندان و سینماگران. برشت که «جزو» این جمع نبود، ماجرا را چنین نمی دید. از نظر او، دلتنگی همه جانبه ای در مورد اکثر فعالیتهای مهاجران وجود داشت – بحث بی پایان دربارۀ قدرت هیتلر (درسال های 1942-1941 اکثریت معتقد بودند که هیتلر مغلوب نمی شود)35؛ و پیشرفت جنگ (به زیان متفقین)؛ و چشم انداز مبهم از بازگشت به اروپا. و سپس قیاس های نفرت انگیز میان فرهنگ اروپایی و آمریکایی، افسانههای دست دوم دربارۀ نزاع های میان دیوارهای استودیوهای سینمایی، و داستان بیعدالتیهایی که مهاجران را از نقشهای شایستۀ آنها محروم کرده اند.
با استثناهایی نظیر اِگون براینر36 که برای راه آهن ساترن پاسیفیک37 کار می کرد، همسر او لئوپولدین38 که پزشک بود، هانس وینگه39، یک منتقد، و آنها که برشت در جمع پناهندگان بیشترین پیوند را با ایشان داشت در وسیعترین مفهوم هنرمند بودند – نویسندگان، بازیگران، کارگردان ها و موسیقی دان هایی که بطور اجتنابناپذیری همکاران برنامههای او شدند. این گروه از لحاظ ایدئولوژی طیفی را دربر میگرفت که نشان میدهد برشت قادر بود سازگاری فردی را به توافق ایدئولوژیکی رُجحان دهد. دوبلین که قبلاً یهودی و عمیقاً محافظه کار بود به کاتولیسیسم تفییر کیش داده بود؛ لُر که اساساً غیر سیاسی بود؛ هومولکا40 که در اواخر سالهای بیست بعلل سیاسی خود پذیرفت که از برشت جدا شود، تسینر41 و برگنر42 که رویهمرفته محافظه کار بودند؛ براینر یک سوسیالیست بود که بر سر مارکسیسم با برشت نزاع داشته است. سایر همکاران مثل وینگه، دیترل43، کورتنر و برتولد ویرتل، در حالی که بطور کلی لیبرال بحساب می آمدند، اما از یک مارکسیست رادیکال بسیار دور بودند. تنها هانس اَیسلر44 به آن نوع مارکسیسمی متعهد بود که برشت.
نویسندۀ پناهند، هرمان بورشارت45، که برشت او را از برلین می شناخت و در بهار 1943 دوباره او را در نیویورک دید، یکی از نمونههایی بود که برشت سیاست را در مورد او فرع بر شخصیت فردی بحساب می آورد، بویژه فرع بر استعداد فردی. او میدانست که بورشارت، که بعلت معالجۀ غلط در اردوگاه بوخنوالد انگشتانش را از دست داده و کَر شده بود، پس از آزادی به کاتولیسیسم تغییر مذهب داده است. اما برشت، علیرغم آن، او را دوست داشت و نوشته هایش را تحسین می کرد. برشت پیش از خواندن داستان دسیسۀ درودگران بورشارت در 1943، یکی از یادداشتهای روزانهاش را بطور کامل به دفاع از آن اختصاص داده است. برشت میگوید پناهندگان این داستان را سوء تفاهم برانگیز، مذهبی و ارتجاعی یافتند. اما برشت این مرد را تحسین می کرد، مردی را که اخلاق گرا، هزل نویس و محرک می نامد، "کسی که آثارش با ترسیم مبارزات اجتماعی عصر ما، بسیار برتر از آثار ورفل و از نوع اوست. در واقع، بازتاب مبارزات اجتماعی را در اردوگاه بورژوازی تقریباً منحصراً در قلمرو مذهب میتوان یافت."46 برشت، بعدها احساس خود را نسبت به بورشارت بطور موجز و فشرده فرمول بندی کرده است، اگر چه با تأسف: “او بزرگترین هزل نویس در ادبیات آلمانی است، اما، بدبختانه، ارتجاعی.”47
رابطۀ برشت با سایر پناهندگان معمای همین سازگاری را در جایی که کمترین انتظار میرفت، نشان می دهد. براینر بیاد میآورد که برشت را با پال هرتس48، رهبر نمایندگان رایشتاگ از حزب سوسیال دموکراتیک در جمهوری وایمار، برای شام دعوت کرده بود. با آگاهی از نفرت بین سوسیالیست ها و کمونیستها در آن دوره، براینر انتظار ستیز داشته. اما هر یک آندیگری را از سوابق یکدیگر می شناختند، و خیلی زود آن دو با هم صمیمی شدند. آنها نه تنها با ظرافت و مهارت از برخورد سیاسی پرهیز کردند، که شب نیز با صمیمیت بسیاری گذشت.49
اَیسلر معرفی برشت را به معلم خود آرنولد شونبرگ50، که او نیز در جنوب کالیفرنیا تبعید بود، بخاطر می آورد. شونبرگ اصلاً نمیدانست برشت کیست، اما برشت که از سابقه و اعتبار آهنگساز بزرگ مطلع بود، با لحن نیشداری موسیقی این مرد بزرگ را تحت عنوان «زیادی خوشاهنگ، زیادی شیرین»51 رد کرد. اَیسلر، علیرغم نظرات خصومت آمیز شونبرگ علیه سوسیالیسم، به معلم سالخوردۀ خود احترام می گذاشت. او، چون احتمال میداد نظرات ارتجاعی شونبرگ برشت را بخشم آورد، به او هشدار داد که مراقب رفتارش باشد، والا به قیمت دوستی آنها تمام خواهد شد.52 برشت موافقت کرد و ملاقات با شونبرگ بی درد سر گذشت. آنها به مدت یک ساعت ادب و تواضع رد و بدل کردند، تا لحظهای که شونبرگ حکایتی دربارۀ آموختن از یک الاغ نقل کرد. در اینجا برشت از او خوشش آمد. اگر چه برشت او را در یک یادداشت «مستبد پیر» می نامد، اما بعداً در یادداشتهای دیگری نسبت به این پیشگام موسیقی مدرن ابراز احترام می کند. حکایت هایی که برشت از شونبرگ یا دربارۀ او شنیده و در دفتر یادداشت های روزانه یا نامه هایش ثبت کرده، میتواند بجای شخص دیگری که برای استقرار یک رسم نوین بیان هنری در این قرن جنگیده گرفته شود.
برشت، که اساساً سرشتی بخشنده داشت، هنگامی که امنیت مالی، مقبولیت هنری و ارضاء من (ego) احاطه اش می کرد، بزرگوار بود. کمبود این چیزها در تبعید آمریکا، ظرفیت ذاتی او را در بخشندگی محدود ساخته بود، هرچند که آنها را از بین نبرد. بخشندگی کمتر برشت نسبت به دوستان مهاجر کامیاب، که میتوانست طی همین سالها بیش از آن باشد، نشان داد که او بیشترین مهر را نسبت به کسانی دارد که تبعید بنحو نا مطلوبی با آنها معامله کرده بود.
ادامه دارد
Posted on Sep. 1, 2011
1. Bertolt Brecht in America, by James K. Lyon, Methuen, London 1980. ترجمه بخشی از این کتاب.
2. Ernst Bloch
3. assimilation
4. Berthold Viertel
5. ّFurchte dich nicht
6. از یک نامۀ بدون تاریخ
7. Naomi Replansky
8. از گفتگو با نومی رپلانسکی
9. Karen Michaelis
10. در ایران تحت عنوان تحریف آمیز «گفتگوی فراریان» منتشر شده است.
11.Henry Pachter, “On Being an Exile. An Old-Timer's Personal and Political Memoir,” Salamagundi (Fall<1969 – Winter, 1970), 46
12.یادداشت های روزانۀ منتشر نشدۀ مان در 1938. به نقل از اثر نیگل هامیلتون بنام «برادران مان. زندگی هاینریش مان 1950-1871 و توماس مان 1955-1875”
13. Fritz Sternberg, p. 55.
14. مصاحبه با اِگون براینر
15. Kortner, p. 304
16. نگاه کنید به Joachim Radkau, Die deutsche Emigration in den USA. Ihr Einfluss auf die amerikanische Europapolitik 1933-1945 (Dusseldorf: Bretelsmann Universitatsverlag, 1971), pp. 73-79.
17. یادداشتهای کار، برشت، 12 آوریل 1945
18. Karl Korsch
19. Fritz Lang
20. Rolf Nurnberg
21. Lorre
22. Lilli Late
23. “یادداشت های کار» برشت، 27 آوریل 1942
24. Alfred Doblin
25. Heinrich Mann
26. از نامهای به برشت به تاریخ 13 ژوئن 1945، شارلوت دیترل خبر میدهد که دوبلین ماهانه 150 دلار از طرف «صندوق فیلم اروپایی» دریافت می کند.
27. Robert Thoeren
28. Paul Henreid
29. مصاحبه با باربارا برشت.
30. لباس شب نیمه رسمی مردان.
31. Hanns Heinz Ewers
32. “یادداشت های کار» برشت، 31 دسامبر 1941
33. Geschwerfel واژهای که ظاهراً آلمانی است، اما معنی آن یافت نشد؛ شاید ساختۀ خود برشت باشد.
34. «یادداشت های کار» برشت، 25 ژوئن 1944.
35. مصاحبه با فریتس لانگ.
36. Egon Breiner
37. Southern Pacific Railroad
38. Leopoldine
39.Hans Winge
40. Homolka
41. Czinner
42. Bergner
43. Dieterle
44. Hanns Eisler
45. Hermann Borchardt
46. «یادداشت های کار» برشت، 30 سپتامبر 1943.
47. مصاحبه با هانس سال (Hans Sahl).
48. Paul Hertz
49. مصاحبه با اِگون براینر.
50. Arnold Schonberg
51. Hanns Eisler, “Bertolt Brecht und die Musik,” Sinn und Form, 2. Sonderhefft Bertolt Brecht (1957), 440
52. Bunge, p 172
0 نظرات:
ارسال یک نظر