دورهی گرامشی در
تورین با افزایش نظامیگری دولت ایتالیا همراه بود و جهشی به سوی جنگ تلقی میشد.
ایتالیا که از تشکیل امپراتوریِ کبیر خویش به دلیل اتحاد دیرهنگام خود محروم شده
بود، تصمیم به اشغال بخشی از شمال آفریقا در قالب چند بندر لیبی گرفت. با وجود
موفقیت نظامی، این عملیات استعمارگرانه، جناحهای سیاسی ایتالیا خصوصا جناح چپهای
این کشور را دو دوسته کرد. این تضاد، دو سال بعد، وقتی ایتالیا مجبور به تصمیمگیری
بر سر شرکت در جنگ جهانی بود، تقویت شد. وقتی که راستها از دخالت ایتالیا که به
موجب آن بخشی از قلمرو اتریش اشغال میشد حمایت کردند، چپها به دو دستهی “ممتنع
مطلق” و دستهای دیگر به سرکردگی “بنیتو موسولینی” - سردبیر وقت روزنامهی
«آوانتی»- تقسیم شدند.
حزب طرفدار جنگ، در
این قضیه به پیروزی رسید و ایتالیا به نفع فرانسه، بریتانیا و روسیه وارد جنگ شد؛
که در نتیجهی آن چند عقب نشینی نظامی را تجربه کرد که اوج آن، شکست فضاحت بار از
نیروهای آلمان در کاپورتو در سال 1917 بود. با وجود این که ایتالیا جنگ جهانی اول
را با گسترش مرزهایش به پایان برد، اما نتوانست از این امر برای پوشاندن بحران
سیاسی و اقتصادی که جنگ منجر به آن شده بود استفاده کند. سالها پس از آن که
ایتالیا به دنبال افزایش تورم و بیکاری شاهد افزایش رادیکالیسم بود، کارگران و
برزگران و سربازان سابق به دنبال رهبری جدید سیاسی بودند. در حالی که در ابتدا،
گروههایی کاتولیک و سوسیالیست تشکبل شده بودند، از سال 1919 نیروی سیاسی جدیدی از
وحدت بخشی خواستهها شکل گرفت. در حالی که از مبدا خود، یعنی میلان شروع به گسترش
در سراسر ایتالیا کرده بود، در سال 1921 کنترل بسیاری از نقاط شمالی و مرکزی
ایتالیا به دست حزب فاشیست “بنیتو موسولینی” افتاده بود.
رشد جنبش طبقهی کارگر
و تقدم فاشیستها باید در متن حوادثی که در آن برههی زمانی در خارج از ایتالیا به
وقوع میپیوست، در کنار هم بررسی شوند؛ اما اثرات آنها با تاخیر زیادی به سیاست و
جامعهی ایتالیا میرسید. در روسیه، فشار نظامی و اقتصادی جنگ، بحران سیاسی شدیدتری
را نسبت به سایر قدرتهای درگیر جنگ ایجاد کرد. با عقب نشینی ارتش، اعتصابات
تودهها، شهرهای روسیه را کاملا فلج کرد و خصوصا در سنت پتربوزگ، پایتخت وقت، یک
کمیتهی شوراهای کارگری به همراه عدهای سرباز کنترل شهر را در فوریهی 1917 به دست
گرفتند. در حالی که دولت جدید در ابتدا اصلاحطلب بود، انقلاب دوم در اکتبر 1917
کنترل شورای ملی و ارتش را به شاخهی بلشویک حزب کمونیست به رهبری لنین سپرد. در
1918 شورا منحل شد و جمهوری سوسیالیست کارگری، برای نخستین بار در جهان اعلان
موجودیت کرد. در حالی که این واقعه، نقطهی مهمی در تاریخ جنبشهای سوسیالیست
انقلابی بود، شورشهای پیشرو نتوانستند دستاورد ویژهای داشته باشند. در بین
سالهای 1918 و 1920، انقلابهای سوسیالیستی با عمر بسیار کوتاه در آلمان، اتریش و
مجارستان با سبعیت شدیدی سرکوب شدند.
در پایان سال 1915،
گرامشی از بیماریای - که وی را وادار به ترک دانشگاه کرده بود- رهایی یافت. او که
به دلیل بیماری از خدمت سربازی نیز معاف شده بود، اوقات خود را تماما به فعالیت
سیاسی اختصاص داد و برای روزنامههای سوسیالیست وقت مانند «فریاد مردم» و «آوانتی»،
مقالات فرهنگی و سیاسی مینوشت. نخستین مقالهی او در باب انقلاب روسیه، در
روزنامهی «فریاد» در آوریل سال 1917 به چاپ رسید که در آن جریان واقعی شکل دهندهی
انقلاب را یک جریان بورژوایی خواند. او معتقد بود که انقلابی که حقیقتا به دست
پرولتاریا رقم بخورد، به صورت طبیعی به یک دولت سوسیالیست منجر خواهد شد. در یک
رویکرد ضد پوزیتیویستی، او معتقد بود که انقلاب بلشویکی انقلابی بوده است علیه
“سرمایه” (تالیف کارل مارکس) که در قالب آن او معتقد بود، فرض این که انقلاب
کارگران تنها میتواند پس از یک جامعهی بورژوایی رُخ دهد، در انقلاب روسیه نقض شده
است. (روسیه در سال 1917 هنوز یک کشور فئودال بود که در آن بسیاری از کارگران،
فرودستانی بی سواد بودند.) همان طور که خواهیم دید، وقایع پس از انقلاب روسیه، منجر
شد که او روند انقلابها را با دقت بیشتری بررسی کند، اما با این وجود او همواره
لنین را به عنوان یک رهبر انقلابی واقعی میشناخت. این امر، به چند دلیل توجیه
میشد. همان طور که خبر موفقیت انقلاب 1917 در روسیه منتشر میشد، کارگران ایتالیا
نیز سعی در برپایی قیام نمودند؛ اما به دلیل محرومیت از رهبری و تشکیلات، این شورش
به سرعت سرکوب شد.
به دنبال این امر،
گرامشی به تاسیس یک روزنامهی به نام «ترتیب جدید» اقدام ورزید. مسئولیت این پروژه،
کشف یک سنت شورایی برای طبقات کارگر ایتالیا و کشف مسیری مناسب برای انقلاب در
تاریخ ایتالیا بود.
او شکل شورایی
نهادهایی را در شوراهای کارخانههای تورین (خصوصا در کارخانهی فیات) پیشنهاد کرد
که صنعت شهر را کاملا در اختیار میگرفت. او معتقد بود این نهادها در دو شکل با
اتحادیههای تجاری متفاوتند: اول به این دلیل که آنها به دنبال غصب تولید از دست
سرمایهداران بودند و دیگری به این دلیل که شورای کارخانهها مبنای تشکیل دولت
میشدند. در نظریه ی گرامشی، شوراهای انتخابی کارخانهها، شوراهای دهقانی و شوراهای
منطقهای، جایگزین دولت بورژوایی میشدند. و در انتها، بنیان گذار یک سیستم جهانی
میشدند. او معتقد بود این دموکراسی به جای “از بالا به پایین”، “از پایین به بالا”
عمل میکند.
ممکن است در این جا با
ریچارد بلمی هم عقیده باشیم که این تلقی خوش بینانه از شوراهای کارگری، سئوالات
زیادی را طرح خواهد کرد:
اول: آیا در قالب این
امر، این نظریه که کارگران کارخانه از کار صنعتی راضی هستند مورد بحث قرار نخواهد
گرفت؟
دوم: آیا تورین در
داشتن شرایط لازم برای تشکیل شوراهای انقلابی کارگری، منحصر به فرد بود؟ به عبارتی
دیگر، چرا چنین شوراهایی در دیگر شهر صنعتی ایتالیا، یعنی میلان پیریزی نشد؟
سوم: این ارتباطات با
اکثریت روستایی چگونه برقرار میشد؟
این دو سئوال اخیر، با
رویارویی مجدد کارگران و صاحبان کارخانهها در تورین به سال 1920 شدت گرفت که به
موجب آن، کارخانهی فیات دو بار به اشغال کارگران در آمد. این امر نشان داد که
شوراهای کارگری میتوانند مستقل به فعالیت بپردازند. با این حال، اعتصابات حمایت
سایر بخشهای ایتالیا را به همراه نداشت و هیچ تشکلی (چه حزب سوسیالیست ایتالیا و
چه کنفدراسیون اتحادیهی تجاری ایتالیا) رهبری آن را بر عهده نگرفت. گرامشی که از
فقدان رهبری ترسیده بود؛ از کمونیستهای فعال در تجمعات خواست که حزب سوسیالیست را
خود به دست گیرند. با این حال، او به طرز روز افزونی از سوسیالیستها دورتر میشد و
به سوی تاسیس یک حزب کمونیست مستقل گام برمیداشت. با این حال، وقتی این امر
سرانچام به سال 1921 در لیورنو به وقوع پیوست، گرامشی یک شکست تلخ را تجربه کرد؛
چرا که اکثریت طبقهی کارگر از دنبالهروی کمونیستها سر باز زدند. “انفکاک لیورنو”
به عقیدهی او بزرگترین پیروزی نیروهای استبدادی به شمار میرفت.
پس از این شکست، خشونت
فاشیستها شدت بیشتری یافت. همان گونه که دیدهایم، فاشیستها تبیین سیاسی را به
عهدهی طبقهی متوسط میگذاشتند. این طبقه بر اثر خیانت خود در انتهای جنگ (بسیاری
از فاشیستها، سرباز بودند)، احساس شرمندگی میکرد و نسبت به اهداف جنگ طلبان موضعی
متخاصم داشت. فاشیستها قطعا راضی بودند که با طبقهی متوسط در مبارزه با چپگرایان
مسلح هماهنگ شوند؛ چرا که معرفی آنها به عنوان ابزار صاحبان متمول صنایع و
زمینداران، نمیتوانست اهداف و ویژگیهای حزب موسولینی را نشان دهد. در حالی که
گرامشی در ابتدا آنها را به عنوان میموننمایانی که ادای طبقات ثروتمند را اجرا
میکنند مورد استهزا قرار میداد، پس از مدتی نظرش را تغییر داد؛ چرا که متوجه وجود
دو نوع فاشیسم شد: یک فایشیسم شهری و دیگری فاشیسم روستایی. این تحلیل، سازماندهی
حزبی فاشیستها و توانایی آنها در ارائهی یک برنامهی سیاسی که به نظر سایر
بخشهای جامعه جذاب میآمد (مانند کلیسا، گروههای محافظهکار، سلطنتطلبان و ارتش)
را دستکم میگرفت. موسولینی با آگاهی از این که این جنبش در خطر متلاشی شدن است،
در اکتبر 1922 در رم یک راهپیمایی ترتیب داد. عدم تمایل پادشاه و دولت انتخابی در
واکنش نسبت به این راهپیمایی، منجر به این شد که موسولینی خود را به عنوان نخست
وزیر ایتالیا بشناسد و سپس در صدد بر آمد تا این مقام را قانونا در اختیار گیرد.
موسولینی در آوریل 1924 اعلام انتخابات عمومی کرد. فاشیستها در این انتخابات با
اکثریت ضعیف به پیروزی رسیدند، اما موفق به تسلط بر پارلمان نشدند. یکی از کسانی که
در این انتخابات از میان اپوزیسیون به پارلمان راه یافت، گرامشی بود.