۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

تزهائی دربارهٔ فوئرباخ

مانند بیش‌تر آثار کلاسیک مارکسیستی، اخیراً ترجمه‌ئی از بخش نخست «ایدئولوژی آلمانی»، شامل «تزهائی دربارهٔ فوئرباخ»، به‌زبان فارسی منتشر شده است که شتابزده و نادقیق است. «ایدئولوژی آلمانی»، برای مارکس و انگلس، تسویه حسابی قطعی با بنیادهای ایده‌آلیستی فلسفهٔ کلاسیک بود؛ از این رو برای درک بنیان فلسفی سیستم فکری مارکس اهمیتی بسزا دارد. به‌ویژه «تزهائی دربارهٔ فوئرباخ» که با همه کوتاهی و فشردگی خویش، در حکم سنگ بنای یک بینش فلسفی جدید دربارهٔ زندگی و جهان است. با توجه به‌اهمیت فلسفی «تزها» - که پس از مرگ مارکس، برای نخستین بار با اصلاحاتی توسط انگلس در سال ۱۸۸۸ منتشر شد – ترجمهٔ جدیدی از آن‌ها پیشنهاد می‌شود. اساس این ترجمه متنی است که Ed. Sociales پاریس در ۱۹۶۸ منتشر کرده است. مطالب داخل [ ] افزودهٔ مترجم فارسی است.

۱
نقص اصلی ماتریالیسم همهٔ فیلسوفان تاکنون (از جمله فوئرباخ) این است که شیی، واقعیت، جهان محسوس، در آن‌ها فقط به‌صورت عین یا نگرش به‌طور ذهنی درک می‌شود، نه به‌صورت فعالیت بشری مشخص، یا پراتیک. این نشان می‌دهد که چرا جنبهٔ فعال [واقعیت]، برای مخالفت با ماتریالسم، توسط ایده‌آلیسم بسط داده شد البته فقط به‌صورت انتزاعی چرا که ایده‌آلیسم طبعاً فعالیت واقعی و مشخص را چنان که هست نمی‌شناسد. فوئرباخ در پی اعیان مشخص، واقعاً متمایز از اعیان اندیشه، است. ولی خودِ فعالیت بشری را چون فعالیت عینی نمی‌نگرد. به‌همین دلیل، در کتاب «ذات مسیحیت» فقط فعالیت نظری [تئوریک] را فعالیتی اصالتاً بشری می‌گیرد و درک خود از پراتیک را به‌شکلی از تظاهر حقیر جهودوارانهٔ آن محدود می‌کند. از این‌جاست که وی اهمیت فعالیت «انقلابی» اهمیت فعالیت «علمی‌ - انتقادی» را در نمی‌یابد.
۲
این مسأله که آیا اندیشهٔ بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه، مسأله‌ئی نظری نبوده بل مسأله‌ئی عملی است. در پراتیک است که انسان باید حقیقت، یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را، این‌جا و اکنون[۱]، اثبات کند. مناقشه دربارهٔ واقعیت یا بی‌واقعیتی اندیشه‌ئی جدا از پراتیک، صرفاً مسأله‌ئی آخوندی است. 
 
۳
آن مسلک ماتریالیستی که آدمیان را محصول اوضاع و احوال و تربیت می‌داند و معتقد است که برای تغییر آدمیان باید اوضاع و احوال و تربیت را تغییر داد فراموش می‌کند که اوضاع دقیقاً به‌دست آدمیان تغییر می‌یابد و این خودِ مربی است که نیاز به‌تربیت دارد. از دیدگاه چنین مسلکی، جامعه ناگزیر به‌دو بخش تقسیم می‌شود که یک بخش آن بالاتر از خود جامعه است (مثلاً در نزد رابرت اوون).
تقارن تغییر اوضاع و احوال و تغییر فعالیت بشری، یا تغییر خودبخود، را فقط در وجه پراتیک انقلابی می‌توان نگریست و به‌نحوی عقلانی درک کرد.
۴
فوئرباخ، براساس باخودبیگانگی انسان، که پدیدهٔ دین است، جهان را دوگانه می‌پندارد:‌ یک جهان دینی، که موضوع تصور است، و یک دنیای واقعی. آنگاه برآن می‌شود که جهان دینی را در دنیای واقعی که پایهٔ آن است مستحیل کند. او غافل است که با این کار هنوز مسأله به‌قوت خود باقی است [زیرا آنچه باید توضیح داد] به‌ویژه این است که چرا دنیای واقعی از خود جدا شده، به‌صورت قلمروی مستقل در ابرها تثبیت می‌یابد. این جدا شدن فقط براساس ازخودگسیختگی و تضاد درونی دنیای واقعی تبیین‌پذیر است. پس نخست باید جهان را در تضاد آن درک کرد تا سپس بتوان آن را با اقدام انقلابی و حذف تضاد عملاً دگرگون ساخت. به‌عنوان مثال، همین‌که دریافتیم که خانوادهٔ زمینی راز خانوادهٔ آسمانی است دیگر باید به‌انتقاد نظری همان خانوادهٔ زمینی [از یک سو] و دگرگون کردن انقلابی آن در عمل [از سوی دیگر] پرداخت.
۵
فوئرباخ، ناراضی از اندیشهٔ انتزاعی، به‌نگرش حسّی روی می‌آورد؛ امّا جهان محسوس را چون [محصول] پراتیک مشخص انسان در نظر نمی‌گیرد.
۶
فوئرباخ گرچه ذات دینی را در ذات بشری حل می‌کند، امّا [در نظر نمی‌گیرد] که ذات بشر امری انتزاعی در درون فرد بشریِ جدا از افراد دیگر نیست. این ذات، در واقعیت خویش، مجموعه‌ئی از روابط اجتماعی است. از آن‌جا که فوئر‌باخ به‌نقد تحقیقی این موجود واقعی نمی‌پردازد، ناگزیر:
۱- جریان تاریخ را نادیده می‌گیرد، و با فرض وجود یک فرد انسانی منتزع و جدا از دیگران، روح دینی را چیزی تغییرناپذیر و به‌خودی خود موجود می‌پندارد.
۲- در نتیجه، وجود بشری[۲] را فقط به‌عنوان «نوع»، به‌عنوان کلیت درونی گنگ، که محمل صرفاً طبیعی ارتباط افراد با یکدیگر است، در نظر می‌گیرد.
۷
بنابراین فوئرباخ توجه نمی‌کند که «روح دینی» خود یک محصول اجتماعی است و خرد انسانی مجرّدی که وی تحلیل می‌کند، در واقع به‌یک شکل اجتماعی معیّن تعلق دارد.
۸
هرگونه زندگی اجتماعی ذاتاً پراتیک است. راه حل عقلانی همهٔ رموزی که تئوری را به‌رازپنداری می‌کشاند در پراتیک انسانی و در درک این پراتیک نهفته است.
۹
بالاترین نتیجه‌ئی که ماتریالیسم نگرشی، یعنی ماتریالیسمی که فعالیت حواس را فعالیتی پراتیک نمی‌یابد، بدان می‌رسد همانا شیوهٔ نگرشی افراد جدا از هم [از یک سو] و جامعهٔ مدنی [از سوی دیگر] است.[۳]
۱۰
دیدگاه ماتریالیسم کهن جامعهٔ «مدنی» است. دیدگاه ماتریالیسم نو جامعهٔ بشری یا بشریت اجتماعی است.
۱۱
فیلسوفان تنها جهان را به‌شیوه‌های گوناگون تعبیر کرده‌اند. مسأله امّا بر سر دگرگون کردن جهان است.

ترجمهٔ: باقر پرهام

پاورقی‌ها

  1. ^ مارکس نوشته است: «در این جهان و برای زمان ما». م
  2. ^ صفت «بشری» را انگلس افزوده است. م
  3. ^ انگلس نوشته است: «همانا شیوهٔ نگرش افراد جدا از هم در «جامعهٔ مدنی» است. حرف خود مارکس دقیق‌تر است. م

0 نظرات: