این مقاله از کتاب «ماه مه ۱۹۶۸، و بعد از آن» تألیف طریق علی اقتباس شده است. طریق علی، خود پاکستانی است امّا سالها است بهخاطر مبارزات سیاسیش از پاکستان تبعید شده و بهصف مبارزان کارگری انگلستان پیوسته است.علی شخصاً بهعنوان یکی از دستاندرکاران اصلی در مبارزات دانشجوئی ماه مهٔ ۱۹۶۸ فرانسه شرکت داشت و بههمین سبب پلیس فرانسه ورودش را بهآن کشور ممنوع کرد. در این مقاله سعی شده است مطالب او فقط بهعنوان گزارش یک شاهد عینی اقتباس شود و حتیالامکان مواضع سیاسی وی در مقاله انعکاس نیابد. «انقلاب، جشن مردم تحت ستم و تحت استثمار است...اگر با معیار محدود و مردم دوستانهٔ پیشرفت تدریجی قضاوت کنیم، مردم در چنین مواقعی معجزه میکنند. امّا بر رهبران احزاب انقلابی فرض است که هدفهای خود را قابل درکتر و مشخصتر کنند تا شعارهایشان همواره جلوتر از ابتکارهای انقلابی تودهها باشد... اگر از این انرژی باشکوه تودهها و اشتیاق انقلابی آنان برای یک هدف مستقیم و تعیینکننده استفاده نکنیم، خیانتکاریم: خیانتکاران بهانقلاب!»لنین، دو تاکتیک سوسیال دمکراسی ۱۹۰۵
((آنچه سرآغاز مینامیم، غالباً سرانجام است
و بهپایان رساندن، جز آغاز کردن نیست.))
تی - اس - الیوت
دولت فرانسه، بهسال ۱۹۶۸، یک دولت نمونهٔ سرمایهداری بود. ترقی روزافزون و غرورآمیز فرانسه حسادت اروپای غربی را برمیانگیخت. انگلستان از بحران اقتصادی حادّی رنج میبرد
، و آمریکا در جنگ پرخرج خاور دور فلج میشد. اما فرانسه ظاهراً از ثبات کامل برخوردار بود. ژنرال شارل دوگل را سراسر دنیا مورد تحسین میکرد. محافظهکاران انگلیسی، سیاستمداران ملیگرای کبِک، خودکامگانِ نظامی آسیا و آمریکای لاتین، هر یک بهسهم خود با احساس دیگرگونهئی ازحرمت و تکریم بهاو چشم دوخته بودند. دوگل، رئیسجمهوری کشوری بود که «برنامه» اقتصادیش بهعنوان حیرتانگیزترین موفقیت نظام پیر سرمایهداری تجلّی میکرد.
شکوفائی اقتصادی بعداز جنگ ـ که سرمایهداری را در اروپای غربی و ژاپن احیاء کرده بود ـ عامل صنعتی شدن فرانسه بود. در سال ۱۹۶۸ بیشتر مردم فرانسه شهرنشین بودند. کارگران صنعتی که در استخدام شرکتهای بزرگ سرمایهداری قرار داشتند ۴۱٪ جمعیت را تشکیل میدادند و تعداد «کارگران یقه سفید»[۱] نیز ۱۵ درصد بهاین رقم میافزود. این هر دو با هم طبقهٔ اکثریت را در جامعهٔ فرانسه تشکیل میدادند. ضمناً ۶٪ جمعیت نیز در امر خرده تولید شاغل بود در حالی که اکثریت دهقانان در روستاها مالک زمینهای خود بودند. خرده بورژوازی سنتی دومین گروه بزرگ اجتماعی در فرانسه بود. این گروهها، پایهٔ اجتماعی حزب بورژوائی مهم موسوم بهحزب رادیکال را در جمهوری سوم تشکیل میدادند. از زمان جنگ جهانی دوم بهبعد، سرمایهداران فرانسه حزب سیاسی با ثباتی نداشتند که مستقیماً مبین منافع طبقاتی آنها باشد. خلئی موجود در سیاست بورژوائی فرانسه نشاندهنده بخشی از عدم ثبات نهادهای سیاسی جمهوری چهارم است. تشکیل و سقوط سالانهٔ کابینهها این کشور را بیشتر بهجمهوریهای مغشوش آمریکای لاتین و آسیا شباهت میداد تا کشوری بورژوا ـ دمکراتیک در مرکز سرمایهداری. در واقع، هند بعد از جنگ، دولت بورژوائی با ثباتتری بود تا جمهوری فرانسه.
جنگ الجزایر، بحرانهای سیاسی پیگیر، و فلج شدن حزب کمونیست، موقعیت تازهئی برای سرمایهٔ بزرگ در فرانسه فراهم آورده بود که بهتولد جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸ انجامید. دوگل که آدمی متکبر و خودبین بود و ازبناپارت الهام میگرفت و تمام تصمیمات مهم سیاسی و اقتصادی را مستقلاً اتخاذ میکرد. سرمایهداری انحصاری فرانسه استبداد دوگل را پذیرفته بود تا شاید انزوای اجتماعی خود را بهپایان رساند و بهدورهئی از ثبات اجتماعی واقتصادی دست یابد. با این که ناسیونالیسم و ضدآمریکائیگرائی دوگل حرکتی بود برخلاف منافع سرمایهٔ بزرگ که ادغام آمریکا و اروپا را طلب میکرد، معذلک مجموع سیاستهای خارجی شتر گاو پلنگ او، بدون برخورد یا مخالفتهای جدی مورد توافق قرار میگرفت. همین قدر که سیاستهای داخلی او بهنیازهای سرمایهداران فرانسه پاسخ میگفت (و تا سال ۱۹۶۸ کاملاً چنین بود) آنها جز قبول موقعیت استثنائی دوگل چارهئی نمیدیدند. جمهوری پنجم نیازمند شخصیتی نیرومند بود، و دوگل تنها کسی بود که میتوانست این نیاز را برآورد. از این رو موقعیت او جایگزین فقدان حزب بورژوائی مقتدری میشد که میتوانست طبقهٔ حاکم فرانسه را متحد کند، مانند دمکراتهای مسیحی ایتالیا یا حزب محافظهکار انگلستان. در واقع او بهمنزلهٔ پلی موقت بود که در عین حال نوعی حزب سیاسی را نیز سازماندهی میکرد. دوگل مستقیماً از طریق وسائل ارتباط جمعی که در اختیار داشت با تودهها سخن میگفت. کنفرانسهای مطبوعاتی او چنان دبدبه و کبکبهئی داشت که بیشتر مناسبت یک نظام پرتشریفات سلطنتی بود. این کنفرانسها بهمسائل سیاسی فوقالعاده مهمی منتهی میشد. از آنجا دولت دوگل بر حزب سیاسی مستقلی تکیه نداشت ـ که این شامل حزب خود او نیز میشد - ناگزیر نظام بوروکراتیکی لازم بود که در تمام سطوح تقویت شده احتیاجات «دولت نیرومند» را نیز جوابگو باشد. این بوروکراسی اساس عدم مشروعیت دستگاه «گلیستی»* بود که، ضمناً اجباراً از تودهها فاصله میگرفت. یک چنین فاصلهگیری میتواند در شرائط بحرانی فوقالعاده خطرناک باشد.
در اواخر سال ۱۹۶۳ دستمزد کارگران برطبق قانون و بهنحوی تحمیلی تثبیت شد. در سال ۱۹۶۸ تعداد بیکاران بهنیم میلیون رسید. جمهوری پنجم نخستین پنج سال عمر خود را پشت سر گذاشته بود اما دیگر نا و نَفَسی نداشت.
با رشد سرمایهداری در فرانسه، گسترش عظیم جمعیت دانشجوئی اجتنابناپذیر بود. زیرا تکنولوژی احتیاج بهمتخصص داشت. تعداد دانشجویان از ۲۰۰ هزار در ۱۹۶۱ به۵۰۰ هزار در ۱۹۶۸ رسید و بهاین ترتیب، دانشجویان واسطهٔ مهمی بین طبقات اجتماعی معترض در مراکز اصلی شهری بهصورت واسطهٔ مهمی درآمدند. نتیجه، ازدحام فوقالعادهٔ جمعیت در این مناطق بود. دولت نتوانسته بود احتیاجات دانشجویان جدید را از لحاظ مسکن، بورس تحصیلی، ناهارخانه، دانشگاهها و آزمایشگاههای اضافی، برطرف کند. نظام تحصیلات کاملاً اتوریتهئی و قدیمی بود و نیازهای دههٔ ۳۰ را منعکس میکرد نه دههٔ ۶۰ را. نظام ارتباطی و شیوهٔ برگزاری امتحانات نیز هنوز سنتی بود.
در اواخر سال ۱۹۶۷، علائم نارضائی در کارخانهها نیز بیش از پیش بهچشم میخورد. کارگران خواستار دستمزد بالاتر و لغو قانون تثبیت دستمزدها بودند. دانشجویان نیز بارها بهنمایشات اعتراضی پرداخته برای خود خواستار شرایط بهتری شده بودند. از جمله اعتراضات آنها، سرمایهگذاری بیش از اندازه برای طرحهای استفاده از انرژی اتمی بود. آنان خواستار آن بودند که این بودجه میباید صرف نیازهای آموزشی شود. در ۲۰ نوامبر ۱۹۶۷ حدود ۱۰٬۰۰۰ دانشجو در اعتصاب دانشجوئی عظیم نانتِر Nanterre شرکت جستند. در ۱۳ دسامبر همان سال دانشجویان تظاهرات دیگری ترتیب داده بودند که با موفقیت فوقالعادهئی روبرو شده بود. در ۲۱ فوریه ۱۹۶۸ آنان بار دیگر تظاهرات عظیمی بهراه انداختند و ضمن آن نسبت بهپارتیزانهای ویتنامی ابراز همبستگی کردند و محلهٔ لاتَن Cartie Latin را «محلهٔ قهرمانان ویتنام» نام گذاشتند. در این تظاهرات تعدادی از رهبران دانشجوئی که عضو کمیتهٔ ملی ویتنام بودند دستگیر شدند. در ۲۲ مارس نانتر دوباره صحنهٔ تظاهرات عظیمی علیه دستگیری این دانشجویان شد. دانشجویان، دانشگاه و ایستگاه بخش نانتر را اشغال کردند و در پی گردهمائی عظیمی «جنبش ۲۲ مارس» پایهریزی شد. رهبر اصلی این جنبش دانیل کوهن بندیت - دانشجوئی با گرایشات آنارشیستی - بود و دانیل بن سعید که رهبر «کمونیستهای انقلابی جوان». - ۲۹ مارس بهعنوان روز «بحث سیاسی» انتخاب شد. رئیس دانشگاه، بهدنبال اعتراضات شدید دانشجویان تصمیم گرفت دانشگاه را برای دو روز تعطیل کند. پس از باز شدن مجدد دانشگاه، دانشجویان تصمیم گرفتند که روزهای دوم و سوم ماه مه را به«مبارزه علیه امپریالیسم» اختصاص دهند. رئیس دانشگاه که از پیآمد این تظاهرات هراس داشت بار دیگر درهای دانشگاه را بست اما در هر حال این تظاهرات صورت گرفت منتها بهجای نانتر از دانشگاه سوربُن که در قلب محلهٔ لاتنپاریس قرار دارد. تظاهرکنندگان متشکل از دانشجویان و دانشآموزان مدارس متوسطه بود که روز ۳ مه مورد حملهٔ پلیس قرار گرفتند و تعدادی از رهبران آنها دستگیر شدند. دانشگاه سوربن بسته شد اما جنگهای خیابانی ادامه یافت.
تظاهرات چندین روز متوالی ادامه پیدا کرد و خواست تظاهرکنندگان آزادی فوری دانشجویان زندانی و باز شدن نانتر و سوربن شد. مقامات مسؤول، بهطور اختیاری از قبول این هر دو خواست سر باز زدند و آن را نپذیرفتند. در نهم مه قرار بسیج تودهئی برای روز بعد گذاشته شد. همان شب «کمونیستهای جوان انقلابی» در موتوآلیته Mutualite جلسهئی برگزار کردند و در جریان این جلسه اعلام شد که پلیس فرانسه با ورود دانشجویان سوسیالیست آلمانی بهفرانسه مخالفت کرده است.
۱۰ مه روز تعییینکنندهئی بود. ۳۵ هزار دانشجو علیه پلیس در محلهٔ دانفر روشو Danfer Rocherau گرد آمدند و از آنجا بهسوی زندان سانته Sante که رفقایشان را در آنجا بهبند کشیده بودند راهپیمائی کردند و همچنان بهسوی مرکز محلهٔ لاتَن راهپیمائی را ادامه دادند. دانشجویان با شگفتی تمام شاهد پشتیبانی مردم ازخود بودند!
پلیس کارتیه لاتن را در محاصره گرفت منتها البته این پلیس، نه پلیس عادی فرانسه، بل نیروی «پلیس مخفی مسلح» CRS بود؛ یعنی سازمانی که بهسال ۱۹۴۷ بهابتکار وزیر کشور وقت برای سرکوب کارگران اعتصابی کمونیست سازمانیافته و تا دندان تجهیز شده، و بههمین جهت نیز مورد تنفر اکثریت بخشهای مبارز طبقهٔ کارگر فرانسه بود. روز ۱۰ مه افراد این سازمان آمادهٔ جنگ با «دشمنی جدید و ناآشنا» بودند اما با این وصف فکر میکردند که بهطور قطع دانشجویان را شکست خواهند داد. نره غولهای کلّهپوک CRS دانشجویان را «بچه ننههای لوسی» تصور میکردند که تاب تلنگری را ندارند و مطمئن بودند که بهنخستین نهیب، گریهکنان و «مامان مامان» گویان بهخانههاشان عقبنشینی خواهند کرد. در این حین دانشجویانی که بهداخل دانشگاه رفته بودند تا در موضوع گشایش دانشگاه با رئیس آن مذاکره کنند بازگشتند و چون ازمذاکرات خود نتیجهٔ منفی گرفته بودند موقعیت را برای حرکت «مناسب» اعلام کردند. البته طبق معمول، برخی از گروههای فرقهگرا - و از آن جمله «فدراسیون دانشجویان انقلابی» - مخالف این نظر بودند و شرایط را برای «حادثهجوئی» مناسب ندیدند و محل اجتماع دانشجویان را ترک گفتند. دانشجویانی که باقی ماندند، طبق سنت انقلابی فرانسویان بهسنگربندی خیابانی پرداختند، چنان که تا ساعت یازده شب نزدیک بهشصت سنگر برپا شد. ساکنان محل نیز پیشقدم شدند و از دانشجویان دعوت کردند که در صورت لزوم آپارتمانهای محله را هم مورد استفاده قرار دهند. همبستگی انقلابی در هیجانانگیزترین شکل خود متجلی شده بود. دانشجویان بیوقفه از طریق بلندگوها مردم پاریس را در جریان میگذاشتند که پلیس برای سرکوب آنان دست بهکار شده است.
حزب کمونیست [دنبالهرو شوروی] طی ماههای گذشته، دانشجویان را لاینقطع زیر حملات بیدریغ خود گرفته بود.
در سوم ماه مه رهبر این حزب در روزنامهٔ اومانیته L'Humanite - ارگان مرکزی حزب کمونیست فرانسه - تحت عنوان «انقلابیهای قلابی را شناسائی کنیم» مقالهئی نوشته، طبق شیوهٔ مرضیهٔ سنواتیِ همهٔ «احزاب برادر» در این گونه موارد، طی آن نسبت بهدانشجویان اتهاماتی را ردیف کرده بود که معمولاً از روی کتابهای درسی چاپ مسکو ویژهٔ استفاده، طوطیان شکرشکن در دو دههٔ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ رج زده میشد. - وی ضمن این که نیروی دانشجویان را «فوقالعاده ضعیف و پوشالی» وصف کرده بود آنان را «عوامل تحریککنندهٔ جریانات» معرفی کرده تصویری از آنان ارائه داده بود که بتواند شووی نیسم فرانسویها را برانگیزد؛ منجمله براین «موضوعِ طراز نوین» تأکید کرده بود که، چه نشستهای خلایق که اینها «مشتی کارگر مهاجرند، و کوهن بندیت یک رهبر دانشجوئی آلمانی است»!
وی نوشته بود: «علی رغم تضادهای داخلی این گروهکِ متشکل از فقط چند صد دانشجو، آنها موفق شدهاند در جنبشی که نامش را جنبش ۲۲ مارس «نان تر» گذاشتهاند متحد شوند. رهبر این جنبش، کوهن بندیت (آنارشیستِ آلمانی) است... این انقلابیون قلّابی باید بیدرنگ شناسائی شوند زیرا واقعیت این است که آنان در خدمت منافع گلیستی و انحصارات بزرگند... نظریات و فعالیتهای این بهاصطلاح «انقلابیون» بسیار خندهآور است زیرا بیشترشان فرزندان بورژواهای بزرگند و از دانشجویان طبقهٔ کارگر که بهزودی «آتش انقلابی» آنان را خاموش خواهند کرد بهشدت متنفرند. ... دانشجویان طبقهٔ کارگر بهآنها خواهند گفت که بروید کسب و تجارت باباجانتان را راه بیاندازید و کارگران را با شگردهای سنتی سرمایهداری استثمار کنید....»
این، زبان فرقهگرائی و وحشت بود. عجیب نیست که نفرت ۳۵ هزار تن فرزندان «بورژوازی بزرگ» نسبت بهحزب کمونیست دنبالهروِ فرانسه بهطور روزافزون شدت مییافت، خوشبختانه، مجراهای اطلاعاتی دیگری هم برای کارگران وجود داشت، و آنها بیدرنگ توانستند واقعیات را از جفنگیات تمیز دهند.
***
باز میگردیم بهشب دهم ماه مه:
در ساعت دوی بعد از نیمه شب بلندگوها اعلام کردند که حزب کمونیست فرانسه همبستگی خود را با دانشجویان اعلام کرده است. دانشجویان برای ابراز هیجان خود یکصدا بهخواندن سرود «بینالملل» پرداختند. آنان دریافته بودند که عقبنشینی ناگهانی حزب کمونیست فرانسه تنها در اثر فشار اکثریت اعضا، اعضای پائینتر حزب، صورت گرفته است، و نشانهٔ آن است که کارگران نیز بهزودی بدین جنبش خواهند پیوست. و چنین شد!
بزرگترین اتحادیهٔ کارگری - یعنی «سندیکای سرتاسری کارگران» CGT که رابطهٔ نزدیکی با حزب کمونیست فرانسه دارد - اعلام کرد که کارگران، برای ابراز همبستگی با دانشجویان، در روز ۱۳ مه دست بهاعتصاب خواهند زد. یک اعتصاب عمومی یک روزه! - خبر این همبستگی که بهمعنی پیروزی دانشجویان بود، توان بیشتری برای مبارزه بهآنان میداد. پیروزی نزدیک بود.
در ساعت ۲٫۳۰ صبح، بهپلیس مخفی دستور داده شد که بهسنگرها حمله برد. حمله با انواع گازهای اشکآور آغاز شد. بعضی از پزشکان و دانشجویان پزشکی از مردم تقاضای کمک کردند. آب گرم، ملافه، پتو و کیسههای پلاستیکی از آپارتمانها بهپائین سرازیر شد. مردم، این وسائل کمکی را برای دانشجویان مهیا میکردند تا قدرت دفاعی آنها در مقابل حملات پلیس و گاز اشکآور و غیره تقویت شود. ساکنان کارتیه لاتن برای دانشجویان مبارز قهوه و آب و غذا فراهم میکردند. یاریهای بیدریغ مردم در حفظ روحیهٔ پیکارجوی دانشجویان اثر فوقالعادهئی داشت.
سرانجام پلیس بهسنگرها هجوم آورد؛ سنگرهائی که صدها دختر و پسر دانشجوی فعال در پس آنها پایداری میکردند. هنگامی که عقبنشینی مدافعان هر یک از سنگرها ناگزیر میشد، پلیس آن را بهآتش میکشید تا از اتلاف وقت جلوگیری شود! - دانشجویان از ساعت ۶٫۳۰ عصر در خیابانها بودند.
در ساعت ۵٫۳۰ صبح روز بعد، یعنی درست ۱۲ ساعت بعد از جنگ، هنوز حمله و مقاومت ادامه داشت. هنگامی که آفتاب طلوع کرد دانشجویان و تعدادی از افراد پلیس روی بام خانهها دیده میشدند. تا این لحظه تقریباً چهارصد تن دانشجو زخمی شده بود که بعض آنها وضع وخیمی داشتند. در آن شب تلفات جانی بهبار نیامد و این واقعیت مدیون سازماندهی بسیار مجهز پزشکی دانشجویان بود نه عدم قساوت پلیس. و هرکه شاهد آن درگیریها بوده باشد نمیتواند این حقیقت را انکار کند. در ساعت ۸ صبح روز یازدهم مه، دانشجویان هنوز میجنگیدند. در این وقت دولت تصمیم گرفت رهبر دانشجویان را آزاد کند تا از این طریق بهیک خواست مهم آنها پاسخ گفته باشد. بنابراین، شب سنگرها با موفقیت بهصبح رسیده بود. برطبق برنامه قرار بود دو روز بعد اعتصاب عمومی کارگران و تظاهرات عظیم تودهئی انجام شود. این تظاهرات با شرکت یک میلیون نفر کارگر که از نواحی مختلف پاریس گرد آمدند آغاز شد. دانفرروش بهعنوان محل تجمعِ پس از تظاهرات معین شده بود. این حرکت کارگران در روحیهٔ دانشجویان تأثیر فوقالعادهئی داشت و طبعاً باعث دلگرمی کسانی شد که حزب کمونیست بدان گونه مورد اتهام قرارشان داده بود. پرچم سرخ در آن روز بر فراز سوربن و پلاس دولارپوبلیک Place de la Republique برافراشته شد اما مبارزه تازه آغاز شده بود. دانشجویان فرانسه با مبارزات انقلابیشان بهرفقای خود در آمریکای لاتین و آسیا پیوسته بودند. نه، آنها غولهای خیالیِ یکپارچگی نبودند!
ساخت اجتماعی گُلیسم که بر حکومت نخبگان تکیه داشت، اکنون تشتِ ضربهپذیری و انزوای جمهوری پنجم را از بام بهزیر افکنده بود. دولت امیدوار بود که با گردن نهادن بهاعطای امتیازات بهتأخیرافتادهٔ دانشجویان، کلک جنبش را بکند. در واقع حالا دیگر خواستهای دانشجویان «مسألهٔ اصلی» نبود. واقعیت مهم چشمگیر این بود که حکومت، در مقابل وضع تهدیدآمیز برخوردهای خشونتبار خیابانی عقبنشسته سر فرو آورده بود. شبِ سنگرگاهها جرقهئی زد که مستقیماً بهقلب طبقهٔ کارگر فرانسه زد. حزب کمونیست و اتحادیهٔ سرتاسری کارگران، برای ابراز همبستگی با دانشجویان، تعطیل یکروزه اعلام کردند. در روز تظاهرات، گروهی از مأموران قلچماق «انتظامات» حزب کمونیست بین دانشجویان و کارگران حائل شدند تا از این طریق میان آنها جدائی بیندازند و مانع پیوستن دانشجویان بهصف زحمتکشان شوند، اما همچنان که تمامی نهادهای دیکتاتوری نیز دریافتهاند، عقاید و نظریات بهاینگونه دیوارهای گوشتی اعتنائی ندارند.
کارگران و بخصوص جوانتران آنها، دسته دسته بهسوربن آمدند. کارگران ساختمانی از سنگرهای دانشجویان بازدید کردند و در پارهئی موارد بهآنها آفرین گفتند. آنچه را که این کارگران در سوربن میدیدند با ساخت اتحادیههای کارگری خود سخت متفاوت یافتند. اعضای مبارز اتحادیهٔ سرتاسری کارگران CGT عادت داشتند از رؤسای خود دستور بگیرند، و اگر سؤال بیموردی بهمیان میآمد از سؤالکننده میپرسیدند: «آیا شما با گروههای افراطی چپ آمد و رفت دارید؟» - در اتحادیه محیطی وحشتناک و بورکراتیک حکم میراند، حال آن که در سوربن، عقاید سیاسی مدام بهبحث و مناظره گذاشته میشد و جز در چند مورد استثنائی بر «شورای سوربن» دمکراسی کامل حاکم بود. - کارگرانی که بهاین جلسات میآمدند تقاضای صمیمانهٔ دانشجویان را برای اتحاد با طبقهٔ کارگر میشنید و بهناگزیر تحت تأثیر آن قرار میگرفتند. رهبرانشان بهآنها گفته بودند شورش دانشجوئی را «مشتی آشوبگر» بهراه انداختهاند. اما واقعیت این بود که هزاران دانشجوی پیکارجوی فداکارِ از خودگذشته، عملاً در جنگی خیابانی مأموران منفورِ «پلیس ضدشورش» را در هم شکسته بودند. - رهبران آنها گفته بودند که اینها «بچهننههای ننر بورژوازی» هستند، اما همین «بچهننههای نُنُر بورژوازی» در سوربن جز تماس و همکاری هرچه عمیقتر با طبقهٔ کارگر فکر و ذکر نداشتند. روحیهٔ پرشور و مبارز دانشجویان، بالاخره از کارتیه لاتنپا بیرون نهاد و بهکارخانهها و افکار هزاران هزار کارگر جوان انتقال یافت: نتیجه حیرتآور بود:
روز بعد از اعتصاب، اشغال کارخانهها بهطور خودجوش آغاز شد. دو کارخانهئی که در وهلهٔ اول تسخیر شد عبارت بودند از یک کارخانهٔ هواپیماسازی در نانت و یکی از کارخانههای ماشینسازی رنو در حوالی روئن. کارگرانی که کارخانهها را اشغال میکردند هدف مشخص اقتصادی نداشتند، و این نکته از همان ابتدای امر روشن بود. طی هفتههای بعد اشغال کارخانهها بهاوج خود رسید: طبقهٔ کارگر فرانسه قیام کرده بود. خاطرات قیامهای انقلابی پیشین، طبقهٔ حاکم فرانسه را بهسر حد فلج شدن کشانده بود. ارواح انقلابات ۱۷۸۹، ۱۸۴۸ و ۱۸۷۱ دوباره زنده میشدند. پرسشی که مطرح بود این بود که کارگران تا کجا پیش خواهند رفت. کارگران با از کار انداختنِ شبکههای راهآهن و وسائط نقلیهٔ عمومی، کل سیستم ارتباطی را یکسره فلج کردند. بنادر، کارخانههای تولید نیرو، و چاپخانهها، همه تعطیل شد، و توقف کامل شبکهٔ پست و تلگراف نیز بهدنبال آن صورت گرفت. ظرف ۲۴ ساعت، مقیاس اعتصابات کامل روشن شد: یک اعتصاب عمومی خودجوش، از پائین... این اعتصاب که بزرگترین مبارزهٔ طبقهٔ کارگر در تاریخ سرمایهداری بهشمار آمد، ده میلیون تن کارگر را در بر گرفت. آنچه بیش از همه حیرت برمیانگیخت این بود که کارگران «اصلاحات رفاهی» نمیخواستند بلکه بهناگهان و یکسره خواستار «تغییر بنیادی یکپارچه» در جامعه بودند؛ چرا که حکومت دهسالهٔ دوگل و فضای وحشتناک جمهوری پنجم دیگر برایشان قابل تحمل نبود.
حکومت دوگل بهلرزه افتاد و تعادل خود را از دست داد. این حکومت در نتیجهٔ اعتصابات پی در پی و اشغال کارخانهها و تظاهرات دانشجویان فلج شده بود هرچند که هنوز در معرض حملهٔ مستقیم قرار نگرفته بود. چارهٔ آن چه بود؟ دوگل چه گونه میتوانست ضربهٔ متقابل را وارد آورد؟ پومپیدو، نخستوزیر گُلیست وقت - از یک سفری که بهخارج کرده بود فراخوانده شد. وی در حضور رئیس پلیس اعتراف کرد که فرانسه در یک حالت «پیش از انقلابی» بهسر میبرد. پیشنهاد کرد که فعلاً از سوی دولت حرکتی صورت نگیرد و تحریکی بهعمل نیاید، چون ممکن است اثر معکوس داشته باشد و اوضاع را وخیمتر کند. پومپیدو در همین حال گفتوگوهای روزانهٔ خود را با نمایندگان حزب کمونیست آغاز کرد. چند هفته بعد دوگل بهبادن بادن رفت تا با ژنرالهای فرانسوی مستقر در آنجا مشورت کند و نقشههای فوری را با آنها در میان بگذارد. بناپارت فرانسوی متوجه شد، هنگامی که پلیس تهدید میکند که اگر بهکارخانهها اعزام شود دست بهاعتصاب خواهد زد، دیگر طبعاً بهسربازان وظیفهٔ ارتش اعتماد نمیتوان کرد. ژنرالهای بادن بادن با تحلیلهای دوگل موافق بودند اما شرائط خود را نیز مطرح کردند. اولین شرط این بود که سالان، ژنرال نیمهفاشیست بدنام فرانسوی (که قبلاً خود یک کودتای دستراستی علیه دوگل ترتیب داده بود) و دیگر کسانی که در آن زمان بازداشت شده بودند در آیندهٔ نزدیک آزاد شوند. دوگل موافقت کرد و سهم خود را در این معامله پرداخت. اما در این مورد احتیاجی بهآمدن سربازان از بادن بادن نبود. «ژنرالهای طبقهٔ کارگر فرانسه» تصمیم گرفته بودند که بههیچ صورتی در هیچ جنگی شرکت نکنند. حتی هفتهنامهٔ انگلیسی آبزرورThe Observer در گزارشی از پاریس نوشت: «بدین ترتیب حزب کمونیست [فرانسه] بهعیان نشان میداد همان دژِ نهائی جامعهٔ مصرفی است که بلشویکهای دانشگاهی کمر بهنابودیش بسته بودند. - در حالیکه دانشجویان با دولت گلیست مبارزه میکنند، اتحادیههای کمونیست و دولت گلیست در سنگری واحد قرار گرفتهاند. و این درست بدان میماند که واشنگتن و مسکو برای بهزانو درآوردن ویتنام دست بهیکی کرده باشند!- اینان از همان جامعهٔ فرانسهئی که معروف حضورتان هست دفاع میکنند.»
واقعیت جریان این بود که رهبران حزب کمونیست فرانسه مصمم بودند نگذارند جریانات ماه مه ۱۹۶۸ کش پیدا کند. آنها با تعمد بهطرزی بیرحمانه با استفاده از هر وسیلهٔ ممکن کوشیدند مسیر اعتصابات عمومی را بههمان مجرای آشنای «افزایش دستمزد» بیندازند. شعارهای کارگران درکارخانههای اشغال شده دمبهدم بالا میگرفت: «این بار، راه را تا بهآخر خواهیم پیمود!» - و سِگی، رهبر اتحادیهٔ کارگران، توضیح میداد که: «بله، معنی عبارتِتمام راه برای ما اعضای اتحادیههای کارگری، ارضای خواستهائی است که همیشه برای برآوردن آنها جنگیدهایم ولی حکومتها و رؤسا همیشه از توجه بهآنها تن زدهاند... معنیِ تمام راه، افزایش عمومی دستمزدهاست؛ یعنی که هیچ دستمزدی از ۶۰۰ فرانک کمتر نباشد.»
هر خواستی که حزب کمونیست فرانسه پیش میکشید، تمامی معنا و مفهوم مبارزهئی را که در فرانسه جریان داشت نادیده میگرفت.
به طور پراکنده، بعض کارگران کارخانههای تولید نیازمندیهای اساسی، کارشان را از سر گرفتند. در جاهای دیگری هم، دهقانان محلی برای تأمین احتیاجات شهرنشینان دست بهدست کارگران شهری دادند.
آنچه در باب جنبشی که فرانسه را چنان بهلرزه درآورد نوشته شده، کوهی از مطالب گوناگون است. اینها همه باید با دقت کافی بررسی شود تا سرانجام، از موقعیتهائی که طی سه هفتهٔ ماه مه در برابر چپ قرار گرفته بود تصویری کامل بهدست آید. تنها و تنها دانشجویان و «گروهک»ها بودند که بدیل (آلترناتیف) جامعی ارائه کردند؛ اما بوروکراتهای اتحادیهٔ سرتاسری کارگران راهِ ورود آنها را بهکارخانهها بستند. رهبران حزب کمونیست و اتحادیههای سراسر کارگران، سرانجام، از طریق مذاکره با گُلیسم معامله را تمام کردند. در گِرهنِل، طبقهٔ حاکم فرانسه با سپاسگزاری تمام، اهداف حقیر اقتصادگرایانهٔ (اکونومیستی) آنان را مورد تأئید قرار داد، اما فشار از آنچه بود هم بالاتر رفت. کارگران، در سراسر فرانسه، درکارخانه بعد از کارخانه، موافقتنامهٔ گرهنِل را طرد کردند. دولت مورد تهدید جدی قرار گرفت. دراین موقع بود که دوگل سفرِ محرمانهٔ معروفش بهبادن بادن را انجام داد. اندکی بعد، دوگل که از حمایت ارتش و حزب کمونیست برخوردار شده بود پیامی تلویزیونی فرستاد و طی آن قول داد اصلاحاتی را عملی کند و تاریخ دقیق انتخابات عمومی را نیز اعلام کرد. حزب کمونیست بیدرنگ قول او را پذیرفت؛ و اتحادیهها، بهآهستگی تمام اما بااطمینان کامل، جنبش را از هم پاشید.
روزی که دوگل پیام تلویزیونی خود را فرستاد، هوادارانش بهخیابانها آمدند: مخلوطی عجیب از کهنه سربازهای یادگار ارتش سری فرانسه در ماجرای الجزایر، فاشیستهای فرانسوی، چشم و چراغهای گلیستها، میرزا قلمدانهای دولتی، پلیسهای خفیه و افسران شخصیپوش... و از جمله شعارهائی که میدادند یکی این بود که: «کوهن بندیت را روانهٔ داخائو کنید!»
- بفرمائید!
یک ماه بعد، دوگل رکورد اکثریت آراء انتخاباتی را بهدست آورد. طبقهٔ حاکم فرانسه نفس راحتی کشید. جمهوری پنجم حفظ شده بود. - تناقض عجیبی در میان بود امّا غیرقابل توضیح نبود.
نه پاریس پتروگراد بود، نه مِه ۱۹۶۸ اکتبر ۱۹۱۷. اما فرانسه بهیک انقلاب تمامعیار بسیار نزدیک بود. این کشور بر تمام الگوهای جامعهشناسی که بورژواها علم کرده بودند، و بر تمام روایات استحالهیافتهئی که پارهئی از تئوریسینهای سوسیالیست غرغره میکردند خط بطلان کشید. این همه، تجربههائی اجتماعی را پی افکند که تأثیر خود را هم بر حاکمان برجا نهاد هم بر حکومتشوندگان. این، تجربهئی «واگیردار» بود: با اینکه تب ایتالیا بهشدت تب فرانسه نبود میلیونها کارگر ایتالیائی در سال ۱۹۶۹ با اشتیاق تمام به«بیماری فرانسوی» لبیک گفتند.
فرانسه در مه ۱۹۶۸ یک آزمایشگاه سیاسی بود. تجربهئی که نخستین بار در آنجا روی داد، ابتدا مورد خرابکاری قرار گرفت و سپس بهبنبست کشانده شد، اما فرانسویان، علیرغم این مسأله، نشان دادند که اگر تمام مواد لازم اولیه بهدرستی گردآوری شود چه امکاناتی ممکن است فراهم آید.
واضحترین و طبیعیترین مورد مقایسه با این جریان، انقلاب روسیه است. نکاتی که عنوان شد، با همهٔ پیش پا افتادگی درست بود. حزب بلشویکی در فرانسه وجود نداشت، تروتسکی و لنینی هم در پاریس نبود، موج اشغال کارخانهها همبستگی نداشت و یک رشته خواستهای سیاسی و اقتصادی یگانه هم مطرح نشد، حزب کمونیست فرانسه هم آگاهانه در مبارزه دست بهخرابکاری زد. اینها همه واقعیاتی غیرقابل انکار است، اما باید مورد تحلیل قرار گیرند و توضیح داده شوند تا درس فرانسه در مشتی لفاظی و خطبهبافی یا تکرار مبارزات صحیح اما محدود و یکسویه نابود نشود.
فهرست پرسشهائی که باید در تحلیل این تجربهٔ ذیقیمت پاسخ داده شود میتواند چنین باشد:
شباهتهای فرانسه و روسیهٔ تزاری بهچه اندازه بود؟
در حزب کمونیست فرانسه که آشکارا بهآرزوهای تودهها پشت کرد چرا شکاف عمدهئی بهوجود نیامد؟
تکامل چپ چه گونه بود؟
چه گونه گلیسم، پس از آنکه تقریباً قدرت را از دست داده بود در انتخابات بهپیروزی رسید؟
اینها پرسشهائی است که باید توسط هر نیروی سیاسی درگیر مبارزات کارگری بهدقت پاسخ داده شود.
ترجمهٔ آزاد و تلخیص آزاده
*^ طرفداران دوگل را فرانسویان اصطلاحاً «گلیست» مینامند، و دستگاه حکومتیئی را که او بهراه انداخت دستگاه «گلیستی».
0 نظرات:
ارسال یک نظر