جایزهٔ ادبی نوبل امسال بهاودیسه ئوس الیتیس[۱] شاعر و نویسندهٔ یونانی اهدا شد[۲]. در بیان نامهٔ شورای داوران آمده است که «نبردِ انسان در راهِ آزادی و تلاش در آفرینشگری» جان و جوهرِ شعر و زندگی الی تیس است و انگیزهٔ اهدای جایزهٔ ادبی نوبل بهمجموعهٔ آثار او. شورای داوران در بیان خصلت شعرِ الی تیس مینویسد که «شعرش در جهت مخالف زمینههای سنّتی ادب یونانی سروده شده... و تصویرگرِ آفاقِ بازِ بینشهای هوشمندانه است و بیانگرِ نیرومندیِ حسِ انسان امروز، انسانِ نو، که جست و جوگرِ مداوم آفرینش است و رزمندهئی خستگیناپذیر در راه تحققِ آزادی.»
الی تیس که آدمی است گوشهگیر، در خانوادهئی سرشناس در رفاه کامل بزرگ شد اما از همان سالهای نوجوانی برای آنکه نشان دهد دیگر با چنین خانوادهئی وابستگیِ طبقاتی و پیوندِ خویشاوندی احساس نمیکند، شعرهایش را بهنامهای دیگری منتشر میکرد.
نام اصلی شاعر اودیسه پودهلیس' است. وقتی خبر دریافت جایزه را تلفنی بهاو خبر دادند پس از تشکر رسمی گفت که حضراتِ اساتید خواستهاند او را در سایهٔ شعر جاودانهٔ یونان افتخار دهند و نیز «توجه جهان را بهآن سنّتِ شعرسرائی جلب کنند که از عصر هُُمِر تا این زمان بیانکنندهٔ راستینِ تمدن غرب است...»
***
الی تیس بهسال ۱۹۱۲ در جزیرهٔ کرت بهدنیا آمد، در دانشگاه آتن حقوق و علوم سیاسی خواند و در پاریس تحصیل زبانشناسی کرد. در ۱۹۴۰ که فاشیستهای ایتالیائی بهیونان حمله کردند بهنهضت ضد فاشیستی پیوست و درآلبانی جنگید.
*****
منظومهٔ غنائیِ چه اوجی دارد (۱۹۵۹) مشهورترین شعر الی تیس است که یازده سال در کارِ سرودنش بوده. این منظومه در همان سال انتشار به بیشترِ زبانهای اروپائی برگردانده شد و در سال ۱۹۶۰ بهدریافتِ جایزهٔ ملی شعر توفیق یافت و میکیس تئودوراکیس برای آن آهنگی ساخت.
شعرهای تازهترِ الی تیس را هم خود او – که نقاشی نیز میکند - و هم دوستانِ نزدیکش - پیکاسو و ماتیس - مصوّر کردهاند؛ از جمله مجموعههای شش و یک دریغ برای آسمان و خورشید شهریار را.
الی تیس در پاریس که بود با آندره برُتون، هانری میشو و پُل اِلوآر آشنائیِ نزدیک داشت. انگیزهٔ این آشنائی، در واقع، گرایش الی تیس بهسورآلیسم بوده است.
وی یکی از چند شاعر برجستهٔ یونانی است که از سالهای سی شعرهاشان در مجلهٔ ادبی N AE GRAMMATA منتشر شد و از همان زمان در یونان نامآور شدند.
اولین مجموعههای او - آشنائیها (۱۹۳۹) و آفتاب اول (۱۹۴۳) اشعاری را شامل می شود که عمیقاً از سورآلیسم متأثـّر است.
شگرد کار الی تیس بیان مفاهیم تجریدی بهوسیله تصویرهای عینی است، از جمله ساختنِ اسم معنی از اسم ذات و برهم زدن روابط متعارف کلمات. با این شگردهاست که مفاهیم مجردی چون مرگ، عشق و قهرمانی بهشکلی کاملاً محسوس بیان میشود.
شعر بلند سرودی حماسی و سوگوارانه برای ستوانی که در آلبانی کشته شد (۱۹۴۵) از لحاظ تصویر پردازی، و وزن زیباست و بیان عاطفی شعر در حد کمال است.
*****
«الی تیس» در سال ۱۹۶۰ دو مجموعه شعر منتشر کرد: شش و یک دریغ برای آسمان و نیایشْ تو راست.
شش و یک دریغ... مجموعهٔ شعری است با درونمایههای متنوع. بیانِ تغزلی شاعر در این مجموعه لحنی اندیشمندانه یافته است. و نیز نسبت بهشعرهای گذشتهاش جنبهٔ شخصی عمیقتری دارد.
در نیایش تو راست که بزرگترین شعر الی تیس است کمال آگاهی شاعر را نسبت بهتاریخ، سنّت، طبیعت و زندگی یونان بهروشنی احساس میتوان کرد.
شعر نیایش تو راست از لحاظ حس، اندیشه، زبان و تکنیک، بهترین شعر الی تیس است، این شعر، با هر معیاری که سنجیده شود شعری است بزرگ.
الی تیس میگوید: «شعر، سرچشمهٔ معصومیت است و سرشار از نیروی انقلابی. تعهدِ شاعرانهٔ من برانگیختن نیروهای انقلابی برضدِ جهانی است که وجدانم تحملِ پذیرفتنش را ندارد. پس تعهدِ منِ شاعر، دگرگون کردن و آنگاه هماهنگ ساختنِ این جهان است با آرمانها و رؤیاهایم... شعرهای من سیاسی نیست، اما فلسفهٔ من در سرودن شعر و نوشتن مقاله است: باید همیشه بهخاطر سپرد که زندگی چه باید باشد، و انسان بهضدِ هر کس و هر چیز که بهنابودیِ او برخاسته است، چگونه باید بجنگد.»
فهرست مندرجات [مخفی شود] |
من زندگیم را تا بدینجا رساندهام
بدین جایگاه که جاودانه، بر کنارهٔ دریا
جوانی بر فراز صخرهها سینه بهسینه باد میجنگد.
بهکجا میتواند رفت انسانی
که تنها انسان است، نه بیش؛
که لحظههای سبزش را خـُنکا میداند
و چشماندازهای شنوائیش را آب مینامد
و دریغهایش را، بالهای تیزِ پرواز...
ای زندگیِ کودکی که مردی میشود،
جاودانه بر کنارهٔ دریا،
که خورشید
او را نفس کشیدن میآموزد
هر زمان که سایهٔ مرغ دریائی ناپدید شود...
من زندگیم را تا بدینجا رساندهام
که هر لحظهاش سپید است و، حاصل همه سیاه:
چند درخت و
چند دانه دیگِ خیس،
انگشتانی نرم بهنوازش پیشانی،
و چه پیشانیی!
چشم انتظاری، شب همه شب گریست
و دیگر نه انتظاری مانده است
و نه کسی
تا مگر پژواک گامی شنیده شود
صدائی خاموش برخیزد
و دنبالهٔ کشتیها، کنارِ بارانداز موجها برانگیزند
و بهآبیِ سیر بر آفاقِ بلند عرشههاشان نامی نقش کنند.
بهظرافت زورق راندن
بر خلیجهائی که عشق را محاصره کردهاند.
من زندگیم را تا بهاینجا رساندهام
شیاری تلخ بر شِنزار که محو خواهد شد
- هر آنکه دو چشم آشوبکارِ سکوتش را دید
و با آفتابشان درآمیخت و بر هزار جهان چشم فرو بست
بگذار خونش را در خورشیدهای دیگر بهیاد آورد.
***
لبخندی هست که پاداش شعلهئیست -
اما اینجا در این منظر دور از چشم
که خود را در دریائی باز و بیرحم رها میکند
کامیابی، بالهائی چرخنده
فرو میافشاند.
...............................................................
من زندگیم را تا بدینجا رساندهام،
بدین سنگی که در گروِ آبهاست
آن سوی جزیرهها
پائینتر از موجها
نزدیک لنگرها.
- آنگاه که سفینهها درگذرند
و بهخشم، سَدهای تازه را میشکافند
و امید با همهٔ تیرکهای نگهدارندهاش غرقه میشود:
امید، این مهرِ خورشید در دلِ انسان
تورِ شک، تندیسی از نمک بهدام میافکند:
تندیسی پرداختهٔ رنج.
خونسرد و سفید
که بیهودگی چشمانش
بهنگهبانیِ بینهایت
نگران دریاست.
طعمِ توفان بر لبهای توست – اما روز همه روز در بیهودگیِ سختِ صخره و دریا سرگردانِ چه بودی؟ بادِ شاهینْ پرواز، تلها و تپهها را عریان کرد عریان کرد انتظار و آرزوی تو را تا استخوان،
که خاطره را با کفِ موج تیره کرد.
کجاست دامنهٔ آشنای پائیز زودگذر
بر خاک سرخ، آنجا که گرمِ بازی بودی
و بر صفهای درازِ دختران دیگر فرو مینگریستی
در آن گوشه کنارها دوستانِ تو دامنی اکلیلِ کوهی بهجا میگذاشتند.
***
اما شب همه شب
در بیهودگیِ سختِ صخره و دریا، سرگردانِ چه بودی؟
با تو گفتم در زلالِ آب بهیاد داشته باشی
هر روزِ رخشندهاش را بارنده بر تنت
تا در بامدادانِ آفریدهها شادی کنی
یا در دشتهای زرد پرسه زنی
با شبدرِ نور بر سینهات ای والاترین بانوی شعر!
***
طعمِ توفان بر لبهای توست
و جامهئی بهسرخی خون
در ژرفای زَرّ تابستان
و عطرِ سنبلها – امّا سرگردانِ چه بودی
که فرود آمدی بهسوی کنارهها و ریگزار خلیجها؟
***
گوش کن، کلمه، خِردِ پیران است
و زمان، تندیس رنج مردان
و خورشید ایستاده است بر فرازِ جانورِ امید
و تو، نزدیکتر بهآن، عشقی را در آغوش میگیری
و طعمِ تلخِ توفان بر لبهای توست
دیر زمانی گذشته است از شنیدن آخرین باران
بر سرِ موران و ماران
اکنون خورشید میسوزد بیپایان
میوه، لبهایش را سرخ میکند
و حفرههای زمین بهآرامی گشوده میشوند
و در کنارِ باران که هجا بههجا میچکد
درختی عظیم در چشم خورشید خیره مانده است
کیست که بر کنارههای آن سوی
آرمیده بر پشت، برگهای زیتونِ نقره سوز
دود میکند
زنجرهها در گوشهایش گرمِ رویشند
مورها بر سینهاش گرمِ کار
مارها در خزههای زیرِ بغلش میخزند
و بر خزههای پاهایش موجی سبک میغلتد
فرستادهٔ یک پری دریائی که میخواند:
«ای تن تابستان، برهنه، سوخته
زیتون و نمک تو را فرسوده
ای تن صخره و تپش قلب
وزش بزرگِ ژولندهٔ گیسوانِ جگن وش
نغمهٔ خوش ریحانِ موهای درهمِ اندام زایش زن
سرشار ستارهها و سوزنهای کاج
ای تن، آوند ژرف روز.
بارانها نجواگرانه میبارند، و تگرگ بهفریاد
زمین در پنجههای بادِ شمالْ شلاق خوران میگذرد
که با موجهای خشمگین ژرفاهایش تاریک میشود
تپهها در پستانهای سختِ ابرها فرو میروند
و با این همه تو همچنان بیخیال میخندی
و لحظههای بیمرگِ خویش را باز مییابی
همچنان که خورشید تو را بر شنزارِ کنارهها باز مییابد
همچنانکه آسمان
تو را با سرشاری عریانِ تنت باز مییابد.»
این باد که در میان درختهای بـِهْ درنگ میکند
این ساس که رگها را میمکد
این سنگ که عقرب روی پوستش میپوشد
و این تودهها بر خرمنگاه.
شمایل رستاخیز
که درختهای کاج با انگشتهایشان بر دیوارها کندهاند
و این که نیمروز را بر پشت میکشد
و زنجرهها، زنجرهها در گوشهای درختان.
تابستان بزرگ گیج
تابستان بزرگ چوبپنبه.
نوشیدن خورشیدِ کورینت
خواندن ویرانههای مرمر
رفت و آمدی شتابْ آهنگ میان دریا و تاکستان
دید زدن با نیزهٔ شکار
ماهیئی پیشکش را
که چابک میگریزد.
من برگهائی یافتهام که نیایش خورشیدشان یادآور است
از سرزمینی زنده که شور و شهوت را مجال بهرهوری است
***
من آب مینوشم، میوه میچینم
دستم را در انبوه شاخسارِ باد فرو میبرم
درختان لیمو، گــُلهای بارور تابستان را آبیاری میکند
پرندههای سبز، رؤیاهای مرا میدرند
من بهنگاهی رهسپار میشوم
بهنگاهی چنان گسترنده، که جهان در آن باز آفریده میشود
از آغاز تا تمامیِ ابعادِ قلب.
و بدینگونه دریافتند که طلای ریشهٔ زیتون
در نهانگاههای قلبش فروچکیده است.
و از آنکه بسیار شبها کنارِ نورِ شمع
چشم انتظارِ بامداد، بیدار میمانْد
گرمائی غریب بهاحشائش چسبیده بود.
و زیرِ پوستش خطِ آبیِ افق بهروشنی نقش شده
گذرگاههای پهناورِ آبی، همه در خونش گستره بود.
جیغ پرندگان که در ساعاتِ تنهائیِ بزرگ او فرا یاد میآمدش
بهیکباره بیرون زد، چندان که چاقو را بُرّائیِ ژرفْ شکافی نبود؛
شاید نیّتِ ابلیس همین زخمْکاوی بود و بس؛
همان ابلیس که بهدیدارش آمد، و چنان که باید
در هیأتِ هیبتانگیزِ معصومان، با چشمهای باز، مغرور،
تمامیِ جنگل همچنان بر شبکیّهٔ زلالش در جنبش است.
هیچ چیز در مغزش نبود مگر پژواکِ مُردهٔ آسمان.
تنها در سوراخِ گوشِ چپش چند مرواریدِ رخشان پنهان بود
گوئی که در صدفی. و این نشان آن است که او زمانی دراز
یکّه و تنها کنار دریا قدم میزده است.
ذرّاتِ آتش در رانهایش نشانِ آن است که هرگاه
زنی را در آغوش میگرفته، ساعتها از زمان پیش میافتاده.
ما را امسال میوههای پیشرس بهره خواهد بود.
2. ^ الی تیس، دومین شاعرِ یونانی برندهٔ ادبی نوبل است؛ پیش از او این جایزه بهسه فهریس اهدا شد (۱۹۶۳).
3. ^ Chimera: جانوری افسانهئی، آتش دم، که معمولاً با سرِ شیر، تنهٔ بُز و دُمِ مار، مظهر رویاهای ناممکن یا ابلهانه است.
4. ^ CORINTH شهری باستانی بر کرانهٔ خلیج کورینت، که بهشکوه و آراستگی شهره بود، و شهری امروزی بههمین نام نزدیک ویرانههای کورینت باستانی.
0 نظرات:
ارسال یک نظر